بويه نام خود را از «بويه‏» (1) گرفتند كه پدر بنيادگذاران‏اين سلسله بود. جد ايشان ابو شجاع بويه پسر فناخسرو(پناه‏خسرو) نام داشت كه نسبت‏خود را به «مهرنرسى‏» وزيربهرام گور مى‏رسانيد. بويه از طائفه شرزيل آوند از اهالى قريه‏كياكليش در ديلمان بود و با گمنامى و تنگدستى زندگى مى‏كرد وروزى او از صيد ماهى بود، سپس شخصيتى يافته به خدمت‏يكى ازهموطنان خود به نام «ماكان كاكى‏» سردار امير نصر ساسانى‏درآمد (2) و پس از مرگ وى در سپاه «مردآويج زيارى‏» كه از مردم‏گيلان بود، داخل شد.
وى سه پسر داشت كه بعدها هر سه به سلطنت رسيدند. پسر بزرگ على‏نام داشت كه بعدا به موسوم‏«عمادالدوله‏» »ه‏لو گرديد و پسردوم حسن «ركن الدوله‏» و سومى احمد«معزالدوله‏» ناميده‏شدند. اين سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانى كه به كاربردند، به پيشرفت فوق‏العاده‏اى نائل شدند. به گفته ابن ابى‏الحديد، چنان سلطنتى تشكيل دادند كه در شكوه و عظمت، ضرب‏المثل‏بود (3) . سلطنت ال بويه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرت‏رسيد و از آن پس، روى به انحطاط نهاد.
آغاز آن از ماه ذيقعده‏سال 321ه و پايان آن بنا بر احتمال قوى سال 448 بود.
سلطنت‏آنان 120 سال ادامه داشت و 17 تن از اين خاندان به حكومت‏رسيدند (4) .
ابن طقطقى (701 - 660 ه) در كتاب «الفخرى فى الاداب‏السلطانيه و الدول الاسلاميه‏» درباره دولت آل بويه مى‏نويسد:
«پيدايش دولت آل بويه را هيچ‏كس پيش‏بينى نمى‏كرد و حتى تصورجزئى از عظمت آن را نيز نمى‏نمود، ليكن دولت مزبور بر عالم‏چيره شد و مردم جهان را مقهور خود كرد و بر مقام خلافت استيلايافت. پادشاهان آل بويه خلفا را عزل و نصب كردند، و وزرا رابه كار وا داشتند و از كار بركنار نمودند، و بدينسان كليه‏امور بلاد عجم و عراق را زير فرمان خود درآوردند و رجال دولت‏متفقا از ايشان اطاعت كردند» (5) .
صاحب تاريخ فخرى مى‏افزايد: «جالب اين است كه آن همه عظمت پس‏از تنگدستى و بينوائى و خوارى و نيازمندى و دست و پنجه نرم‏كردن با رنج و ستم نصيب آنان شد زيرا جد ايشان ابوشجاع بويه وپدر جد او جملگى مانند ساير رعاياى فقير در بلاد ديلم به سرمى‏بردند و بويه خود به شغل ماهيگيرى مى‏پرداخت. از اين‏رو بودكه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمت‏خداوند معترف بودو مى‏گفت: من در آغاز زندگى هيزم مى‏چيدم و روى سر نهاده‏مى‏بردم‏» (6) .

وضع فلاكتبار بويه و پسرانش

بويه و پسرانش در ابتداى امر وضع رقت‏بارى داشتند و در دهى ازناحيه ديلمان سكونت داشتند كه «كياكليش‏» خوانده مى‏شد (7) مورخان شغل بويه را ماهيگيرى نوشته‏اند و همه در بينوا بودن‏خانواده آنان اتفاق نظر دارند. و از ميان سه پسر بويه احمد(معزالدوله) در هنگامى كه در اوج قدرت بود، علاقه داشت كه ازگذشته رقت‏بار خود و پدر و برادرانش در زمانى كه هنوز در ديلم‏بودند، در حضور جمع سخن گويد و اين شايد به خاطر اداى شكرنعمت و موهبتى بود كه خداوند به او و خاندانش ارزانى داشته‏بود.
ابوالفضل شيرازى وزير معزالدوله از قول او نقل كرده است كه «من‏در ديلم، براى خانواده‏ام هيزم حمل مى‏كردم. روزى خواهر بزرگم‏گفت كه هيزمى كه امروز آورده‏اى كافى نيست، يك پشته ديگربياور، گفتم ديگر نمى‏توانم و تا مى‏توانستم آوردم. گفت: اگربياورى دو گرده نان از نانى كه مى‏پزم زيادتر به تو مى‏دهم. يك‏پشته ديگر آوردم و از خستگى نزديك بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر يك پشته ديگر بياورى، علاوه بر دو گرده نانى كه بر جيره‏نانت اضافه مى‏كنم، يك عدد پياز هم به تو خواهم داد. من باز يك‏پشته ديگر هيزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل كرد بعد از آن‏به لطف خداوند، حالم تغيير كرد و در وضعى كه مى‏بينى قرارگرفتم.
وزير ابوالفضل شيرازى گفت كه معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بيان مى‏كرد و هيچ كتمان‏نمى‏داشت و اگر غير از اين بود، من آن را نقل مى‏كردم‏» (8) .
شهريار بن رستم ديلمى درباره آغاز دولت آل بويه و پيدايش آن‏گويد: «ابو شجاع بويه در آغاز كارش با من وست‏بود، هنگامى‏كه مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن على، و ركن‏الدوله‏ابوعلى حسن، و معزالدوله ابوالحسين احمد كه هر سه به پادشاهى‏رسيدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم ديدم ابوشجاع بويه ازاندوه زنش بيتابى مى‏كند، از اينرو وى را تسليت داده از اضطراب‏و پريشانى او كاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته به‏خانه خود آوردم و طعامى براى آنها حاضر كردم، در اين وقت‏شخصى‏كه از بيرون خانه مى‏گذشت، فرياد زد: «منجم، تعبير كننده خواب‏و نويسنده ادعيه و طلسمات‏». ابوشجاع وى را خواست و گفت من‏ديشب خوابى ديده‏ام برايم تعبير كن. خواب ديدم كه بول مى‏كردم وآتشى عظيم از من خارج مى‏شد، سپس آن آتش دامنه يافته روى به‏بالا نهاد چندانگه مى‏رفت كه به آسمان برسد، آنگاه آتش از هم‏شكافته شد و سه قسمت گرديد و از هر قسمت‏شعله‏هايى پديد آمد ودنيا را روشن كرد.
منجم گفت: اين خواب تو بسيار با اهميت است و من جز با گرفتن‏خلعت و اسبى آن راتعبير نمى‏كنم، بويه گفت: به خدا سوگند من جزاين لباسى كه پوشيده‏ام، چيزى ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه مى‏مانم. منجم گفت: پس ده ديناربده، بويه گفت: به خدا سوگند دو دينار هم ندارم تا چه رسد به‏ده دينار! و سپس چيز ناقابلى بدو داد. منجم گفت: بدان كه توداراى سه پسرى كه مالك روى زمين خواهند شد و بر مردم جهان‏فرمانروايى خواهند كرد و چنانكه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ايشان نيز در اطراف و اكناف عالم خواهد پيچيد و همان‏قدر كه شاخه‏هاى آن پراكنده شد گروهى پادشاهان از ايشان به‏وجود خواهند آمد. بويه گفت: شرم نمى‏كنى ما را مسخره مى‏نمايى؟!
من مردى فقير و پريشانم و فرزندانم همگى فقير و نيازمندند.
اينان كجا و پادشاهى كجا؟! منجم گفت: اكنون تاريخ ولادت هر يك‏از فرزندان خود را برايم بگو، بويه نيز تاريخ ولادت هر يك رابدو گفت. منجم لحظه‏اى در اسطرلاب و تقويم‏هاى خود نگريست‏سپس‏برخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن على را بوسيد و گفت: به خداسوگند اين بر تمام بلاد سلطنت مى‏كند و پس از وى اين و دست‏برادرش ابوعلى حسن را گرفت. ابوشجاع بويه از گفتار منجم به‏خشم آمد و به فرزندانش گفت: برخيزيد و پس‏گردن او بزنيد كه سخت‏ما را مسخره نموده است. ايشان نيز برخاسته همچنان پس‏گردن اومى‏زدند و ما مى‏خنديديم. سپس منجم گفت: بزنيد بيم ندارم، هرگاه‏به پادشاهى رسيديد گفتار مرا به ياد خواهيد آورد. ابوشجاع نيزده درهم به او داد و او پى كار خود رفت‏» (9) .
جريان اين خواب را ابن جوزى (10) و سيد ابن طاوس (11) از«تنوخى‏» با كمى تفاوت نقل كرده‏اند به موجب اين نقل موقعى كه‏بويه تعبير خواب خود را از خوابگزار پرسيد، پسر بزرگش على‏تازه از كودكى وارد نوجوانى شده بود، دو پسر ديگرش به خصوص‏احمد كودك خردسال بودند.
تنوخى از پدرش از ابوالقاسم على بن حسان انبارى كاتب نقل‏مى‏كند كه او گفت:
هنگامى كه معزالدوله مرا از بغداد به ديلمان فرستاد تا درشهرى در ناحيه، براى او سراهائى بنا كنم، به من گفت كه درآنجا مردى است‏به نام ابوالحسين پسر شيركوه، چون او را يافتى‏وى راگرامى دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو كه‏من در كودكى شنيده بودم كه پدرم خوابى ديده بود و او و توبراى تعبير آن خواب، به خوابگزارى در ديلم مراجعه كرديد،كيفيت‏خواب مزبور را براى من بيان كن، ابوالقاسم گفت: كه چون‏به ديلمان رسيدم ابوالحسين را يافتم و پيغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بين من و بويه دوستى محكمى بود و خانه من و او،همان‏طور كه اكنون مى‏بينى در مقابل هم، قرار داشت. روزى بويه‏به من گفت: خوابى ديده‏ام كه مرا به وحشت انداخته است، كسى راپيدا كن تا خواب مرا تعبير كند، گفتم در اين صحرا چه‏كسى رامى‏توان يافت كه بتواند خواب تعبير كند؟ بايد صبر كرد تا منجمى‏يا عالمى ازاينجا عبور كند و از او درخواست كنيم تعبير خواب‏تو را بگويد. چند ماه از اين ماجرا گذشت، روزى من و بويه به‏ساحل دريا رفتيم تاماهى صيد كنيم، اتفاقا ماهى بسيارى صيدكرديم و آنها را بر پشت گرفته به خانه‏هاى خود بازگشتيم، بويه‏به من گفت كه من كسى را در خانه ندارم تا ماهيها را پاكيزه‏كند و بريان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانه‏خود ببر تا در آنجا براى خوردن آماده شوند. ماهيها را به خانه‏ما برديم. من و بويه و زنم نشستيم و به نظيف كردن و پختن آنهاپرداختيم از قضا مردى در كوچه فرياد مى‏زد كه منجم هستم، خواب‏تعبير مى‏كنم. بويه به من گفت كه خواب مرا به خاطر دارى؟ گفتم:
آرى و برخاستم منجم را وارد خانه كردم، بويه خواب خود را براى‏او شرح داد...».
ابوالحسين مى‏گويد:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش كردم تا بويه به خراسان رفت‏و على به امارت برخاست و ما شنيديم كه ارجان(بهبهان) را مالك‏شده و پس از آن به فرمانروائى تمام فارس نايل گرديده كه از آن‏به بعد جوائز او به خانواده‏اش و به بزرگان ديلم مى‏رسيد.
روزى قاصدش مرا طلب كرد من نزد على رفتم از قدرت او دچارشگفتى شدم و خواب (خواب بويه) را به فراموشى سپرده بودم، على‏سخت‏به من نيكى كرد و جوائز عظيمى به من عطا نمود. در يكى از روزها، هنگامى كه جز من و او، كس ديگرى نبود، گفت: اى‏ابوالحسين خوابى را كه پدرم ديده بود و خوابگزار تعبير كرد وبه او پس‏گردنى زديد، به خاطر دارى؟ آنگاه دستور داد هزاردينار آوردند و به من داد و گفت اين قيمت آن ماهى مى‏باشد. آن‏ماهى را به خوابگزار داده بود». جوائزلى(عمادالدوله))ه‏لود وعطاياى ديگرى هم به ابوالحسين داد و او به ديلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدوله‏مراجعت كرد و آنچه شنيده بود، براى وى باز گفت‏» (12) .
بعضيها خواب ابوشجاع بويه را طور ديگرى نقل كرده‏اند، بنابراين‏نقل او در خواب ديد كه به شكل درختى سه تنه درآمده است كه ازآن آتش زبانه مى‏كشد. معبرى خواب او را نشانه‏اى از حكومت آينده‏سه پسرش تاويل مى‏كند (13) .اين حكايت‏به هر صورت نمونه‏اى ازتدبيرى مشروع است كه مقصود از آن تقدس بخشيدن به قدرت آل بويه ‏بود.

نسب آل بويه

اين مطلب را بسيارى از مورخان نوشته‏اند: آل بويه از اخلاف‏سلاطين ساسانى بودند كه چون زمانى طولانى در سرزمين ديلم اقامت‏داشتند بدان جهت ديلمى ناميده شده‏اند (14) .
تاج‏الدين حسينى نقيب از علماى نسابه قرن هشتم به نقل از ابواسحاق صابى در كتاب «التاجى فى اخبار بنى‏بويه‏» چنين گويد كه‏پادشاه‏دوله(مقتدرترين ن‏يرترد آل بويه) از نسب خود جستجو كرد ودر اين باره با مهلبى (وزير معزالدوله) مكاتبه نمود، مهلبى ازسالخوردگان ديلم و موبدان و وجوه مردم ايران، تحقيق كرد، همه‏نوشتند و تاييد كردند و نسب او را كه به ساسانيان مى‏رسد،صحيح دانستند (15) .
ظاهرا همين نوشته صابى را نويسندگان ديگر بعد از او، ملاك قرارداده‏اند (16) .
اغلب مورخانى كه به ذكر نسب آل بويه پرداخته‏اند، نسب آنان رابه پادشاهان ساسانى مى‏رسانند اما در اين كه به كدام‏يك ازساسانيان متصل مى‏شوند، بين مورخان اختلاف وجود دارد.
ابوريحان بيرونى(440 - 360ه) از كتاب «التاج‏» نوشته‏ابراهيم صابى(دبير) اجداد بويه را اين چنين نوشته است:
«بويه پسر فناخسرو پسرشان پسر كوهى، پسر شيرزيل (شيردل) كوچك، پسر شيركده پسر شيرزيل بزرگ پسر شيرانى شاه، پسر شيرفنه‏پسر سسنان شاه پسر سس خره، پسر شوزيل پسر سسناذر پسر بهرام‏گور. ابوريحان آنگاه چند قول ديگر در خصوص نسب آل بويه ذكركرده است» (17) .
ابن ماكولا (متوفى 475ه) بعد از ابوريحان از قديمى‏ترين كسانى‏است كه نسبت عضدالدوله را تا بابك پسر ساسان بزرگ(جدساسانيان) رسانيده است (18) . ليكن ميان نوشته اين دو، مختصرتفاوتى وجود دارد.
احمد بن على قلقشندى)متوفى 821ه) نسب آل بويه را به يزدگردرسانده است (19).
حمدالله مستوفى(متوفى حدود 750ه) به نقل از صابى دبير آورده‏است كه بويه از تخم بهرام گور است ولى نژاد خود را از مردم‏نهان مى‏داشت (20) .
شاعران آن عصر هم در اشعار و قصايد خود به نسب ساسانى بودن آل‏بويه اشاره كرده‏اند. مقريزى، پس از آن كه نسب آل بويه را به‏بهرام گور مى‏رساند، مى‏گويد كه فرزندان بويه از قبيله‏اى ازقبائل ديلم هستند كه آن قبيله را، شيردل اوند ازه مى‏ناميدند (21) .
از ميان مورخان ابن طقطقى(709 - 660ه) گفته است كه: «نسب آل‏بويه از بويه بالا رفته به يكايك پادشاهان ايران مى‏رساند تا آن‏كه به يهود ابن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل و همچنان به‏آدم ابوالبشر متصل مى‏شود» (22) .
ابن طقطقى روشن نكرده است كه سند وى در اين سخن‏كتاب ابراهيم‏صابى است‏يا نوشته ديگر؟.
با وجود اين، برخى از محققان آن عصر در نسب آل بويه ترديدكرده و حتى آن را ساختگى دانسته‏اند. قديمى‏ترين كسى كه در باره‏مجعول بودن اينگونه نسب‏نامه‏ها، استدلال نموده، ابوريحان بيرونى‏است وى مى‏نويسد:
«دشمنان همواره مى‏كوشند تا در انساب ديگران، طعنه بزنند وآبروى آنها را لكه‏دار كنند همان‏طور كه دوستان و پيروان باعلاقه هرچه تمامتر زشتيها را زيبا جلوه مى‏دهند و سخنانى مبنى‏بر ستايش ممدوحان خود جعل مى‏نمايند و نژاد برترى براى آنهامى‏سازند، چنين نسب بى‏اساسى را براى ابن عبدالرزاق طوسى درشاهنامه ساختند و او را به منوچهر نسبت دادند (23) درباره آل‏بويه هم چنين كارى را كردند و ابراهيم صابى نسبت ايشان را به‏ساسانيان داده‏اند اما اگر كسى به راه افراط و تفريط نرود وجانب اعتدال را رعايت نمايد، درمى‏يابد كه نخستين كسى كه ازقبيله(قبيله بويه) شناخته شد، بويه پسر فناخسرو است و در ميان‏اين قبيل قبايل، حفظ انساب معمول نبود و دليلى به جاويدان‏ساختن نسب، از طرف آنها در دست نيست و قبل از انتقال سلطنت‏به‏آل بويه چنين نسبى براى ايشان شنيده نشده است و چون زمان براى‏جماعتى به درازا كشيد كم اتفاق مى‏افتد كه به حفظ انساب خودبپردازند».
غرض پسران بويه ماهيگير چون به سلطنت رسيدند به جعل‏نسب‏نامه‏هايى براى خود ناگزير شدند و نژاد خويش را به بهرام‏گور رسانيدند (24) .
جعل اين نسب‏نامه‏ها كه مورد اعتراض برخى از محققان آن عصرمانند ابوريحان بيرونى و چند قرن بعد از او ابن خلدون قرارمى‏گرفته، دليل قاطعى است‏بر آن كه ملت ايران در قرن چهارم به‏موضوع اصالت نژادى اهميت مى‏داد و كسانى را سزاوار سرورى‏مى‏شمرد كه از تخمه بزرگان و آزادگان باشند! (25) .

صفت‏برجسته آل بويه

صفت‏بارز آل بويه (دستكم در نسلهاى اول و دوم) اطاعت محض وفرمانبرى كامل و احترام فوق‏العاده كوچكترها نسبت‏به بزرگترهابود و به اين كيفيت كه در آل بويه ديده شده، در هيچ خاندانى‏مشاهده نشده است. امتياز اين صفات به بن‏عمادالدوله(على بويه) برمى‏گردد كه بويگان قدرت و شوكت‏خويش رامديون او هستنديك نمونه از اطاعت و رعايت نظم سلسله مراتبى آل بويه آن كه‏معزالدوله برادر كوچكتر -كه حاكم عراق بود- وقتى برادربزرگترش عمادالدوله را در ارجان ملاقات كرد، زمين بوسيد و درحضور او سرپا بود و چون دستور مى‏داد، بنشيند نمى‏نشست. و هراندازه عمادالدوله كوشش كرد كه او را در مقابل خود بنشاند،ننشست و تمام مدتى كه در نزد برادر بزرگتر بود، صبح و عصر درمجلس او حضور مى‏يافت دست ادب بر سينه در برابر وى مى‏ايستاد (26) .
پس از فوت عمادالدوله رياست‏خاندان به ركن‏الدوله حاكم رى رسيدو معزالدوله از او نيز فرمانبردارى مى‏كرد و هرگاه ركن‏الدوله‏اراده مى‏كرد لشگر به كمك او مى‏فرستاد (27).
معزالدوله در دم مرگ به پسرش وصيت كرد كه از ركن‏الدوله اطاعت‏كند و در مهمات از او مشورت جويد و همچنين نسبت‏به پسر عمويش‏عضدالدوله چه از او مسن‏تر و سياستمدارتر است (28) .
وقتى همين عضدالدوله مى‏خواست عراق را از چنگ پسر معزالدوله-پس از ثبوت بى‏كفايتيش- بيرون آورد و پدر عضدالدوله از وضع‏برادرزادگانش كه بازداشت‏شده بودند اطلاع يافت، از ناراحتى به‏خود پيچيد و كف بر دهان آورد و مى‏گفت: «اينك معزالدوله رامى‏بينم در برابرم ايستاده، انگشت گزان مى‏گويد: برادر! اين‏چنين از خانواده من سرپرستى كردى؟» و بالاخره عضدالدوله براثر خشم پدر و به دستور او بغداد را به عموزاده واگذاشت وبيرون آمد، درحالى كه حتى منزلى نيز براى خود ترتيب داده بود (29) و چون در اصفهان به حضور پدر رسيد، به خاك افتاد و دست پدر را بوسيد

ديلميان آل بويه
از 320 تا 447 قمری / 932_1055 ميلادی
شمالی ها که هنوز پس از 300 سال اشغال ايران توسط اعراب کماکان استقلال نسبی خود را در مقابل مهاجمان حفظ کرده بودند, پس از قيامهای خرمدينان به رهبری بابک, سرخ علمان به رهبری مازيار, و کوششهای ماکان کاکی, اسفار بن شيرويه و بويژه جنبش تقريبا سراسری مردآويج زياری که پايه های خلافت را به لرزه درآورد, ديگر قانع به محدود کردن تلاشهای خود به سرزمينهای ساحلی دريای مازندران نبوده, و افق های دورتری, افقهايی به گستردگی سراسر ايران را در چشم انداز فعاليتهای خود قرار داده بودند. فرزندان ابو شجاع ماهيگير گيلانی که در ارتشهای سرداران ايرانی چون, سامانی, ماکان, اسفار ومردآويچ به سپاهيگری مشغول بوده و آزموده شده بودند, سردمدار جنبشی گرديدند که دستآوردهای فراوان نظامی, فرهنگی, علمی در کارنامه صدسال فرمانروايی شان ثبت گرديده است. از جمله تسلط بر مرکز خلافت که ارنولد توين بی در کتاب تاريخ تمدن در اين مورد مينويسد: "سلسله آل بويه نخستين سلسله ای بود که ايالت متروپوليس خلافت را _عراق_ اشغال کرد و سلطه مستقيم بر خود خلافت پيدا نمود. آل بويه ايرانيان اهل گيلان بودند و تسلط آنها بر خلافت عباسی اوج پيشرفت ايرانيان در قدرت سياسی جهان اسلام در مقابل اعراب بود". دوره کوتاه (صد ساله) بين ضعف قدرت خلافت بغداد و يورش اقوام ترک و مغول که دوران اوج قدرت ديلميان آل بويه و استقلال ايران بود, جدا از موفقيتهای نظامی, دوران رشد فرهنگی و علمی جامعه و ظهور غولهای علمی ادبی نيز بود. بزرگانی چون رازی, علی عباس و ابن سينا در سايه حمايتهای آل بويه پرورش يافتند. ابن سينا نيز در دوره علا الدوله ديلمی وزير وی شد. ابو ريحان بيرونی نيز در گريز از دست سلطان محمود در دوره مجدالدوله ديلمی به ری گريخته و پس از مدتی به نزد مرزبان بن رستم از اسپهبدان مازندران رفت. سيريل الگود در کتاب تاريخ پزشکی ايران می نويسد: " از نظر تشويق و تقويتی که معزالدوله (احمد بويه) از فن طبابت و از بيمارستانها بطور کلی ميکرد ورود او را به بغداد بايد آغاز عصر نوينی در علم پزشکی دانست". آغاز بكار رصدخانه ديلمى ايران به مديريت "ابوسهل كوهى طبرى" 15 اكتبر سال 987 ميلادى. ابوسهل پسر رستم در زمان خود از رياضى دانان برجسته، و به رموز فضا و علم هيات آشنا بود و كار "رصد" ستارگان را از همين روز آغاز كرد. اين رصد خانه كه چند رياضى دان ديگر در آن به كار سرگرم شده بودند به تصميم و هزينه شرف الدوله ديلمى از اميران اين دودمان ميهندوست ايرانى ساخته شده بود. همدان, اصفهان و ری در اين دوره به مراکز بزرگ علمی و فرهنگی بدل شده و دارای کتابخانه های بزرگی بودند که شهرتی فراوان داشتند. بويژه کتابخانه ری که بوسيله مجدالدوله ديلمی ساخته و بوسيله سلطان محمود غزنوی سوزانده شد شهرتی عالمگير داشت
گرچه رنسانس ايرانی دوره آل بويه به سبب يورش اقوام ترک و مغول نتوانست از تداوم لازم برخوردار بوده و به تثبيت دستاوردهای کسب شده برای تغيير بنيادين در ساختار جامعه برخوردار شود, اما مهر خود را در سرنوشت ميهن مان زده و با احيا بعضی سنت های ايرانی و ايجاد حس ميهن پرستی در جامعه, انديشه تعلق به ملت را جايگزين تعلق به امت نمود, امری که به بقا ما به عنوان يک ملت با پارامترهای لازمش که در مقوله کشور تجسم می يابد کمک نمود
فرزندان بويه
علی بويه
علی و برادرانش حسن و احمد پس از ترک پدر و کار ماهيگيری و کشاورزی در گيلان در آغاز به سپاه ماکان کاکی پيوستند. مدتی بعد به مردآويج زياری پيوسته و از طرف او علی به سمت والی کرج برگزيده شد, بعداز پيوستن نيروهای تازه ديلمی و افزايش سپاهيانش علی به اصفهان رفته و با شکست سپاهيان منتسب به خليفه آنجا را آزاد ميکند. برای پرهيز از درگيری با سپاهيان مردآويج علی اصفهان را به زياريان سپرده و عازم شيراز گرديد. پس از غلبه بر ياقوت و فتح شيراز .مامداری آل بويه رسما اعلام گرديد. علی قبل از مرگش در سن 59 سالگی امارت فارس را به برادرزاده خود , فنا خسرو که پسر حسن بود سپرد
حسن بويه

حسن برادر کوچکتر علی پس از قتل مردآويج بدست غلامان ترک اصفهان و ری و همدان را متصرف شد. وی در سن هفتاد سالگی فوت کرد
احمد بويه
احمد بويه که خوزستان را از دست عمال خليفه آزاد ساخته بود پس از تثبيت موقعيت خود, به فکر تهاجم به مرکز متروپل اشغالگر يعنی بغداد افتاد, وبالاخره در تاريخ 334 قمری برابر با 945 ميلادی بغداد را فتح کرد. مرکز خلافت, جايی که نزديک به سيصد سال فرمان کشتار هزاران هزار ايرانی از آنجا صادر ميشد, مسلخ ابو مسلم, مازيار و بابک... فتح شد. کاری را که يعقوب ليث شروع کرد, مردآويج ادامه داد و جانش را بر سرش گداشت, کوچکترين فرزند ابو شجاع ماهيگير گيلانی به اتمام رساند. احمد بويه در سن 53 سالگی براثر بيماری درگذشت

پس از علی, حسن و احمد مقتدرترين زمامدار آل بويه فنا خسرو ملقب به عضدالدوله ديلمی (فرزند حسن) بود
تاسيس بيمارستان عضدی بغداد به توصيه محمد زكريای رازي، فيلخانه عضدي، كتابخانه عضدی شيراز و بند امير بر رود كر، از بناهايی است که در دوره وی ساخته شدند.
. با مرگ وی به تدريج از اقتدار آل بويه کاسته شد. در فقدان يک نيروی سراسری و عامل متحد کننده مردم بود که چشمان طمعکار نيرويی مخرب و ويرانگر ( و بد تر از هرچيز متعصب و سر سپرده خليفه) به ميهنمان دوخته شد. چشمان محمود از سلاله ترکان غزنوی
سيده ملک خاتون



(اسپهبدان مازندران (آل باوند ---
ديلميان آل زيار ---
ديلميان آل بويه ---
-----------------------------
مازيار, رهبر جنبش سرخ علمان ---
مردآويج ---
شمس‌المعالی قابوس بن وشمگير ---
(شيرين دختر شروين (سيده ملک خاتون ---