پادشاهان ال بویه(دیلیمیان)
وى سه پسر داشت كه بعدها هر سه به سلطنت رسيدند. پسر بزرگ علىنام داشت كه بعدا به موسوم«عمادالدوله» »هلو گرديد و پسردوم حسن «ركن الدوله» و سومى احمد«معزالدوله» ناميدهشدند. اين سه پسر، پس از تحمل شدائد و تلاش فراوانى كه به كاربردند، به پيشرفت فوقالعادهاى نائل شدند. به گفته ابن ابىالحديد، چنان سلطنتى تشكيل دادند كه در شكوه و عظمت، ضربالمثلبود (3) . سلطنت ال بويه به خصوص در زمان عضدالدوله به اوج قدرترسيد و از آن پس، روى به انحطاط نهاد.
آغاز آن از ماه ذيقعدهسال 321ه و پايان آن بنا بر احتمال قوى سال 448 بود.
سلطنتآنان 120 سال ادامه داشت و 17 تن از اين خاندان به حكومترسيدند (4) .
ابن طقطقى (701 - 660 ه) در كتاب «الفخرى فى الادابالسلطانيه و الدول الاسلاميه» درباره دولت آل بويه مىنويسد:
«پيدايش دولت آل بويه را هيچكس پيشبينى نمىكرد و حتى تصورجزئى از عظمت آن را نيز نمىنمود، ليكن دولت مزبور بر عالمچيره شد و مردم جهان را مقهور خود كرد و بر مقام خلافت استيلايافت. پادشاهان آل بويه خلفا را عزل و نصب كردند، و وزرا رابه كار وا داشتند و از كار بركنار نمودند، و بدينسان كليهامور بلاد عجم و عراق را زير فرمان خود درآوردند و رجال دولتمتفقا از ايشان اطاعت كردند» (5) .
صاحب تاريخ فخرى مىافزايد: «جالب اين است كه آن همه عظمت پساز تنگدستى و بينوائى و خوارى و نيازمندى و دست و پنجه نرمكردن با رنج و ستم نصيب آنان شد زيرا جد ايشان ابوشجاع بويه وپدر جد او جملگى مانند ساير رعاياى فقير در بلاد ديلم به سرمىبردند و بويه خود به شغل ماهيگيرى مىپرداخت. از اينرو بودكه معزالدوله پس از تصرف بلاد همراه به نعمتخداوند معترف بودو مىگفت: من در آغاز زندگى هيزم مىچيدم و روى سر نهادهمىبردم» (6) .
وضع فلاكتبار بويه و پسرانش
ابوالفضل شيرازى وزير معزالدوله از قول او نقل كرده است كه «مندر ديلم، براى خانوادهام هيزم حمل مىكردم. روزى خواهر بزرگمگفت كه هيزمى كه امروز آوردهاى كافى نيست، يك پشته ديگربياور، گفتم ديگر نمىتوانم و تا مىتوانستم آوردم. گفت: اگربياورى دو گرده نان از نانى كه مىپزم زيادتر به تو مىدهم. يكپشته ديگر آوردم و از خستگى نزديك بود تلف شوم. خواهر گفت:
اگر يك پشته ديگر بياورى، علاوه بر دو گرده نانى كه بر جيرهنانت اضافه مىكنم، يك عدد پياز هم به تو خواهم داد. من باز يكپشته ديگر هيزم بردم و خواهرم به وعده خود عمل كرد بعد از آنبه لطف خداوند، حالم تغيير كرد و در وضعى كه مىبينى قرارگرفتم.
وزير ابوالفضل شيرازى گفت كه معزالدوله، داستان مزبور رابارها در حضور جمع در مقام افتخار، بيان مىكرد و هيچ كتماننمىداشت و اگر غير از اين بود، من آن را نقل مىكردم» (8) .
شهريار بن رستم ديلمى درباره آغاز دولت آل بويه و پيدايش آنگويد: «ابو شجاع بويه در آغاز كارش با من وستبود، هنگامىكه مادر فرزندانش عمادالدوله ابوالحسن على، و ركنالدولهابوعلى حسن، و معزالدوله ابوالحسين احمد كه هر سه به پادشاهىرسيدند درگذشت، روزى به خانه او رفتم ديدم ابوشجاع بويه ازاندوه زنش بيتابى مىكند، از اينرو وى را تسليت داده از اضطرابو پريشانى او كاستم، سپس ابوشجاع و فرزندانش را برداشته بهخانه خود آوردم و طعامى براى آنها حاضر كردم، در اين وقتشخصىكه از بيرون خانه مىگذشت، فرياد زد: «منجم، تعبير كننده خوابو نويسنده ادعيه و طلسمات». ابوشجاع وى را خواست و گفت منديشب خوابى ديدهام برايم تعبير كن. خواب ديدم كه بول مىكردم وآتشى عظيم از من خارج مىشد، سپس آن آتش دامنه يافته روى بهبالا نهاد چندانگه مىرفت كه به آسمان برسد، آنگاه آتش از همشكافته شد و سه قسمت گرديد و از هر قسمتشعلههايى پديد آمد ودنيا را روشن كرد.
منجم گفت: اين خواب تو بسيار با اهميت است و من جز با گرفتنخلعت و اسبى آن راتعبير نمىكنم، بويه گفت: به خدا سوگند من جزاين لباسى كه پوشيدهام، چيزى ندارم.
اگر آن را به تو بدهم برهنه مىمانم. منجم گفت: پس ده ديناربده، بويه گفت: به خدا سوگند دو دينار هم ندارم تا چه رسد بهده دينار! و سپس چيز ناقابلى بدو داد. منجم گفت: بدان كه توداراى سه پسرى كه مالك روى زمين خواهند شد و بر مردم جهانفرمانروايى خواهند كرد و چنانكه آن آتش به آسمان بالا رفت.
آوازه ايشان نيز در اطراف و اكناف عالم خواهد پيچيد و همانقدر كه شاخههاى آن پراكنده شد گروهى پادشاهان از ايشان بهوجود خواهند آمد. بويه گفت: شرم نمىكنى ما را مسخره مىنمايى؟!
من مردى فقير و پريشانم و فرزندانم همگى فقير و نيازمندند.
اينان كجا و پادشاهى كجا؟! منجم گفت: اكنون تاريخ ولادت هر يكاز فرزندان خود را برايم بگو، بويه نيز تاريخ ولادت هر يك رابدو گفت. منجم لحظهاى در اسطرلاب و تقويمهاى خود نگريستسپسبرخاسته دست عمادالدوله ابوالحسن على را بوسيد و گفت: به خداسوگند اين بر تمام بلاد سلطنت مىكند و پس از وى اين و دستبرادرش ابوعلى حسن را گرفت. ابوشجاع بويه از گفتار منجم بهخشم آمد و به فرزندانش گفت: برخيزيد و پسگردن او بزنيد كه سختما را مسخره نموده است. ايشان نيز برخاسته همچنان پسگردن اومىزدند و ما مىخنديديم. سپس منجم گفت: بزنيد بيم ندارم، هرگاهبه پادشاهى رسيديد گفتار مرا به ياد خواهيد آورد. ابوشجاع نيزده درهم به او داد و او پى كار خود رفت» (9) .
جريان اين خواب را ابن جوزى (10) و سيد ابن طاوس (11) از«تنوخى» با كمى تفاوت نقل كردهاند به موجب اين نقل موقعى كهبويه تعبير خواب خود را از خوابگزار پرسيد، پسر بزرگش علىتازه از كودكى وارد نوجوانى شده بود، دو پسر ديگرش به خصوصاحمد كودك خردسال بودند.
تنوخى از پدرش از ابوالقاسم على بن حسان انبارى كاتب نقلمىكند كه او گفت:
هنگامى كه معزالدوله مرا از بغداد به ديلمان فرستاد تا درشهرى در ناحيه، براى او سراهائى بنا كنم، به من گفت كه درآنجا مردى استبه نام ابوالحسين پسر شيركوه، چون او را يافتىوى راگرامى دار و سلام من(معزالدوله) را به او برسان و بگو كهمن در كودكى شنيده بودم كه پدرم خوابى ديده بود و او و توبراى تعبير آن خواب، به خوابگزارى در ديلم مراجعه كرديد،كيفيتخواب مزبور را براى من بيان كن، ابوالقاسم گفت: كه چونبه ديلمان رسيدم ابوالحسين را يافتم و پيغام پادشاه را به اورساندم. گفت: بين من و بويه دوستى محكمى بود و خانه من و او،همانطور كه اكنون مىبينى در مقابل هم، قرار داشت. روزى بويهبه من گفت: خوابى ديدهام كه مرا به وحشت انداخته است، كسى راپيدا كن تا خواب مرا تعبير كند، گفتم در اين صحرا چهكسى رامىتوان يافت كه بتواند خواب تعبير كند؟ بايد صبر كرد تا منجمىيا عالمى ازاينجا عبور كند و از او درخواست كنيم تعبير خوابتو را بگويد. چند ماه از اين ماجرا گذشت، روزى من و بويه بهساحل دريا رفتيم تاماهى صيد كنيم، اتفاقا ماهى بسيارى صيدكرديم و آنها را بر پشت گرفته به خانههاى خود بازگشتيم، بويهبه من گفت كه من كسى را در خانه ندارم تا ماهيها را پاكيزهكند و بريان سازد(چون زنش مرده بود) تو همه آنها را به خانهخود ببر تا در آنجا براى خوردن آماده شوند. ماهيها را به خانهما برديم. من و بويه و زنم نشستيم و به نظيف كردن و پختن آنهاپرداختيم از قضا مردى در كوچه فرياد مىزد كه منجم هستم، خوابتعبير مىكنم. بويه به من گفت كه خواب مرا به خاطر دارى؟ گفتم:
آرى و برخاستم منجم را وارد خانه كردم، بويه خواب خود را براىاو شرح داد...».
ابوالحسين مىگويد:
«سالها گذشت و من خواب را فراموش كردم تا بويه به خراسان رفتو على به امارت برخاست و ما شنيديم كه ارجان(بهبهان) را مالكشده و پس از آن به فرمانروائى تمام فارس نايل گرديده كه از آنبه بعد جوائز او به خانوادهاش و به بزرگان ديلم مىرسيد.
روزى قاصدش مرا طلب كرد من نزد على رفتم از قدرت او دچارشگفتى شدم و خواب (خواب بويه) را به فراموشى سپرده بودم، علىسختبه من نيكى كرد و جوائز عظيمى به من عطا نمود. در يكى از روزها، هنگامى كه جز من و او، كس ديگرى نبود، گفت: اىابوالحسين خوابى را كه پدرم ديده بود و خوابگزار تعبير كرد وبه او پسگردنى زديد، به خاطر دارى؟ آنگاه دستور داد هزاردينار آوردند و به من داد و گفت اين قيمت آن ماهى مىباشد. آنماهى را به خوابگزار داده بود». جوائزلى(عمادالدوله))هلود وعطاياى ديگرى هم به ابوالحسين داد و او به ديلم باز گشت.
ابوالقاسم تمام داستان را به خاطر سپرد و نزد معزالدولهمراجعت كرد و آنچه شنيده بود، براى وى باز گفت» (12) .
بعضيها خواب ابوشجاع بويه را طور ديگرى نقل كردهاند، بنابرايننقل او در خواب ديد كه به شكل درختى سه تنه درآمده است كه ازآن آتش زبانه مىكشد. معبرى خواب او را نشانهاى از حكومت آيندهسه پسرش تاويل مىكند (13) .اين حكايتبه هر صورت نمونهاى ازتدبيرى مشروع است كه مقصود از آن تقدس بخشيدن به قدرت آل بويه بود.
نسب آل بويه
تاجالدين حسينى نقيب از علماى نسابه قرن هشتم به نقل از ابواسحاق صابى در كتاب «التاجى فى اخبار بنىبويه» چنين گويد كهپادشاهدوله(مقتدرترين نيرترد آل بويه) از نسب خود جستجو كرد ودر اين باره با مهلبى (وزير معزالدوله) مكاتبه نمود، مهلبى ازسالخوردگان ديلم و موبدان و وجوه مردم ايران، تحقيق كرد، همهنوشتند و تاييد كردند و نسب او را كه به ساسانيان مىرسد،صحيح دانستند (15) .
ظاهرا همين نوشته صابى را نويسندگان ديگر بعد از او، ملاك قراردادهاند (16) .
اغلب مورخانى كه به ذكر نسب آل بويه پرداختهاند، نسب آنان رابه پادشاهان ساسانى مىرسانند اما در اين كه به كداميك ازساسانيان متصل مىشوند، بين مورخان اختلاف وجود دارد.
ابوريحان بيرونى(440 - 360ه) از كتاب «التاج» نوشتهابراهيم صابى(دبير) اجداد بويه را اين چنين نوشته است:
«بويه پسر فناخسرو پسرشان پسر كوهى، پسر شيرزيل (شيردل) كوچك، پسر شيركده پسر شيرزيل بزرگ پسر شيرانى شاه، پسر شيرفنهپسر سسنان شاه پسر سس خره، پسر شوزيل پسر سسناذر پسر بهرامگور. ابوريحان آنگاه چند قول ديگر در خصوص نسب آل بويه ذكركرده است» (17) .
ابن ماكولا (متوفى 475ه) بعد از ابوريحان از قديمىترين كسانىاست كه نسبت عضدالدوله را تا بابك پسر ساسان بزرگ(جدساسانيان) رسانيده است (18) . ليكن ميان نوشته اين دو، مختصرتفاوتى وجود دارد.
احمد بن على قلقشندى)متوفى 821ه) نسب آل بويه را به يزدگردرسانده است (19).
حمدالله مستوفى(متوفى حدود 750ه) به نقل از صابى دبير آوردهاست كه بويه از تخم بهرام گور است ولى نژاد خود را از مردمنهان مىداشت (20) .
شاعران آن عصر هم در اشعار و قصايد خود به نسب ساسانى بودن آلبويه اشاره كردهاند. مقريزى، پس از آن كه نسب آل بويه را بهبهرام گور مىرساند، مىگويد كه فرزندان بويه از قبيلهاى ازقبائل ديلم هستند كه آن قبيله را، شيردل اوند ازه مىناميدند (21) .
از ميان مورخان ابن طقطقى(709 - 660ه) گفته است كه: «نسب آلبويه از بويه بالا رفته به يكايك پادشاهان ايران مىرساند تا آنكه به يهود ابن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل و همچنان بهآدم ابوالبشر متصل مىشود» (22) .
ابن طقطقى روشن نكرده است كه سند وى در اين سخنكتاب ابراهيمصابى استيا نوشته ديگر؟.
با وجود اين، برخى از محققان آن عصر در نسب آل بويه ترديدكرده و حتى آن را ساختگى دانستهاند. قديمىترين كسى كه در بارهمجعول بودن اينگونه نسبنامهها، استدلال نموده، ابوريحان بيرونىاست وى مىنويسد:
«دشمنان همواره مىكوشند تا در انساب ديگران، طعنه بزنند وآبروى آنها را لكهدار كنند همانطور كه دوستان و پيروان باعلاقه هرچه تمامتر زشتيها را زيبا جلوه مىدهند و سخنانى مبنىبر ستايش ممدوحان خود جعل مىنمايند و نژاد برترى براى آنهامىسازند، چنين نسب بىاساسى را براى ابن عبدالرزاق طوسى درشاهنامه ساختند و او را به منوچهر نسبت دادند (23) درباره آلبويه هم چنين كارى را كردند و ابراهيم صابى نسبت ايشان را بهساسانيان دادهاند اما اگر كسى به راه افراط و تفريط نرود وجانب اعتدال را رعايت نمايد، درمىيابد كه نخستين كسى كه ازقبيله(قبيله بويه) شناخته شد، بويه پسر فناخسرو است و در مياناين قبيل قبايل، حفظ انساب معمول نبود و دليلى به جاويدانساختن نسب، از طرف آنها در دست نيست و قبل از انتقال سلطنتبهآل بويه چنين نسبى براى ايشان شنيده نشده است و چون زمان براىجماعتى به درازا كشيد كم اتفاق مىافتد كه به حفظ انساب خودبپردازند».
غرض پسران بويه ماهيگير چون به سلطنت رسيدند به جعلنسبنامههايى براى خود ناگزير شدند و نژاد خويش را به بهرامگور رسانيدند (24) .
جعل اين نسبنامهها كه مورد اعتراض برخى از محققان آن عصرمانند ابوريحان بيرونى و چند قرن بعد از او ابن خلدون قرارمىگرفته، دليل قاطعى استبر آن كه ملت ايران در قرن چهارم بهموضوع اصالت نژادى اهميت مىداد و كسانى را سزاوار سرورىمىشمرد كه از تخمه بزرگان و آزادگان باشند! (25) .
صفتبرجسته آل بويه
صفتبارز آل بويه (دستكم در نسلهاى اول و دوم) اطاعت محض وفرمانبرى كامل و احترام فوقالعاده كوچكترها نسبتبه بزرگترهابود و به اين كيفيت كه در آل بويه ديده شده، در هيچ خاندانىمشاهده نشده است. امتياز اين صفات به بنعمادالدوله(على بويه) برمىگردد كه بويگان قدرت و شوكتخويش رامديون او هستنديك نمونه از اطاعت و رعايت نظم سلسله مراتبى آل بويه آن كهمعزالدوله برادر كوچكتر -كه حاكم عراق بود- وقتى برادربزرگترش عمادالدوله را در ارجان ملاقات كرد، زمين بوسيد و درحضور او سرپا بود و چون دستور مىداد، بنشيند نمىنشست. و هراندازه عمادالدوله كوشش كرد كه او را در مقابل خود بنشاند،ننشست و تمام مدتى كه در نزد برادر بزرگتر بود، صبح و عصر درمجلس او حضور مىيافت دست ادب بر سينه در برابر وى مىايستاد (26) .
پس از فوت عمادالدوله رياستخاندان به ركنالدوله حاكم رى رسيدو معزالدوله از او نيز فرمانبردارى مىكرد و هرگاه ركنالدولهاراده مىكرد لشگر به كمك او مىفرستاد (27).
معزالدوله در دم مرگ به پسرش وصيت كرد كه از ركنالدوله اطاعتكند و در مهمات از او مشورت جويد و همچنين نسبتبه پسر عمويشعضدالدوله چه از او مسنتر و سياستمدارتر است (28) .
وقتى همين عضدالدوله مىخواست عراق را از چنگ پسر معزالدوله-پس از ثبوت بىكفايتيش- بيرون آورد و پدر عضدالدوله از وضعبرادرزادگانش كه بازداشتشده بودند اطلاع يافت، از ناراحتى بهخود پيچيد و كف بر دهان آورد و مىگفت: «اينك معزالدوله رامىبينم در برابرم ايستاده، انگشت گزان مىگويد: برادر! اينچنين از خانواده من سرپرستى كردى؟» و بالاخره عضدالدوله براثر خشم پدر و به دستور او بغداد را به عموزاده واگذاشت وبيرون آمد، درحالى كه حتى منزلى نيز براى خود ترتيب داده بود (29) و چون در اصفهان به حضور پدر رسيد، به خاك افتاد و دست پدر را بوسيد
ديلميان آل بويه
از 320 تا 447 قمری / 932_1055 ميلادی
شمالی ها که هنوز پس از 300 سال اشغال ايران توسط اعراب کماکان استقلال نسبی خود را در مقابل مهاجمان حفظ کرده بودند, پس از قيامهای خرمدينان به رهبری بابک, سرخ علمان به رهبری مازيار, و کوششهای ماکان کاکی, اسفار بن شيرويه و بويژه جنبش تقريبا سراسری مردآويج زياری که پايه های خلافت را به لرزه درآورد, ديگر قانع به محدود کردن تلاشهای خود به سرزمينهای ساحلی دريای مازندران نبوده, و افق های دورتری, افقهايی به گستردگی سراسر ايران را در چشم انداز فعاليتهای خود قرار داده بودند. فرزندان ابو شجاع ماهيگير گيلانی که در ارتشهای سرداران ايرانی چون, سامانی, ماکان, اسفار ومردآويچ به سپاهيگری مشغول بوده و آزموده شده بودند, سردمدار جنبشی گرديدند که دستآوردهای فراوان نظامی, فرهنگی, علمی در کارنامه صدسال فرمانروايی شان ثبت گرديده است. از جمله تسلط بر مرکز خلافت که ارنولد توين بی در کتاب تاريخ تمدن در اين مورد مينويسد: "سلسله آل بويه نخستين سلسله ای بود که ايالت متروپوليس خلافت را _عراق_ اشغال کرد و سلطه مستقيم بر خود خلافت پيدا نمود. آل بويه ايرانيان اهل گيلان بودند و تسلط آنها بر خلافت عباسی اوج پيشرفت ايرانيان در قدرت سياسی جهان اسلام در مقابل اعراب بود". دوره کوتاه (صد ساله) بين ضعف قدرت خلافت بغداد و يورش اقوام ترک و مغول که دوران اوج قدرت ديلميان آل بويه و استقلال ايران بود, جدا از موفقيتهای نظامی, دوران رشد فرهنگی و علمی جامعه و ظهور غولهای علمی ادبی نيز بود. بزرگانی چون رازی, علی عباس و ابن سينا در سايه حمايتهای آل بويه پرورش يافتند. ابن سينا نيز در دوره علا الدوله ديلمی وزير وی شد. ابو ريحان بيرونی نيز در گريز از دست سلطان محمود در دوره مجدالدوله ديلمی به ری گريخته و پس از مدتی به نزد مرزبان بن رستم از اسپهبدان مازندران رفت. سيريل الگود در کتاب تاريخ پزشکی ايران می نويسد: " از نظر تشويق و تقويتی که معزالدوله (احمد بويه) از فن طبابت و از بيمارستانها بطور کلی ميکرد ورود او را به بغداد بايد آغاز عصر نوينی در علم پزشکی دانست". آغاز بكار رصدخانه ديلمى ايران به مديريت "ابوسهل كوهى طبرى" 15 اكتبر سال 987 ميلادى. ابوسهل پسر رستم در زمان خود از رياضى دانان برجسته، و به رموز فضا و علم هيات آشنا بود و كار "رصد" ستارگان را از همين روز آغاز كرد. اين رصد خانه كه چند رياضى دان ديگر در آن به كار سرگرم شده بودند به تصميم و هزينه شرف الدوله ديلمى از اميران اين دودمان ميهندوست ايرانى ساخته شده بود. همدان, اصفهان و ری در اين دوره به مراکز بزرگ علمی و فرهنگی بدل شده و دارای کتابخانه های بزرگی بودند که شهرتی فراوان داشتند. بويژه کتابخانه ری که بوسيله مجدالدوله ديلمی ساخته و بوسيله سلطان محمود غزنوی سوزانده شد شهرتی عالمگير داشت
گرچه رنسانس ايرانی دوره آل بويه به سبب يورش اقوام ترک و مغول نتوانست از تداوم لازم برخوردار بوده و به تثبيت دستاوردهای کسب شده برای تغيير بنيادين در ساختار جامعه برخوردار شود, اما مهر خود را در سرنوشت ميهن مان زده و با احيا بعضی سنت های ايرانی و ايجاد حس ميهن پرستی در جامعه, انديشه تعلق به ملت را جايگزين تعلق به امت نمود, امری که به بقا ما به عنوان يک ملت با پارامترهای لازمش که در مقوله کشور تجسم می يابد کمک نمود
فرزندان بويه
علی بويه
علی و برادرانش حسن و احمد پس از ترک پدر و کار ماهيگيری و کشاورزی در گيلان در آغاز به سپاه ماکان کاکی پيوستند. مدتی بعد به مردآويج زياری پيوسته و از طرف او علی به سمت والی کرج برگزيده شد, بعداز پيوستن نيروهای تازه ديلمی و افزايش سپاهيانش علی به اصفهان رفته و با شکست سپاهيان منتسب به خليفه آنجا را آزاد ميکند. برای پرهيز از درگيری با سپاهيان مردآويج علی اصفهان را به زياريان سپرده و عازم شيراز گرديد. پس از غلبه بر ياقوت و فتح شيراز .مامداری آل بويه رسما اعلام گرديد. علی قبل از مرگش در سن 59 سالگی امارت فارس را به برادرزاده خود , فنا خسرو که پسر حسن بود سپرد
حسن بويه
حسن برادر کوچکتر علی پس از قتل مردآويج بدست غلامان ترک اصفهان و ری و همدان را متصرف شد. وی در سن هفتاد سالگی فوت کرد
احمد بويه
احمد بويه که خوزستان را از دست عمال خليفه آزاد ساخته بود پس از تثبيت موقعيت خود, به فکر تهاجم به مرکز متروپل اشغالگر يعنی بغداد افتاد, وبالاخره در تاريخ 334 قمری برابر با 945 ميلادی بغداد را فتح کرد. مرکز خلافت, جايی که نزديک به سيصد سال فرمان کشتار هزاران هزار ايرانی از آنجا صادر ميشد, مسلخ ابو مسلم, مازيار و بابک... فتح شد. کاری را که يعقوب ليث شروع کرد, مردآويج ادامه داد و جانش را بر سرش گداشت, کوچکترين فرزند ابو شجاع ماهيگير گيلانی به اتمام رساند. احمد بويه در سن 53 سالگی براثر بيماری درگذشت
پس از علی, حسن و احمد مقتدرترين زمامدار آل بويه فنا خسرو ملقب به عضدالدوله ديلمی (فرزند حسن) بود
تاسيس بيمارستان عضدی بغداد به توصيه محمد زكريای رازي، فيلخانه عضدي، كتابخانه عضدی شيراز و بند امير بر رود كر، از بناهايی است که در دوره وی ساخته شدند.
. با مرگ وی به تدريج از اقتدار آل بويه کاسته شد. در فقدان يک نيروی سراسری و عامل متحد کننده مردم بود که چشمان طمعکار نيرويی مخرب و ويرانگر ( و بد تر از هرچيز متعصب و سر سپرده خليفه) به ميهنمان دوخته شد. چشمان محمود از سلاله ترکان غزنوی
سيده ملک خاتون
(اسپهبدان مازندران (آل باوند ---
ديلميان آل زيار ---
ديلميان آل بويه ---
-----------------------------
مازيار, رهبر جنبش سرخ علمان ---
مردآويج ---
شمسالمعالی قابوس بن وشمگير ---
(شيرين دختر شروين (سيده ملک خاتون ---