زندگینامه شاه عباس کبیر

شاه عباس کبیر

تاریخ تولد : ............

تاریخ درگذشت : .....

توضيحات - آرامگاه : .

1038

بیوگرافی و زندگینامه

پس از مرگ شاه طهماسب وضع سياسي کشور ايران به صورت خيلي بدي درآمده بود ولي از آنجائيكه همواره خداوند حامي ايران بوده است مجددا با روي كار آمدن جوان 17 ساله‌أي كه بعدها شاه عباس بزرگ شد مملكت نجات يافت .
شاه عباس بزرگ (996 – 1039 هجري قمري )‌در هرات در روز اول ماه رمضان سال 978 هجري قمري بدنيا آمد (16 بهمن) وي دومين فرزند خدابندة بدبخت بود كه بعد از پدرش شاه طهماسب به پادشاهي رسيد ولي سرداران قزلباش به او فرصت پادشاهي ندادند . مادر شاه عباس مهدعليا از يكي از خانواده‌هاي معروف مازندران بود و ادعا ميكرد كه از خاندان حضرت امير عليه‌السلام است.
او وقتي يكساله بود پدر و مادرش به شيراز رفتند و آن كودك در هرات ماند و او را بنا بر توصيه پدربزرگش شاه طهماسب به لله‌أي بنام شاه‌قلي سلطان سپردند و اين لله هنگام بپادشاهي رسيدن اسماعيل دوم در تاريخ 984 هجري قمري بقتل رسيد و بنابر دستور شاه اسمعيل علي قلي خان شاملو حاكم خراسان مأموريت يافت عباس را بقتل برساند .
عليقلي خان در انجام اين مأموريت تعلل كرد و شاه اسمعيل دوم در تاريخ 985 كشته شد . در آن موقع محمد خدابنده پادشاه شد و مهدعليا از عليقلي خان خواست كه پسرش عباس را به قزوين بفرستد ولي عليقلي خان كه علاقه داشت كه شاهزاده‌أي از خاندان پادشاهي را در اختيار داشته باشد از انجام اين كار سرپيچيد . حكومت قزوين ناچار شد در تاريخ 988 قشوني به هرات بفرستد تا عليقلي خان را وادار به اين كار كند ولي عليقلي خان آن قشون را شكست داد و شاه عباس را شاه ايران خواند . محمد خدابنده ناچار شد با قشوني به خراسان برود ولي جنگي بين او و علي قلي خان در نگرفت و حكومت خراسان به نام علي قلي خان تأييد شد و سمت للگي به او داده شد .
بعدها در ضمن شكستي كه از مرشدقلي خان حاكم مشهد بعليقلي وارد آمد ناچار شد عباس را به او بسپارد و كودك به مشهد آورده شد . پس از مرگ حمزه ميرزا پسر ارشد محمد خدابنده (995 قمري ) (10 آذر) سرداران شاملو ابوطالب ميرزا را كه سومين پسر شاه بود به پادشاهي برگزيدند .
عباس جوان بهمراهي مرشد قلي خان و عده‌أي از تركمانان و قبايل افشار به قزوين رفت و در ضمن راه عده‌أي ديگر نيز با او همراه شدند .
خدابنده در آن موقع در شهر قم مشغول سركوبي مخالفانش بود و مردم قزوين با آغوش باز شاهزاده را پذيرفتند و پس از اندك زماني بيشتر سران نظامي خدابنده و ابوطالب ميرزا به شاهزادة جوان پيوستند .
خدابنده به قزوين آمد و پادشاهي پسرش را تأييد كرد . تعجب در اين است كه شاه عباس دو سال بعد از اين واقعه دستور كور كردن پدرش طهماسب و برادرانش ابوطالب ميرزا و طهماسب ميرزا را صادر كرد و آنها را به قلعه‌أي در الموت فرستاد .
اين امر را زياد هم به قساوت قلب شاه عباس نبايد نسبت داد چون در آن موقع سرداران قزل‌باش قدرت بسيار داشتند و كافي بود پادشاه ضعيف يا كودكي را كه نسب پادشاهي داشت در اختيار خود بگيرند و به نام او قيام كنند . بنابراين عمل شاه عباس از نظر مصلحت كشورداري منطقي بود و نبايد امروز زياد باعث تعجب ما گردد .
پس از آن به غلامانش دستور داد 22 نفر از سران قزل‌باش را بقتل برسانند و به اين طريق از ابتدا جلوي پيشرفت بعضي از امراي خودسر قزل‌باش را گرفت . سپس با دو شاهزاده خانم صفوي ازدواج كرد ولي نه قتل امرا نه سروصداي جشن عروسي مانع از اين نشد كه پادشاه جوان متوجه وضع بد كشورش باشد .
در اين موقع از مشرق و مغرب ايران مورد خطر قرار گرفته بود . در مشرق عبدالله خان ازبك به خراسان هجوم آورده بود و شهر هرات را محاصره كرده بود و علي قلي خان شاملو از شهر دفاع ميكرد . شاه عباس دير رسيد و هرات به دست ازبكها افتاد و عسكريان را بقتل رسانيدند و زنها را به اسارت بردند و شهر را غارت كردند و وقتي شاه عباس به هرات نزديك شد آنها با غنائم به محل اصلي خود مراجعت كردند .
شاه عباس دستور داد سرداراني را كه خيانت كرده بودند به قتل برسانند سپس مريض شد و ناچار شد مدتي بخوابد و ازبكها از اين فرصت استفاده كردند و پادشاهشان عبدالمؤمن بن عبدالله خان از بخارا حركت كرد و مشهد را محاصره نمود و پس از چهار ماه آنرا مسخر كرد (999) و تمام روحانيون شيعه را بقتل رسانيد و به مرقد مطهر بي‌احترامي كرد و آنرا غارت نمود و آثار گرانبهايي را كه در مدت چندين قرن در آن محل گرد آورده شد بود از بين برد . كتابخانه آستانه را نيز مورد تجاوز قرار داد . حتي بعضي قبرها مانند قبر شاه طهماسب را شكافتند و به استخوانهاي او بي‌حرمتي كردند . تعدادي زن و مرد و كودك و سالخوردگان را به قتل رسانيدند و پس از اينكه شهر را ويران نمودند عده‌أي را اسير كرده بطرف بخارا روان كردند و شهرهاي هرات و نيشابور و سبزه‌وار و اسفراين نيز از خرابيهاي آنها مصون نماندند .
هنگام به تخت نشستن شاه عباس شيروان و گرجستان و ايروان و قراباغ و تبريز و قسمتي از آذربايجان و لرستان و خوزستان نيز به دست پادشاه عثماني افتاده بود .
در تاريخ 995 سردار عثماني فرهاد پاشا قشون ايران را در بغداد شكست داد و گنجه و قراباغ را گرفت و تقريبا نيمي از كشور شاه طهماسب به اين طريق از دست رفت .
شاه عباس با سلطان مراد سوم در سال 999 صلح كرد و سپس به سركوب كردن مخالفان خود دركشور پرداخت و به شيراز و كرمان و گيلان و خرم‌آباد و لرستان لشكر كشيد و در سال 1007 به نيشابور و مشهد لشكركشي كرد و ازبكها را شكست داد و هرات را متصرف شد و در سال 1090 آنها را از مرو نيز بيرون كرد و در سال 1011 تصميم گرفت بلخ را نيز متصرف شود ولي گرماي شديد و امراض مسري صدمات زياد به لشكريانش زدند و از اين لشكركشي نتيجه سودمندي نگرفت .
در تاريخ 1012 تبريز و نخجوان و ايروان و گرجستان را مجددا از سلطان عثماني پس گرفت و كاپيتان پاشا شيغاله‌زاده را شكست داد و از آن تاريخ شاه عباس همواره در جنگ با لشكريان سلطان فاتح بود و بالاخره در تاريخ 1022 در اسلامبول بين سلطان احمد اول و شاه عباس معاهده صلحي برقرار شد و آذربايجان و شيروان وايروان و كردستان و بغداد و كربلا و نجف و موصل و ديار بكر رسما جزو كشور ايران گرديد .
شاه عباس در تاريخ 1032 قندهار را نيز متصرف شد و با جهانگير پادشاه هند از در دوستي درآمد و ضمنا امام قلي خان نيز با كمك كشتي‌هاي انگليسي جزيره هرمز را پس گرفت .
شاه عباس در داخل كشور خود قدرتهاي ملوك‌الطوايفي را از بين برد و به جاي قزلباشها شاه‌سونها را بوجود آورد .
وي چنين صلاح ديد كه اصفهان را به جاي قزوين به عنوان پايتخت انتخاب نمايد و از سال 1006 به بعد مشغول ساختن ابنيه و كاخها و مساجد در آن شهر گرديد . در آن موقع اصفهان 80000 نفر جمعيت داشت و در آن كاخي به نام نقش جهان ساخته شده بود . شاه عباس نقشه جامعي براي بزرگ كردن شهر ترتيب داد و خيابانهاي وسيعي در آن قرار داد و پل زاينده رود را ساخت و بازارهايي بوجود آورد كه هنوز باقي است . و همانطور كه ميدانيد عاليقاپو و مسجد شاه را در كنار ميدان بزرگ شاه بنا نمود كه در زمان خود جزو زيباترين ميدانهاي جهان بود

منبع- سایت نامداران ومشاهیر ایران

زندگینامه شاه اسماعیل دوم

 

شاه اسماعیل دوم

تاریخ تولد : ............

تاریخ درگذشت : .....

توضيحات - آرامگاه : .

996 هجری قمری

بیوگرافی و زندگینامه

بعد از فوت شاه اسماعيل دوم دولتمردان صفوي و امراي قزلباش براي سلطنت محمد ميرزا ( پسر بزرگ شاه تهماسب ) با يکديگر همداستان شدند . او به خدابنده معروف شد از سال 985 تا 996 ه.ق. پادشاهي كرد . از آنجا كه وي با صره اي ضعيف و طبعي ملايم داشت قادر به اداره امور نبود و زمان كارها بيشتر در دست زوجه اش " فخر النساء بيگم مهد عليا " قرار گرفت .مهد عليا زني مقتدربود كه در برابر امراي قزلباش كه مي خواستند از ضعف پادشاه استفاده كنند و اعمال قدرت نمايند ايستادگي مي كرد . همين امر مخالفت تعدادي از سرداران را كه در پايتخت صفوي مستقر بودند برانگيخت تا جايي كه توطئه اي بر ضد او ترتيب دادند و وي را به قتل رساندند. پس از آن آتش اختلاف خانوادگي بالا گرفت و هر اميري در گوشه اي از مملكت بساط خود سري گسترد . امراي خراسان كه در راس آنان مرشد قلي خان استاد جلو و عليقلي خان شاملو بودند عباس ميرزا را از سلطنت برداشتند و در ايالات ديگر نيز كه در تيول سركردگان نظامي بود نشاني از اقتدار دولت مركزي نماند . در اين ميان دولت عثماني كه از اين اختلافات داخلي آگاه بود از فرصت استفاده كرد و مرزهاي صفوي را در غرب و شمال غرب مورد حمله قرار داد و اراضي وسيعي را تصرف و شهر تبريز ( مهمترين شهر آذربايجان ) را اشغال كرد . ازبكان نيز مقارن همين احوال شهرهاي خراسان را در معرض تاخت و تاز قرار دادند . حمزه ميرزا وليعهد سلطان محمد كه بارها در برابر سپاهيان عثماني به عمليات متهورانه اي دست زده بود در شرايطي كه ميتوانست بر مشكلات داخلي و خارجي غلبه كند به دست چند تن از اميران مورد اعتماد خويش كشته شد. از آن پس بردامنه خودسريها افزوده شد و خلئي در دستگاه حاكميت به وجود آمد . مرشد قلي خان استاد جلو از اين فرصت استفاده كرد و پس از كنار گذاشتن رقيب خود ( عليقلي خان استاد جلو ) و به دست گرفتن اختيار عباس ميرزا ناگهان به همراه شاهزاده به قزوين تاخت و پايتخت را متصرف شد و عباس ميرزا را به نام " شاه عباس " بر اريكه قدرت نشاند 0 14 ذيقعده سال 996 ه.ق. ) و به اين ترتيب سلطنت سلطان محمد عملا" پايان يافت

منبع- سایت نامداران ومشاهیر ایران

زندگینامه شاه عباس دوم

 

شاه عباس دوم

تاریخ تولد : ............

تاریخ درگذشت : .....

توضيحات - آرامگاه : .

23 ربيع الاول سال 1077 ه.ق

بیوگرافی و زندگینامه

شاه عباس دوم فرزند شاه صفی پس از مرگ پدر در سال 1052 هجری قمری جانشین پدر شد . در زمان سلطنت شاه عباس دوم ( 1076 تا 1052 ه.ق. ) به علت رعايت قرارداد صلح زهاب بين دولتين ايران و عثماني جنگي رخ نداد لکن در ناحيه قندهار كه مرز ايران و دولت بابري هند شمرده مي شد جنگي بين دو دولت ايران و هند روي داد كه به شكست سپاه هند و تصرف قندهار منجر گرديد .
روابط ايران و دولت بابري هند از بدو تاسيس دولت صفوي همواره حسنه بود . بين ظهير الدين بابر و شاه اسماعيل ( به علت همكاريهايي كه در جنگ با ازبكان و ديگر مخالفان داشتند ) دوستي و الفتي متقابل برقرار بود . همايون پادشاه مخلوع هند با كمك شاه تهماسب سلطنت از دست رفته خود را باز يافت . مناسبات اكبر شاه با شاه عباس اول با تفاهم و مدارا توام بود . تسامح مذهبي دولت گوركاني هند همراه با رونق بازار تجارت هندوستان سبب شد تا پيروان مذاهب گوناگون از جمله هزاران شيعه و سني ايراني ( كه غالبا" صاحبان حرفه و بازرگانان و ارباب فضل و هنر بودند )‌به هند كشانده شوند. البته اين امر خود موجب رواج آداب و سنن و فرهنگ ايران در هند شد . در زمان شاه جهان به علت توسعه طلبي اين پادشاه و ضعف سرحدداران ايران و اختلال در دولت مركزي شهر قندهار كه از نظر موقعيت نظامي حائر اهميت بود به تصرف دولت هند در آمد . همين مساله شاه عباس دوم را بر آن داشت تا براي باز پس گيري اين شهر لشكر كشي كند . در نتيجه اين لشكر كشي شهر قندهار در سال 1059 ه.ق. بار ديگر به تصرف ايران درآمد . شاه عباس تلاش سران شورشي گرجستان را كه به تحريك تهمورث خان و پشتيباني روسيه انجام گرفته بود خنثي كرد و مانع تجريه و وابستگي آن به روسيه گرديد.
دوران شاه عباس ثاني ( همانند دوران شاه عباس اول ) دوران رونق اقتصادي ،‌عمران و آباداني ، اعتلاي فرهنگي و دوران ظهور رجال دين و دانش بود .اين پادشاه در 23 ربيع الاول سال 1077 ه.ق. وفات يافت و پسرش صفي ميرزا با نام " شاه سليمان " به سلطنت رسيد

منبع- سایت نامداران ومشاهیر ایران

اشنای با شاه تهماسب اول(صفویان)- قسمت دوم

اولین و دومین تهاجم
گرز گاوسر متعلق به شاه طهماسب صفوی

در هنگامیکه شاه تهماسب پس از دفع پنجمین فتنه عبید خان ازبک در هرات به سر می‌برد و قصد فتح ماورا النهر را داشت خبر ورود سپاهیان عثمانی به آذربایجان به وی رسید.عامل تحریک سلطان عثمانی الامه سلطان تکلو بود.وی که آرزوی وکالت شاه را در سر داشت در پی مغضوب شدن تکلوها از رسیدن به آرزویش به کلی نا امید شد. الامه امیرالامرای آذربایجان بود و در هنگام غیبت شاه طهماسب سلطان سلیمان را تشویق کرد که تا از غیبت شاه استفاده کرده و آذربایجان و بخش‌های مرکزی ایران را به سادگی تصرف کند.شاه سلیمان ابراهیم پاشای وزیر را به ۸۰ هزار نیرو به سرعت روانه آذربایجان کرد.ابراهیم پاشا با همکاری الامه تقریباً تمام آذربایجان را تصرف نمود. در این هنگام خبر حمله به شاه طهماسب رسید.وی به سرعت از هرات به سمت قزوین حرکت کرد.سرعت حرکت وی به قدری زیاد بود که بیشتر سپاه وی دیگر قادر به ادامه راه نبودند. وی به ناچار بسیاری از آنها را برای استراحت آزاد گذاشت به طوریکه تنها ۷۰۰۰ سپاهی در قزوین(پایتخت) با وی ماندند.در حالیکه در وفاداری برخی امرای باقیمانده نیز تردید وجود داشت. در پی خبر بازگشت شاه طهماسب ، سلطان سلیمان نیز به سرعت با سپاهیان کمکی درتبریز به ابراهیم پاشا پیوست. پس از رسیدن این خبر به قزوین گروهی از امرای خیانتکار قزلباش از اردو گریخته و در تبریز به الامه پیوستند. سپاه بی شمار عثمانی برای وارد کردن ضربه نهایی و اشغال مرکز ایران از تبریز به سمت دشت سلطانیه حرکت کرد اما در دشت سلطانیه سرما و برف شدید آنها را غافلگیر نموده و بسیاری از آنها را کشت به طوریکه سلطان سلیمان دستور عقب نشینی به سوی موصل را صادر کرد.شاعری در مورد این رخداد در دشت سلطانیه چنین سروده‌است که:

رفتم چو به سلطانیه آن طرفه چمن دیدم دو هزار مرده بی گور و کفن
گفتم که بکشت این همه عثمانی را باد سحر از میانه برخاست که من

سلطان سلیمان سپس پیکی به بغداد فرستاد و حاکم تکلوی بغداد ، محمد خان شرف الدین اغلی فرستاد و وی را به اطاعت فرا خواند. محمد خان راضی به تسلیم شهر نبود اما بیشتر امرای تکلوی بغداد نظر دیگری داشتند. وی به ناچار به همراه نزدیکان و برخی قزلباشان شاهی سیون (شاهدوست) شهر را ترک کرده به شیراز رفت. به این صورت بغداد بار دیگر به دست عثمانیان افتاد. پس از خروج سلطان سلیمان از سلطانیه شاه طهماسب برای بازپس گیری مجدد تبریز به آن شهر لشکر کشید. الامه و دیگر امرای خیانتکار از تبریز به سمت قلعه وان گریختند و قلعه تسلیم سپاه ایران شد.شاه به دنبال آنها حرکت کرد و قلعه وان را محاصره نمود.در هنگام محاصره مجدداً خبر حرکت قشون عثمانی از بغداد به سمت ایران به شاه طهماسب رسید.شاه به ناچار دست از محاصره کشید و به سمت تبریز بازگشت.میان پیش قراولان سپاه ایران و قراولان عثمانی در نزدیکی درجزین نبردی رخ داد که به شکست عثمانیان انجامید.در پی این شکست، سلطان سلیمان با بدنه اصلی قشون به خاک عثمانی عقب نشست و شاه طهماسب مجدداً قلعه وان را محاصره نمود.سلطان سلیمان والی دیار بکر را مامور یاری رساندن به قلعه وان نمود. شاه طهماسب به سرعت برای رویارویی با آنها حرکت کرد و با سپاهیان کمی که توانسته بودند با سرعت و همپای وی حرکت کنند با آنها روبرو شد و نیروهای کمکی را در هم شکست.شکست خوردگان به قلعه ارجیس گریخته و در آنجا متحصن شدند.سلطان سلیمان در تلاشی دیگر سنان پاشا را با نیروی کمکی به سمت ارجیس گسیل کرد. نیروهای سنان پاشا در راه به قزلباشان به فرماندهی بوداق خان قاجار برخورده و باز هم از ایرانیان شکست خوردند و سنان پاشا نیز کشته شد. تلاش دیگر سلطان سلیمان برای ارسال نیرو به فرماندهی ابراهیم پاشا نیز با شکست مواجه شد و فرماندهان قلعه را واگذاشته همراه ابراهیم پاشا به خاک عثمانی گریختند. به این صورت دو حمله پیاپی عثمانیان به خیال خام تصرف ایران با تصرف قلعه ارجیس توسط قوای قزلباش به پایان رسیده و به شکست انجامید.

هجوم سوم

سومین حمله سلطان سلیمان عثمانی برای فتح ایران چند سال بعد در سال ۹۵۵ و به تحریک القاص میرزا برادر شاه تهماسب بود. القاص میرزا در ابتدا به حکمرانی شیروان منسوب شد.پس از مدتی وی در شیروان علم استقلال بر افراشت و به نام خود سکه زد.شاه سپاهی را به سرکوبی وی گسیل کرد.در چند جنگی که میان او و امرای قزلباش در گرفت وی شکست خورد اما قلعه‌های مهم شیروان همچنان در دست القاص میرزا بود به این ترتیب شاه شخصا به سمت شیروان لشکر کشید.با نزدیک شدن سپاه شاه بسیاری از سپاهیان القاص میرزا به اردوی شاهی پیوستند و بسیاری پراکنده شدند.القاص میرزا خود را بی یاور یافت و به استانبول گریخت.پس از وی حکومت شیروان به اسماعیل میرزا یا همان شاه اسماعیل دوم داده شد.

القاص میرزا در استانبول به سلطان سلیمان پناهنده شد و وی را تحریک به لشکر کشی به ایران نمود.در سال ۹۵۵ هجری قمری به سپاه بسیار بزرگ برای حمله به ایران تدارک دیده و از استانبول به سمت ایران حرکت کرد.

شاه طهماسب از تبریز که دران زمان پایتخت ایران بود به سمت بیرون شهر حرکت کرده و در محلی به نام شنب غازان اردو زد تا سپاهیان از نواحی مختلف به وی ملحق شوند.امرا گروه گروه با سپاهیان خود به اردو می‌رسیدند و اسماعیل میرزا نیز با سپاه شیروان به شاه ملحق شد.

شاه برای جلوگیری از پیشروی سپاه عثمانی سیاست نابودی منابع را پیش گرفت و گروههایی از سپاهیان را به نواحی مرزی آذربایجان فرستاد تا همه مناطقی که در اطراف مسیر عبور سپاه عثمانی است را از آذوقه ، غلات و آب خالی کنند.آنها هر چاه ، چشمه و قناتی را که در راه یافتند کور کردند. این سیاست بارها در زمان شاه طهماسب و شاه عباس با موفقیت به اجرا در آمد و همواره سپاه محاجم عثمانی در اثر کمبود منابع مجبور به بازگشت شد. شاه طهماسب همواره از نظر منابع نظامی (نفرات و ادوات) که در اختیار داشت نسبت به عثمانیان در موضع ضعیفتر بود و همواره با استفاده از این سیاست دفاعی عثمانیان را از ایران می‌راند.

سلطان سلیمان با رسیدن به سرحد گروهی را به فرماندهی الامه تکلو (قزلباش خیانتکاری که در آشوبهای ابتدای حکومت شاه تهماسب به عثمانی رفته بود و در گذشته شرح آن گذشت)به وان فرستاد و گروهی را نیز به فرماندهی القاص میرزا به مرند.در مرند القاص میرزا با گروه کوچکی از قزلباشان روبرو شدند و آنها را شکست داد اما به شهر داخل نشدند زیرا گمان کردند گروه بزرگ‌تری ممکن است در کمین آنها باشند.آنها بازگشته به سلطان سلیمان ملحق شدند. سلطان سلیمان بدون مانع به تبریز رسید و شهر را تصرف کرد.شمار نیرویی که شاه طهماسب توانسته بود گرد آوری کند بسیار کمتر از سپاه عثمانی بود بنا بر این شاه از رویارویی مستقیم با سلطان سلیمان پرهیز می‌کرد. اقامت سلطان سلیمان در شهر تنها چند روز به طول انجامید زیرا کمبود آذوقه آنها را به شدت تحت فشار قرار داده بود و تهیه آذوقه از اطراف نیز غیر ممکن بود.بسیاری از اسبهای عثمانیان در تبریز از گرسنگی مردند و چاره‌ای جز بازگشت برای آنها نماند. در هنگام بازگشت بسیاری از سپاهیان آنها نیز طعمه تیغ آبدار تبریزیان شدند. سپاه عثمانی در راه بازگشت نیز پیاپی گرفتار شبیخون و حملات پراکنده قزلباشان می‌شد.سلطان سلیمان به سمت قلعه وان عقب نشست و ساکنین قلعه با دیدن سپاه بی شمار عثمانی که هر ساعت به شمار آنها افزوده می‌شد، قلعه را تسلیم کردند.سلطان سلیمان برای در امان ماندن از حملات پیاپی سپاه ایران در مسیر بازگشت گروهی از سپاه عثمانی را به فرماندهی القاص میرزا روانه مرکز ایران کرد و خود راه بازگشت را پیش گرفت.القاص میرزا از نبود نیرو در مرکز کشور استفاده کرده و خود را به همدان و سپس به قم رساندقم و کاشان تسلیم وی شدند وری نیز توسط نیروهای وی غارت شد.وی سپس به سمت اصفهان حرکت کرد و این شهر را محاصره نمود.شاه طهماسب ، بهرام میرزا و ابراهیم خان ذوالقدر حاکم شیراز را مامور دفع وی کرد و خود به قزوین بازگشت.القاص میرزا با اطلاع از آمدن نیروهای بهرام میرزا و ابراهیم خان ، محاصره اصفهان را رها کرده و به سمت ایزدخواست رفت.وی مردم این شهر را قتل عام کرد و سپس راه بهبهان ، شوشتر و دزفول را پیش گرفت و از دزفول را گروه کمی که با وی مانده بودند به بغداد گریخت.

بزرگان عثمانی که وی را مایه دردسر می‌دانستند سلطان سلیمان را تشویق به نابودی وی کردند.سلطان سلیمان سپاهی را برای دستگیری وی فرستاد اما القاص میرزا موفق به فرار شد و به مریوان گریخت و در آنجا توسط نیروهای شاه ایران دستگیر شد. شاه طهماسب وی و فرزندانش را به قلعه قهقهه فرستاد و القاص میرزا تا زمان مرگ در آنجا ماند. به این ترتیب سومین حمله عثمانیان برای اشغال ایران ناکام ماند.

 هجوم چهارم

تا پنج سال پس از اتمام فتنه القاص میرزا غیر از درگیری‌های محلی بین امرای نواحی مرزی ،در مرز بین ایران و عثمانی صلح برقرار بود.این بار هجوم عثمانیان به تحریک اسکندر پاشا بود.اسکندر پاشا در ابتدا حاکم وان بود.در مدتی حکومت وان وی هر از چند گاهی نواحی مرزی ایران را مورد تاخت و تاز قرار می‌داد و امرای مرزی ایران به علت اینکه دولت ایران در حال انجام مقدمات صلح بود و آمادگی یک نبرد کامل را نداشتند در پی پاسخ به وی بر نمی‌آمدند.اسکندر پاشا به دلیل این اقدامات مورد تشویق سلطان عثمانی قرار گرفته و به مقام بیگلربیگی ارزروم منصوب شد.عدم پاسخگویی امرای مرزی به وی باعث جسارت زیاد اسکندر پاشا شده بود و وی سلطان سلیمان را تشویق به حمله به ایران کرد.سلطان سلیمان در نامه‌ای که به شاه طهماسب فرستاد وی را تهدید به جنگ کرد و خود در خاک عثمانی شروع به تدارک سپاه نمود.

در پی این اقدام شاه تهماسب به امرای نواحی مرزی دستور داد مرز ایران و عثمانی در مسیر احتمالی عبور سپاهیان عثمانی از آذوقه خالی شود.در پی این فرمان تفلیس ، وان ، ماسیس و عادلجور و اطراف آن کاملاً از آذوقه خالی شد.شاه طهماسب سپاه ایران را آماده حرکت کرد و گروهی را به فرماندهی اسماعیل میرزا یا همان شاه اسماعیل دوم به عنوان پیشرو به جنگ با اسکندر پاشا فرستاد.اسکندر پاشا پس از مواجهه با وی شکست را پذیرا شده و به قلعه عقب نشست.

سلطان سلیمان به علت کمبود آذوقه در راه مجبور به اردو زدن در حلب شد.پس از گذشتن فصل سرما به سمت نخجوان حرکت کرد.سپاه عثمانی در مسیر حرکت به طور مداوم مورد شبیخون نیروهای ایران قرار می‌گرفت تا به نخجوان رسید.سلطان سلیمان پس از اقامت کوتاهی در نخجوان به علت نبود ذوقه مجدداً به سمت خاک عثمانی حرکت کرد و این دقیقا زمانی بود که سپاه ایران به فرماندهی شاه طهماسب برای نبرد به اردوی وی نزدیک می‌شد.در هنگام یکی از درگیری‌هایی که میان قراولان عثمانی و ایران درگرفت سنان بیک که یکی از درباریان نزدیک به سلطان سلیمان بود به اسارت در آمد.عثمانیان که در اثر کمبود آذوقه در تنگنا قرار گرفته بودند آزادی سنان بیک را بهانه‌ای برای صلح قرار داده و به خاک خود عقب نشستند.مذاکرات صلح بین دو طرف به نتیجه رسید و قرار داد صلحی بین ایران و عثمانی منعقد شد که تا مرگ شاه اسماعیل دوم برقرار ماند.


+ نوشته شده در چهارشنبه سوم شهریور 1389ساعت 13:41 توسط اطلس شهرهای ایران وکشورهای جهان | آرشیو نظرات

اشنای با اشرف افغان
اشرف افغان. پسرعموی محمود افغان رئیس قبیلهٔ غلجائی است که در اوائل قرن ۱۲ هجری علیه صفویان شورید و افغانستان و ایران را تصاحب کرد.در خلال همین احوال دولت عثمانی عراق عجم و قسمت بزرگی از آذربایجان را تحت تصرف خویش درآورده بود. اشرف می خواست با دولت عثمانی عهدنامه‌ای منعقد سازد و به وسیلهٔ رابطهٔ مذهبی تسنن، اراضی ضبط‌شدهٔ روزگار دولت صفوی را مسترد دارد، امّا به آرزوی خویش نایل نگشت و در نتیجه جنگ ادامه یافت و بوسیلهٔ اغفال و تحریک امرای کردستان و ساده‌دلان لشکر عثمانی کارش قدری پیشرفت کرد و به پیروزی نایل گردید و رفتار خیلی دوستانه ابراز می‌کرد. سرانجام در تاریخ ۱۱۴۰ ه‍ . ق. دولت های عثمانی و روسیه پادشاهی وی را در ایران تصدیق کردند، ولی از طرف دیگر طهماسب پسر سلطان حسین که از شاهان صفوی و در تحت اسارت وی بود، در خراسان به کمک بعضی از اقوام و عشائر ترک و مخصوصاً به حیل و تدابیر طهماسب‌قلی‌خان (که بعد به نادرشاه مشهور شد) بسیار نیرومند گردید.

لذا رفته‌رفته کارش مختل گردید و قوت و قدرتش سستی گرفت و در دو جنگ مغلوب و پریشان گردید و دلاوران لشکرش به دیار عدم شتافتند. پس بسال ۱۱۴۲ ه‍ . ق. شاه سلطان حسین را در زندان به قتل رسانید و اصفهان را ترک و به سوی سیستان فرار کرد و چندین بار نیز در اثنای گریز مغلوب گشت و نزدیکان درگاهش نیز دست از هواخواهی وی برداشتند و در بین فرار به سال ۱۱۴۲ ه‍ . ق. (۱۷۲۹ میلادی) بر دست طائفهٔ بلوچ بقتل رسید. به این طریق حکومت افغانان در ایران انقراض یافت و باز دودمان صفوی روی کار آمد، ولی شاه طهماسب نمایندهٔ خاندان مزبور به نام خشک و خالی قناعت می کرد و زمام امور تماماً در دست اقتدار طهماسب‌قلی‌خان بود تا آنجا که بتدریج بساط دولت صفوی را کاملاً برچید و استقلال خویش را اعلان کرد و دولت بزرگی تشکیل داد.

اشنایی با شاه تهماسب اول(صفویان)قسمت اول

شاه تهماسب یکم فرزند ارشد شاه اسماعیل یکم و دومین پادشاه از سلسله صفویه بود.

او پس از مرگ پدر با آشوب داخلی و حمله ازبکان و عثمانیان مواجه شد که با حسن تدبیر و شجاعت از پس این مشکلات به خوبی بر آمد و دوره‌ای طولانی از صلح و ثبات را برای ایران به ارمغان آورد.وی فردی به شدت متعصب و معتقد به مذهب شیعه دوازده امامی بود.

تهماسب در روز چهارشنبه ۱۳ اسفند ۸۹۲ (۲۶ ذی‌الحجة الحرام سال ۹۱۹ هجری قمری) در روستای شهاباد اصفهان دیده به جهان گشود. پس از مرگ شاه اسماعیل یکم صفوی شاه تهماسب یکم در سال ۹۲۹ ه.ق (۱۵۲۳ م) در سن ۱۰ سالگی به سلطنت رسید. روشن است که به علت کم بودن سن سال شاه جدید فرصتی برای کسب قدرت برای امرای قدرت طلب قزلباش فراهم شد. ۱۰ سال اول سلطنت شاه طهماسب در واقع عرصه رقابت امرا قزلباش برای کسب قدرت بود. شاه جوان به علت شجاعت و تدبیر ، کم کم توانست خود را به عنوان شاهی مقتدر برای ایران مطرح کند و زمام قدرت را در دست گیرد. شاه تهماسب در دوره بلند حکومت خود توانست با وجود کمبود منابع به خوبی تهدیدات مکرر ازبکان و سپس عثمانیان را دفع کند و سپس دوره‌ای از صلح و ثبات را برای کشور به ارمغان آورد. دوره‌ای که تا از مرگ وی در سال ۹۸۴ و به سلطنت رسیدن فرزند تندخوی خود شاه اسماعیل دوم ادامه داشت.

عمارت کلاه فرنگی ، چهل ستون ، [۱] یا عالی قاپوی قزوین ،محل استقرار دولت در زمان شاه تهماسب [۲] و شاه اسماعیل دوم صفوی

پادشاه هنرمند

شاه تهماسب صفوی پادشاهی صاحب کمال و شیفته هنر بود و در هنر خوشنویسی و نقاشی دست داشت. در نقاشی شاگرد استاد سلطان محمد مصور بوده است. هرچند قاضی احمد منشی در کتاب گلستان هنر از هنر تصویرسازی شاه تهماسب مفصل یاد کرده اما اثر چندان ممتازی از او دیده نشده است و تنها تصویر رقم دار بجا مانده از او مجلس بزمی است که در موزه توپ قاپو سرای ترکیه زینت بخش مرقع بهرام میرزا می‌باشد و رقم یا امضای آن چنین است <صوره تهماسب الحسینی> در زیر تصویر و بیرون از جدول کشی شاه تهماسب به خط خود نوشته < جهت برادر عزیزم بهرام میرزا ساخته شد. تم > [۳]


ایران در زمان صفویان

جنگ قدرت امرا قزلباش

پس از به سلطنت رسیدن تهماسب ، کپک سلطان استاجلو امیر قبیله استاجلو که در تبریز(پایتخت) حاضر بود به وکالت (صدارت) شاه منصوب شد.در همین زمان دیو سلطان روملو که در بلخ حکومت می‌کرد وصیت نامه‌ای را از شاه اسماعیل در دست داشت که طبق آن شاه اسماعیل وی را به عنوان نایب السلطنه منصوب کرده بود.وی لقب اتابیک یا اتابک را پس از مدتها دوباره زنده کرد و خود را اتابیک شاه تهماسب نامید.دیو سلطان روملو از بلخ به سمت تبریز حرکت کرد اما زمانی که به تبریز رسید کپک سلطان خود را وکیل نامیده بود و پایتخت تحت قدرت استاجلوها بود. به این سبب به بهانه دفع تهاجم ازبکان از تبریز به خراسان بازگشت و امرای قزلباش خراسان و عراق عجم را به همراهی خود برای دفع تهاجم ازبکان فراخواند.از امرا نامدار بسیاری به یاری او شتافتند از جمله جوهه سلطان تکلو حاکم اصفهان ، قراجه سلطان تکلو و علی سلطان حاکم شیراز.وی با بذل و بخشش و احسان امرا را به وکالت خود راضی نمود.در این زمان خبر رسید که ازبکان خراسان را ترک کرده‌اند.کپک سطان از فرصت استفاده کرده و با لشکریان زیادی که از اطراف بر گزد او جمع شده بودند به سمت تبریز حرکت کرد.

پس از رسیدن دیوسلطان و سپاهیان به نزدیکی تبریز ، دیو سلطان ، کپک سلطان را به قبول وکالت خود فراخواند و کپک سلطان هم برای جلوگیری از جنگ با وی از تبریز خارج شده و به استقبال وی رفت.سپس هردو به نزد شاه تهماسب رفته و دیو سلطان حکم وکالت را از شاه دریافت کرد.

دیو سلطان سپس برای تضعیف استاجلوها و کپک سلطان آنها را برای جنگ به سرحدات گرجستان فرستاد و خود و چوها سلطان در غیاب آنها تیولات (الکا) انها را میان دیگر قبایل تقسیم کردند. این امر موجب بازگشت کپک سلطان و نخستین جنگ داخلی قزلباشان شد. در نخستین جنگ استاجلوها شکست خورده و به گیلان گریختند مدتی بعد باز هم به یاری حاکم رشت برای جنگ بازگشتند ولی اینبار نیز به سختی شکست خوردند. در بار سوم سال بعد مجدداً کپک سلطان تدارک سپاه نموده بازگشت.اینبار استاجلوها به شدت مقاومت کردند و اگر کپک سلطان در میان جنگ کشته نمی‌شد قدرت مجدداً به وی بازمی گشت. مدتی بعد دیو سلطان نیز به تحریک جوهه سلطان به حکم شاه طهماسب جوان که حدود ۱۵ سال داشت کشته شد. جوهه سطان به شاه اینطور الغا کرده بود که دیو سلطان موجب تفرقه در میان قزلباشان است.پس از این واقعه جوهه سلطان به منصب نایب السلطنگی رسید.

حملات ازبکان به خراسان و به قدرت رسیدن شاملوها

در مدتی که میان امرا قزلباش جنگ قدرت جریان داشت تا به قدرت رسیدن جوها سلطان ، ازبکان به سرکردگی عبید خان ،چهار بار برای تصرف خراسان و به ویژه هرات به ایران حمله کردند.بار اول با حمله متقابل شاملوها شکست خورده بازگشتند. بار دوم با وجود تصرف برخی از قلعه‌های خراسان با ایستادگی شاملوها ،تصرف هرات برای ازبکان میسر نشده و بازگشتند. بار سوم شاه تهماسب شخصا و با وجود جوانی (حدود ۱۶ سال سن) تدارک سپاه دیده به سمت خراسان حرکت کرد.میان دو سپاه در خسروجرد جام نبردی سخت رخ داد. این نبرد در عاشورای سال ۹۳۵ رخداد.در ابتدای نبرد جناح راست سپاه ایران(شامل تکلوها و شاملوها) به فرماندهی جوهه سلطان در هم شکست اندکی بعد جناح چپ نیز از هم پاشیده و متفرق شد اما قلب سپاه به فرماندهی شاه تهماسب جوان شامل سه هزار نفر از جوانا شاملو و ذوالقدر همچنان بر جای مانده و مقاومت می‌کرد. ازبکان به تعقیب پراکنده شدگان سپاه ایران در دشت پراکنده شدند و در میان گرد و خاک و هیاهو شاه طهماسب خود را روبروی قلب سپاه ازبکان به فرماندهی عبید خان دید.وی با شجاعت به سربازان دستور حمله داد و خود نیز با آنان به قلب سپاه ازبکان هجوم برد.در این حمله غافلگیرانه و برق آسا قلب سپاه ازبکان از هم پاشد و عبید و خان و فرماندهان ازبک راه فرار پیش گرفتند. به این صورت با شجاعت و تهور شخص شاه طهماسب یک شکست مسلم به یک پیروزی تبدیل شد.

قلعه قدیمی شهر هرات

در حمله چهارم ازبکان به خراسان محاصرهٔ قلعه هرات مدت زیادی به درازا کشید و درخواستهای حسین خان شاملو برای کمک از طرف جوهه سلطان بی جواب ماند.کار بر محسوران بسیار سخت شد. حسین خان شاملو مجبور به تسلیم شهر شده خود ، سپاهیان داخل قلعه و شیعیان قلعه را ترک کرده و آنرا به ازبکان تسلیم نمودند.حسین خان از هرات به سیستان رفته و سپس در نزدیکی اصفهان به اردو شاه تهماسب وارد شد. شاه از وی به گرمی پذیرایی کرد.جوهه سلطان که از قدرات گرفتن وی می‌ترسید اندیشه قتل وی را در سر می‌پروراند. حسین خان از قصد وی آگاه شد و شاملوها به خیمه وی در اردو شاهی حمله کرده وی را کشتند. تکلوها برای تلافی به اردوی شاهی حجوم آورده قصد ربودن شاه را داشتند اما این کار خشم شاه را برنگیخت و دستور قتل عام آنها را صادر کرد.سپاه شاهی بر آنان حمله کرده و بسیاری را کشتند.سران تکلوها به بغداد گریختند.حاکم بغداد که تکلو بود سر انها را برای اثبات اطاعت برای شاه فرستاد.پس از این کشتار دیگر تکلوها نتوانستند نقش مهمی در حکومت صفوی به عهده بگیرند. پس از کشته شدن جوهه سلطان حسین خان شاملو به صدارت رسید .الامه سلطان تکلو امیرالامرای آذربایجان از ترس اقدام حسین خان به عثمانی گریخت و مدتی بعد محرک سلطان سلیمان در خمله به ایران شد.

ازبکان به سرکردگی عبید خان دو بار دیگر به خراسان حمله کردند اما هردو بار به دلیل مقابله سپاه ایران مجبور به بازگشت شدند تا اینکه عبید خان شاه خونریز ازبک به مرگ طبیعی مرد و خراسانیان چند صباحی از نحب و غارت خونخواران ازبک ایمن شدند.

پس از عبید خان مرز خراسان تا ۱۱ سال در آرامش به سر می‌برد تا اینکه بار دیگر یکی از امرای ازبک به هرات حمله کرد و ناکام ماند از آن پس دیگر تا زمان مرگ شاه اسماعیل دوم ازبکان خیال فتح خراسان را از سر به در کردند.

اشنای با شاه سلطان حسین صفوی

شاه سلطان حسین یک پادشاه از دودمان صفوی بود که در ۱۴ ذیحجه سال ۱۱۰۵ هجری قمری (۶ اوت ۱۶۹۴ میلادی) تاج‌گذاری کرد.

حکومت شاه حسین با قیام افغان‌ها‌ به رهبری محمود هوتکی و سقوط اصفهان پایتتخت کشور در ۱۷۲۲ میلادی به پایان رسید. پایان سلطنت او فروپاشی عملی دودمان دیرپای صفویه را نیز رقم

او شخصی بود که در انزوای حرم بزرگ شده بود. او سواد نداشت و هیچ‌گونه آمادگی برای اداره کشور نداشت. وی در عین حال دارای شخصیتی آرام بود و دینداری و پرهیزگاری وی مخصوصا خودداری‌اش در نوشیدن باده وی را شهره خاص و عام کرده بود طوری که قبل از پادشاهی به وی "ملا حسین" می گفتند.

دوران سلطنت وی صحنه رقابت علما با اعضای حرم و خواجگان حرمسرا بود. این عوامل باعث شد تا شاه سلطان حسین در نهایت به شخصی ضعیف النفس، شهوتران و باده نوش تبدیل شود. در دوره حکومت وی آخرین بازمانده‌های نظم حکومتی و ساختار اداری که با تلاشهای شاه اسماعیل، شاه طهماسب و شاه عباس کبیر ایجاد شده بود از میان رفت. وی عملا هیچ قدرتی در اداره امور نداشت و حتی علاقه‌ای هم به دانستن اتفاقاتی که در اطرافش می‌افتاد نشان نمی‌داد. کشور در هرج و مرج و نابسامانی فرو رفت و هر نوع فسق و فجوری بدون هیچ ممانعتی حتی در پایتخت رخ می‌داد. شرح برخی هوسرانی‌ها و نابسامانی‌های دوره حکومت وی در کتاب رستم التواریخ در اوایل حکومت فتحعلی شاه قاجار نوشته شده‌است.

همسران

محمدهاشم آصف در کتاب رستم‌التواریخ شمار همسران دائم شاه حسین را حدود ۱۰۰۰ نفر از بلاد و اقوام مختلف کشور ذکر می‌کند که در حرمسرایی بسیار مجلل زندگی می‌کردند. قوت جنسی او را می‌ستاید و می‌نویسد که «روز و شب در اکل و مجامعت بسیار حریص و بی‌اختیار بود و به جهت امتحان در یک روز و یک شب صد دختر باکرهٔ ماهرو را فرمود... از برای وی متعه نمودند... و در مدت بیست‌وچهار ساعت ازالهٔ بکارت آن دوشیزگان ِ دلکش ِطناز و آن لعبتان ِ شکرلب ِ پرناز نمود و باز مانند عزبان هل من مزید می‌فرمود»[۱] علاوه بر این سنتی در آن دوران رایج بود که مردانی که همسر یا دختری بسیار زیبا داشتند آن را طلاق می‌گفتند تا برای تلذذ پادشاه به ازدواج موقت او درآیند؛ «به این مراسم خوب و به این آئین مرغوب مذکور، ازالهٔ بکارت سه هزار دختر ِ ماه‌روی ِ مشکین‌موی، لاله‌عذار، گلندام، بادام‌چشم، شکرلب و دخول در دو هزار زن ِ جمیلهٔ آفتاب‌لقای ِ سروبالای ِ نسرین‌بدن، نرگس‌چشم، طناز ِ پرناز، بلورین غبغب نموده»[۲]

سیاست مذهبی شاه سلطان حسین

دیانت شاه سلطان حسین باعث شد تا علمای شیعه از او حمایت کنند. طوری که در ابتدای سلطنتش فقیه نامی عالم تشیع محمد باقر مجلسی از او جانبداری کاملی به عمل آورد. مورخین ذکر می کنند که زمان تاجگذاری شاه سلطان حسین اجازه نداد که صوفیان طبق رسم معمول او را با شمشیر احاطه کنند و در عوض محمد باقر مجلسی را برای اینکار فراخواند. گسترش نقش علمای شیعه در بنیان سیاسی ایران پیشتر از شاه سلطان حسین، در زمان شاه سلیمان صفوی آغاز شده بود. ولی در دوره شاه سلطان حسین بر شدت آن افزوده شد. محمد باقر مجلسی مردی دیندار بود و در برابر فرق دیگر مذهبی از قبیل مسیحیان، یهودیان، صوفیان و سنی ها سختگیر و نابردبار بود. این رویه را نوه او میر محمد حسین مجلسی که از نزدیکان شاه بود نیز دنبال کرد و این امر نهایتا به درگیری‌های فرقه‌ای انجامید و سلسله صفویه را دچار ضعف شدیدی کرد.

البته سیاست آزار صوفیان پیشتر از آن توسط شاه عباس کبیر بخاطر سرکوب قزلباشها نهادینه شده بود و در زمان شاه سلطان حسین به اوج خود رسید. همه این عوامل باعث شد تا دوره شاه سلطان حسین برای تمامی فرق مذهبی دوره سختی باشد و این زمینه ساز شورشهای درونی شد و قویترین آن طوفان مناطق زمیندار قندهار بود که زمینه سقوط شاه سلطان حسین را فراهم کرد.

شورش های قومیتی

در زمان شاه سلطان حسین تقریبا تمامی ایران دستخوش شورش شد. لگزی ها اقوامی سنی مذهب در شمال غرب ایران بودند که وزیر اعظم شاه، محمد تقی خان شاملو، پشتیبان آنها بود. بدلیل سختگیریهای مذهبی انها دست به دامان دربار عثمانی شدند و علم طغیان برداشتند. قبلایل بلوچ هم دائما به بم و کرمان حمله می کردند. از طرف دیگر شورشیان در خلیج فارس با حمایت والی عمان عزم خود را برای اشغال جزایر خلیج فارس جزم کرده بودند.

کرد های شورشی نیز همدان را در سال ۱۷۱۹ اشغال کردند و تا حومه اصفهان پیش رفتند.

جدی ترین تهدید خطر افغان ها بود که در شرق به قتل و غارت می پرداختند. سرکرده این شورشی ها محمود افغان از طایفه غلزایی بود. دربار شاه از سرکوب این قیامها عاجز بود چون از طرفی وزیر اعظم خود یک لگزی بود و از طرفی شاه تحت تاثیر مشاورینی چون ملاباشی محمد حسین مجلسی و رحیم خان حکیم باشی قرار داشت. این دو از مخالفان وزیر اعظم به شمار می امدند و یک لشکر کشی موفق علیه شورشیان افغان توسط وزیر اعظم را مغایر منافع خویش می دانستند.

در رستم‌التواریخ علت شورش افغانی‌ها ظلم بی‌اندازهٔ خسروخان و گرگین خان گرجی ذکر می‌شود که با حمایت فقها به حکومت قندهار و کابل و هرات رسیده بودند: «پس خسروخان و گرگین خان و اتباع و عمله‌جاتش شروع نمودند به ایذاء و آزار نمودن اهل سنت به مرتبه‌ای که از حد تحریر و تقریر بیرون است، یعنی زنان و دختران و پسران‌شان را به زور و شلتاق می‌بردند و به جور و جفا خون‌شان را می‌ریختند به ناحق...

نگاده زن و دختر نامدار قزلباش ننهاد در قندهار
زن و دختر و امرد کابلی ز هر سو قزلباش گاد از یلی
برآمد ز هرسو ز افغان فغان ز جور قزلباش خواهان امان

»[۳]

همه این عوامل باعث شد شورشیان جسورانه‌تر به نافرمانی بپردازند و در سال ۱۷۲۱ میلادی محمود افغان کرمان را محاصره کرد و از آنجا عازم اصفهان پایتخت صفویه شد. شاه سلطان حسین در اصفهان ماند و افغانها به محاصره شهر پرداختند. او طهماسب شاهزاده را برای جمع آوری قوا به کاشان و قزوین فرستاد ولی طهماسب به جای این کار به خوش گذرانی های بی بند و بار مشغول شد. علاوه بر اینها روس‌ها که تعرضات خود را از زمان شاه اسماعیل دوم آغاز کرده بودند، در زمان شاه سلطان حسین شروع به مداخله در امور قفقاز کرده و حتی سواحل دریای خزر از دربند تا استرآباد (گرگان فعلی) را به تصرف خود درآوردند.

سقوط اصفهان

محمود افغان محاصره بی‌رحمانه‌ای را بر مردم اصفهان تحمیل کرد. او دستور داد همه محصولات منطقه نابود شود. از نیمه ژوئن ۱۷۲۲ اصفهان دچار قحطی شد و یاس و ناامیدی بر شهر مستولی گشت. خزانه دولت خالی گشت و سربازان تنها از محل بودجه ای که کمپانی‌های هلندی و انگلیسی هند شرقی به ضمانت جواهرات شاه می‌دادند حقوق می‌گرفتند. شاه برای چندمین بار تقاضای صلح کرد ولی محمود افغان نپذیرفت. نهایتا در ۲۳ اکتبر ۱۷۲۲ سلطان حسین به شکلی باورناپذیر و منحصر به‌فرد درماندگی و ناتوانی خویش را با گذاشتن تاج بر سر محمود افغان به اثبات رسانید.

عاقبت شاه سلطان حسین

شاه سلطان حسین تا سال ۱۷۲۶ زندانی افغانها بود و عاقبت به دستور اشرف افغان گردن او در زندان زده شد.

اشنای با شاه اسماعیل موسس سلسله صفویه

اسماعیل، ملقب به ابوالمظفر بهادرخان حسینی، و معروف به شاه اسماعیل یکم مؤسس سلسله صفوی به عنوان اولین سلسه تماماً ایرانی[۱]، حاکم بر سراسر ایران پس از اسلام است.

وی با رسمی‌کردن مذهب شیعه و با زنده کردن هویت ایرانی مرزهای ایران را به حدود مرزهای ساسانیان رسانید و در واقع ایران را به عنوان یک واحد سیاسی مستقل پس از اسلام پس از حدود ۸۰۰ سال، تأسیس و تثبیت کرد. از وی اشعاری به ترکی آذربایجانی و به فارسی با تخلص «ختایی» برجای مانده‌است.

تبار اسماعیل به شیخ صفی‌الدین اردبیلی می‌رسد و فرزند شیخ حیدر است و مادرش مارتا دختر سلطان اوزون حسن آق قویونلو و کوراکاترینا شاهزاده یونانی ترابوزان بود[۲] کوراکاترینا به این شرط با اوزون حسن ازدواج کرد که دین خودش را نگاه دارد هر چند متمایل به اسلام بود ولی تا آخر عمر از آزادی دینی بر خوردار باشد(این اولین اقدام در رعایت حقوق شهروندی محسوب می شد.) به همین دلیل به همراه خود یک کشیش و چند موعظه گر و ندیم مسیحی به همراه خود به ایران آورد و در شهر آمد یک کلیسا بنا کرد تا یک شنبه‌ها برای عبادت به کلیسا برود بعدها و با دست یابی اوزون حسن به بخش اعظم ایران و پایتختی تبریز کلیسای با شکوهی در تبریز ساخت و کشیشان و مبلغین مسیحی را به آنجا آورد در ارزنجان نیز که عمدتا ارمنی بودند دو کلیسا با نامهای سیمون و یحیا ساخت البته بنای این کلیسا ها به اوزون حسن نسبت داده شد.

پدرش شیخ حیدر به همراه مریدان خود -که به دلیل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ سر به زبان ترکی) خوانده می‌شدند برای جهاد علیه مسیحیان چرکس به نواحی قفقاز رفتند. توسعه‌طلبی حیدر باعث شد که با شروانشاهان وارد جنگ شود. سلطان یعقوب آق قویونلو در این جنگ به کمک شروانشاهان رفت و نهایتاً حیدر تیر خورد و به اسارت درآمد و جان خود را در این مبارزه از دست داد و فرزندانش نیز به اسارت در آمدند. در این زمان اسماعیل کودکی شیرخوار بود.


در فارس

اسماعیل به همراه مادر ودو برادرش در اصطخر، فارس به مدت چهار سال و نیم زندانی شدند.[۴] در این دوره سلطان یعقوب آق قویونلو مرد و بین فرزندانش رستم و بایسنقر جنگ درگرفت و رستم برای مقابله با بایسنقر، «سلطان علی» برادر بزرگ اسماعیل و خانواده‌اش را آزاد کرد، تا بتواند از پشتیبانی قزلباشان خانقاه اردبیل برخوردار شود. سلطان علی با شکوه فراوان وارد تبریز شد و با سپاهی از صوفیان بایسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علی به وحشت افتاد و وی را در میانه راه تبریز و اردبیل به قتل رساند. سلطان علی برادر هفت ساله‌اش اسماعیل را به یاران صمیمی و وفادارش سپرد.

در اردبیل و لاهیجان

اسماعیل مدتی پنهانی در اردبیل زیست و سپس برای امنیت بیشتر به لاهیجان رفت و نزد امیر آنجا «کارکیا میرزا» پناه گرفت. کارکیا میرزا علی فرمانروای محلی لاهیجان و دیلمان که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوی بود در تربیت اسماعیل خردسال اهتمام کرد. اسماعیل تا سال ۹۰۵ (قمری) با مراقبت‌های شمس الدین لاهیجی که از فضلای آن دیار بود فارسی، عربی، قرآن و مبانی و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت.[۵] ۶۷ همچنین در این مدت، زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفی لاهیجان فنون رزم را آموخت.[۶]

بدین ترتیب اسماعیل از یک سو تحت تأثیر فرهنگ صوفیانه خانقاه شیخ صفی بود و از سوی دیگر احتمالاً در گیلان با برخی آموزه‌های ایران باستان[نیازمند منبع]و تشیع امامی آشنا شده و مجموعه این آموزه‌ها او را برای بدل شدن به یک حاکم مقتدر، فرمانده نظامی و پیشوای مذهبی آماده ساخت.

بازگشت به اردبیل

قزلباشان به بهانه زیارت بقعه شیخ صفی الدین با کسب اجازه از کارکیا اسماعیل را به اردبیل بردند هدف قزلباشها از این کار خروج از حیطه کارکیا بود[نیازمند منبع]. قزلباشان به همراه اسماعیل به منطقه خلخال رفتند و نزدیک به سه ماه در روستاهای اطراف خلخال اقامت داشتند. ایشان در این مدت با خلفای خود در آناتولی ارتباط بر قرار کرده و از آنها می خواستند که ترکان قزلباش را جمع آوری کرده به ایران بفرستند در مدت سه ماه در حدود دو هزار قزلباش به طرق مختلف از آناتولی وارد ایران شده به اردوی اسماعیل پیوستند .[۷]در این هنگام اسماعیل ۱۲ سال و یک ماه بیشتر نداشت. از وقتی که اسماعیل از لاهیجان بیرون آمده بود تا هنگامی که در ارزنجان اردو زد در حدود هفت هزار ترک آناتولی به اردویش پیوستند که بیشتر از نه قبیله زیر بودند:

  1. شاملو از شمال شرق مدیترانه و شمال غرب شام
  2. تکه لو از ناحیه جنوبی آناتولی
  3. افشار
  4. قاجار از شمال و شرق آناتولی
  5. روملو
  6. قره مان از منطقه کیلیکیه در جنوب آناتولی و اطراف قونیه
  7. ورساق از منطقه کیلیکیه در شمال دریای مدیترانه
  8. ذوالقدر از بخش علیای فرات بین سوریه و ترکیه کنونی
  9. استاجلواز شرق آناتولی
  10. بیات از شرق آناتولی و شمال عراق

علاوه بر این قبایل دستجاتی از قبایل مغول ساکن در نواحی تالش و سوادکوه نیز در اردوی اسماعیل بودند که در برابر ترکان در اقلیت بودند و "صوفیان تالشی نامیده می‌شدند.

از قیام تا پادشاهی

تصرف آذربایجان

در سال ۸۷۹ هفت سران قزلباش در ارزنجان یک جلسه مشورتی با حضور شاه اسماعیل برگزار کردند تا در مورد حرکت جهادیشان تصمیم بگیرند موضوعی که در این جلسه مطرح بود این بود که برای جهاد به گرجستان حمله کنند یا ایروان را بگیرند (دو منطقه مسیحی نشین که حاکمانشان از خاندانهای دیرین ایرانی و باز مانده از دوران پارتیان و ساسانیان بودند) عده ای نیز پیشنهاد دادند به روستاهای اذربایجان حمله کنند و عده‌ای نیز بر این عقیده بودند مدت زمان بیشتری در ارزنجان بمانند که ترکان بیشتری به لشکر بپیوندند و سپس به آذربایجان حمله کرده آنجا را از آن خود کنند. در جنگی که نزدیک قلعه گلستان روی داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار جنگاور مغلوب و کشته شد.[۸] اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و شاه اسماعیل که به شجاعت و از جان گذشتگی مشهور بود بر شکوه خود میان وفاداران خویش افزود. سردار خردسال با بزرگواری از حوالی شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. در ناحیه شرور نزدیک نخجوان در گیری سختی بین الوند بیگ آق قویونلو و لشکر شاه اسماعیل رخ داد(۸۸۰ش/۹۰۷ ق /۱۵۰۱ م) در این نبرد لشکریان شاه اسماعیل رشادت های فراوانی از خود بروز دادند و شعار تر کی "قربان اولدقم ٬صدقه اولدقم" سر داده اعلام جانفشانی در راه مولایشان اسماعیل می‌کردند سر انجام الوند بیک شکست خورد و به ارزنجان گریخت و شاه اسماعیل پیروزمندانه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار ولایت شیعه که با آیین و افکار عمومی اکثریت اهل شهر تطابق داشت، اعلام کرد.(تبریز یکی از مهمترین پایگاههای محبین اهل بیت در آن زمان بود.) [۹]

کلاه خود شاه اسماعیل صفوی

وی در حالی که چهارده سال بیشتر نداشت به کمک مریدانی که سخت به او معتقد بودند در سال هشتصد و هشتاد ه.ش شاه ایران شد و سلسله خویش را به نام جدش صفی الدین «صفویه» نامید که در تاریخ ایران به دو دلیل اهمیت بسیار دارد:

  • یکی این که این سلسله اولین سلسله کاملاً مستقل ایرانی و ملی بعد از حمله اعراب به ایران (در سال ۳۲ ه.ق) بوده‌است یعنی پس از هشتصد سال توانست با افتخار نام ایران را بر روی نقشه‌ها برگرداند.
  • دوم اینکه مذهب تشیع در ایران توسط شاه اسماعیل مذهب رسمی اعلام شد که در اعتلا و پیروزی های چشمگیر آینده آن سلسه تاثیر به سزایی داشت.

 اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی

شاه اسماعیل در اولین اقدام مهم خود، در شهر تبریز مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی دولت و مملکت صفوی اعلام نمود. و تبریز به عنوان اولین پایتخت تشیع در جهان اسلام مطرح گردید و به پایگاه مهم برای ترویج فرهنگ اهل بیت تبدیل شد. و هم اکنون این شهر نزد شیعیان جهان محبوبیت زیادی دارد چرا که تبریز را عامل گسترش و توسعه یافتن این مذهب می دانند.

پیوستن قبایل ترک آناتولی

ایلات ترک بهارلو(از اولاد بایرام خوجه بهارلوواز ایلات تشکیل دهنده قراقوینلوها بودند) قبل از تسخیر تبریز (۹۰۷ ق / ۱۵۰۲ م)به سرکردگی حسن خان به شاه اسماعیل پیوستند(روملو---احسن)

ایجاد وحدت ملی

پس از سقوط ایلخانان مغول و به مدت حدود دو قرن در ایران از بلخ تا دیاربکر وضعیت ملوک الطوایفی حاکم بود. «روملو» در خصوص سال ۸۸۰(۱۵۰۱ م./۹۰۷ ه.ق.) مجموعه‌ای از حکام محلی را نام می‌برد، که مهم‌ترین آنها عبارت بودند از: سلطان حسین بایقرا آخرین شاه تیموریان در خراسان، بدیع الزمان میرزا در بلخ، سلطان مراد در عراق عجم، حسین کیای چلاوی در سمنان، مرادبیک بایندر در یزد و شاه اسماعیل در آذربایجان.

شاه اسماعیل با برخورداری از نیروی جان بر کف قزلباش عزم نمود، که ایران را متحد سازد. ابتدا سلطان مراد حاکم عراق عجم -که پسر سلطان یعقوب آق قویونلو بود- را در نواحی مابین همدان و بیجار شکست داد و سلطان مراد به شیراز گریخت. شاه اسماعیل او را تعقیب نمود و او از ترس به بغداد گریخت و شاه اسماعیل بدون جنگ شیراز را تصرف نمود و از آنجا به قم رفت. سپس بر حسین کیای چلاوی حاکم سمنان و فیروزکوه پس از جنگی سخت غلبه کرد. و نهایتا یزد و ابرقو را که در اختیار محمدکره بود، تصرف کرد و از شهری به شهری رفت و حکام محلی را برانداخت و یا تابع خود نمود. آنگاه در سال ۸۸۷ ه.ش. (۹۱۴ه.ق.) عازم عراق عرب شد و بغداد و نجف را نیز فتح نمود. بدین ترتیب او در مدت هفت سال تمام ایران بزرگ به جز برخی نواحی نظیر خراسان و ارمنستان را تصرف نمود و حکومتی واحد و مستقل را در آن برقرار ساخت و به عنوان پادشاه ایران تاجگذاری نمود.

کشورداری

شیوه کشور داری شاه اسماعیل و ترویج مذهب شیعه مانع از تجزیه یا تقسیم احتمالی ایران آشوب زده میان دو قدرت بزرگ آن زمان عثمانیها و ازبکها شد. وی برای تعدیل سیاستهای افراطی سران قزلباش، صوفیان و مریدان حیدری، علمای ایرانی و نیز جبل عامل، کوفه و بحرین را به تدوین کتابهای فقهی در زمینه شیعه جعفری دعوت کرد [۱۰]. محقق کرکی که در نشر فقه و اصول مذهب جعفری شخصیت مهمی‏ محسوب می‌شد، از جمله آنان بود.

از جمله اقدامات شاه صفوی برای تجلیل از امامان شیعه ضرب سکه با نام امامان دوازده‌گانه شیعه[۱۱] قرار دادن نام ۱۲ امام معصوم به عنوان سجع مهر شاهی [۱۲]، تعمیر و توسعه آرامگاه امامان در شهرهای عراق و مشهد و نیز ایجاد ساختمان مقبره برای امامزاده‌ها در شهرهای ایران [۱۳] ۱۲۹ و طرح آب رسانی از فرات به نجف بود[۱۴].

شاه اسماعیل کلیه وظایف اداری و کشوری را به ایرانیانی سپرد که در اعتقادشان به تشیع جای شک و شبهه نبود و بسیاری از آنان پیشینه طولانی در کارهای دیوانی داشتند. نامدارترین رجال او عبارت بودند از: امیر زکریا تبریزی، محمود خان دیلمی، قاضی شمس الدین لاهیجانی، امیر نجم رشتی، امیر نجم ثانی، میر سید شریف شیرازی و شمس الدین اصفهانی [۱۵] ۴۰۷ .

شاه اسماعیل به رسوم و آیین‌های مذهبی و ملی بسیار علاقه نشان می‌داد و به ایجاد آبادانی و بناهای یادبود اهتمام داشت. مهم‌ترین آثاری که از دوران وی به یادگار مانده، عبارت‌اند از ۴ بازار دور میدان قدیم اصفهان؛ مدرسه ‏هارونیه و بقعه امامزاده هارون در اصفهان. وی بناهای یادبودی هم در اوجان فارس و شیراز و آبادانی و ساختمانهای متعددی در خوی و تبریز بنیاد کرد.

جنگ با دشمنان خارجی

جنگ شاه‌اسماعیل و ابوخیرخان

شاه اسماعیل که با آشوبگری و اغتشاش به سختی دشمنی می‌کرد تبریز را به پایتختی برگزید و در همان سال تاجگذاری به جنگ قوم ازبک رفت (این قوم در شمال شرق ایران در ازبکستان فعلی ساکن بوده و هرگاه که فرصتی به دست می‌آورند به خاک ایران تجاوز می‌کردند). در نبرد مرو که در حوالی مرو رخ داد ۱۷۰۰۰ ایرانی توانستند ۲۸۰۰۰ سپاهی ازبک را درهم کوفته و فرمانروای آنان به نام شیبک خان که قصد فرار داشت را دستگیر و مقتول سازند.

اما در همین هنگام با یورش غافل گیر کننده و از پیش طراحی شده عثمانی‌ها مواجه شد. خلیفه عثمانی به نام سلطان سلیم یکم که شیعیان را کافر می‌دانست و خود را نیز خلیفه تمامی مسلمانان جهان می‌خواند به قصد اشغال کامل ایران با لشگری عظیم به این کشور لشکرکشی کرد. شاه اسماعیل به قصد دفع حمله عثمانیان که پس از فتح دیار بکر و مواجحه با مقاومت کم نظیر عشایر قره باغ مستقیم راه تبریز را در پیش گرفته بودند با جمع آوری حدود 30 هزار سرباز در مقابل 200 هزار سپاه عثمانی به غرب لشکر کشید و به رغم کمبود نیرو و استفاده سپاه مهاجم از توپخانه در نبرد چالدران (۸۹۳ ه.ش) آنچنان دلیرانه فرماندهی و شخصا در میدان نبرد جنگید که علی رغم شکست خوردن، نبرد او در زمره نبردهای بزرگ تاریخ و از افتخارات ایرانیان محسوب می‌شود.

در این جنگ ۲۹۰۰۰ سرباز ایرانی که تنها از سلاحهای سرد مانند شمشیر و نیزه استفاده می‌کردند در برابر سپاه دویست هزار نفری عثمانی که مجهز به توپ و تفنگ بود به سختی ایستادگی کرده و کشتار زیادی از دشمن به عمل آوردند و از ایشان تنها ۸۵ نفر زنده ماندند اما حتی یک نفر اسیر هم ندادند. ترکان عثمانی در این جنگ قسمت بزرگی از آذربایجان را به اشغال خود در آورند، که البته با مقاومت دلیرانه مردم تبریز سلطان سلیم، مجبور به تخلیه شهر شد. اشغال بخش‌هایی از آذربایجان توسط عثمانی تا زمان شاه عباس کبیر ادامه داشت. (البته پس از شاه اسماعیل نیز آنان هرگاه که فرصتی بدست می‌آوردند به ایران حمله می‌کردند و اختلافات مرزی و مذهبی دو کشور تا زمان سقوط امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول طول کشید.)

شاه اسماعیل توانست در مدتی کوتاه با تدابیر جنگی و نیز با رشادت‌هایی که به کار می‌برد ایران را متحد کرده و در برابر هجوم دشمنان داخلی و خارجی بخصوص ازبکان و عثمانی‌ها که از شرق و غرب به ایران حمله می‌کردند به خوبی مقاومت کند. کتابی نیز در مورد زندانی شدن زنان شاه اسماعیل در دربار عثمانی نوشته شده

سروده‌های شاه اسماعیل

وی مردی بسیار زیبا و خوش اندام بود، اشعار صوفیانه به ترکی آذربایجانی می‌گفت که تا به امروز نیز این اشعار باقیمانده‌است. مانند شعر زیر که وی آن را قبل از جنگ برای سلطان عثمانی فرستاد و سلطان نیز پس از پایان جنگ شعری به فارسی گفت و به عنوان پاسخ به شاه ایران داد. ترجمه فارسی شعر شاه اسماعیل از این قرار است:

من به مرشد خویش به چشم جوهر و ذات وجود می‌نگرم،

و خویشتن را در راه او قربانی می‌کنم،

من دیروز به دنیا آمده‌ام و امروز خواهم مرد،

بیا، اگر تو میخواهی بمیری، این پهنگاه مرگ است...

مرگ

سلطان سلیم یکم که در فتح تبریز موفق شده بود که همسر محبوب شاه اسماعیل را به اسارت در آورد پس از خروج از ایران وی را گروگان گرفت و برای آزادی وی از شاه امتیازات کلانی خواست. اما اسماعیل برای بدست آوردن همسر محبوب خود حاضر نشد یک وجب از خاک ایران را به سلطان سلیم یکم تسلیم کند. و آنچنان که گفته شده از دوری همسر خویش در سن سی وهشت سالگی درگذشت[۱۶]. پس از وی فرزندش شاه طهماسب یکم به پادشاهی ایران رسید

شاه اسماعیل اول صفوى

شاه اسماعیل اول صفوى

«907 - 930 ق / 1502 - 1524 م»

اسماعیل میرزا، ملقب به ابوالمظفر بهادر خان حسینى، فرزند سلطان حیدر و نواده دخترى اوزون حسن
آق قویونلو بود.
اسماعیل در 892 ق / 1487 م در اردبیل دیده به جهان گشود. وى پس از کشته شدن پدرش، سلطان حیدر «893 ق / 1448 م» در جنگ با
یعقوب بیگ آق قویونلو و متحدش فرخ یسار شروانشاه، به همراه برادرانش در حصار استخر زندانى شد «عالم آراى عباسى، ص 32؛ جهانگشاى خاقان، صص 44 - 46». رستم بیگ آق قویونلو در 898 ق / 1493 م فرزندان حیدر را از زندان آزاد ساخت «حبیب السیر، ج 4، صص 439 - 440» و آنان را به تبریز فرا خواند. در پى کشته شدن سلطان على، برادر بزرگتر اسماعیل در نبرد با رستم بیگ، یاران و مریدان، اسماعیل میرزا را که در آن هنگام کودکى شش ساله بود، با اجازه مادر از اردبیل به گیلان «لاهیجان» بردند. در گیلان، کارکیا میرزا على، فرمانرواى محلى لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوى بود در نگه داشت شیخ اغلى خردسال اهتمام کرد.

اسماعیل پنج سال در آنجا ماند و با مراقبتهاى شمس الدین لاهیجى که از فضلاى آن دیار بود؛ فارسى، عربى، قرآن و مبانى و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت «احسن التواریخ، ص 9؛ جهانگشاى خاقان، صص 64 - 67». افزون بر این، در این مدت، زیر نظر هفت تن از اعیان صوفى لاهیجان فنون رزم آموخت «جهانشگاى خاقان، ص 57».

اسماعیل با آنکه هنوز کودکى خردسال بود از جانب مریدان پدر، صوفى اعظم، مرشد کامل و شیخ و سلطان محسوب مى‏شد و حتى او را به عنوان شاه تلقى مى‏کردند. رستم بیگ چند بار فرستادگانى به طلب دو کودک شیخ حیدر به گیلان فرستاد و هر بار، کارکیا، فرستادگان او را با عذرهاى عاقلانه عودت مى‏داد. رستم گمان مى‏کرد ابراهیم هم در گیلان است و از جستجو کردن او و مادرش در اردبیل غافل ماند. اما اسماعیل که در همین سالهاى خردسالى در دستگاه کارکیا آزموده شده بود، به تدریج از اعتقاد غلات که وى را مظهر الهى تلقى مى‏کردند فاصله گرفت و آن گونه که به بعضى ونیزیهاى مقیم ایران در آن ایام گفته شد، از اینکه یاران وى را به چشم خدایى بنگرند اظهار نفرت مى‏کرد. اینکه شمسه‏اى از این دعوى الوهیت در اشعار ترکى او هست، اگر جعلى و ساختگى نباشد، ممکن است مبنى بر مصلحت وقت و ضرورت تسلیم به اعتقاد مریدان باشد که بدون آن، جانبازى آنها در حق شیخ و مرشد جوان غیر ممکن مى‏شد. این مریدان در گرماگرم هنگامه کارزار، عنایت این شیخ و مرشد را حامى‏و حافظ خود مى‏دانستند و «قربان صدقه» او مى‏رفتند. در واقع شیخ اغلى خردسال که نزد مریدان مظهر الوهیت و صوفى اعظم بود، وقتى به تشویق و الزام مریدان در محرم 905 ق / اوت 1499 م به قصد تسخیر ولایات ایران به حرکت درآمد، هنوز تا حدى آلت دست و اغراض سرکردگان قزلباش بود و سیزده سالى بیش نداشت.

اسماعیل میرزا و تلاش برای گرفتن انتقام خون پدر


اختلافات خانگى بازماندگان اوزون حسن که قلمرو او را تجزیه کرده بودند، براى اعلام خروج دین حق از سوى اسماعیل میرزا، فرصت مناسبى قلمداد شد. در اردبیل، شیخ جوان، بقعه و خانقاه صفوى را زیارت کرد و از دیدار مادر و برادر خرسندى یافت. چندى بعد براى مقابله با دشمنان که الوند بیگ آق قویونلو و فرخ یسار شروانشاه از آن جمله بودند، همراه یاران خویش به نواحى قراباغ و وان عزیمت کرد. در بین راه عده زیادى صوفیان جانسپار دیگر از حوالى سیواس و ارزنجان به وى ملحق شدند. اسماعیل به دنبال مشورت با یاران، حمله به شروان و کشیدن انتقام خون پدر را از فرخ یسار پیر بر هر کار دیگرى مقدم داشت. با هشت هزار تن صوفیان جنگجوى و جان نثار که در موکب خویش داشت عازم شروان شد. در جنگى که نزدیک قلعه گلستان روى داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار مرد جنگى که با او همراه بود، مغلوب و کشته شد «906 ق / 1500 م؛ جهانگشاى خاقان، صص 119 و 113». اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال به جاى آنکه وقت خود را براى محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالى شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. در حدود نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب و پراکنده ساخت «907 ق / 1502 م» و خود پیروزمندانه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه که به هر حال با آیین اکثریت اهل شهر مغایر بود، اعلام داشت «تاریخ جهان آرا، صص 465 - 226؛ لب التواریخ، صص 394 - 395».


اسماعیل میرزا و تجدید عهد با عقاید شیعه


اما اکثریت خاموش نامتحد و نامصمم اهل سنت در مقابل اقلیت فعال و پر شور و مصمم ضد خود چه کارى مى‏توانست کرد? قدرت صوفیان سلح و تهدید تبراییان تبرزین به دوش پادشاه صفوى که او را در آن ایام صوفى اغلى مى‏خواندند، هر گونه مقاومت جدى ضد شیعه را از جانب اهل تبریز غیر ممکن ساخت. در تاریخ ایران اسلامى، این یک نقطه عطف و یک تحول بود و تحقق یا عدم تحقق آن به تصمیم و تهور یکى از دو طرف ماجرا بستگى داشت و این اوصاف در بین مخالفان اسماعیل میرزا وجود نداشت.

در یک روز جمعه، خطیب شهر به امر فاتح قهار در مسجد تبریز خطبه اثنى عشرى خواند. در هنگام اذان، عبارت اشهد ان علیا" ولى الله، و حى على خیر العمل که شعار شیعه بود و طى قرنها تقریبا" جز در عهد
آل بویه و سربداران در مسجد هیچ شهرى از مأذنه به گوش نخورده بود گفته شد. در تعقیب نماز هم، لعن ابابکر، عمر و عثمان و سایر خلفاى بنى امیه و بنى عباسیه خوانده شد. نمونه ناخرسندى شدید اهل سنت از غلبه تشیع و حکمرانى طایفه قزلباش در ایران در چند بیت خواجه ملاى اصفهانى که خطاب به سلطان سلیم عثمانى سروده، آمده است و او را به عنوان خلیفه خدا و خلیفه رسول به تسخیر ایران و دفع فتنه رافضه دعودت کرده است :
تویى اکنون ز اوصاف شریفه خدا را و پیمبر را خلیفه
روا دارى که گبر و ملحد دد دهد دشنام اصحاب محمد
بیا از قصر دین کسر صنم کن به تخت روم، ملک پارس ضم کن
به روایتى خطبه را
مولانا احمد اردبیلى از اکابر علماى شیعه عصر خواند و این محل تردید است. به هر حال چون خطبه، با اظهار تبرى نسبت به صحابه رسول و خلفاى مقبول و محبوب اهل سنت خوانده شد، مجلس به جنب و جوش آمد و عده کثیرى از حاضران آماده اظهار مخالفت شدند. شاه جوان به سرعت و قاطعیت، شمشیر از غلاف بیرون آورد و به صوفیان مجلس و دیگران حکم کرد که بى درنگ تبرا کنند و از مخالفان ترس به خود راه ندهند. در جواب لعن بر صحابه و خلفا، از مردم بانگ بیش باد و کم مباد بلند شد و تبراییان تبرزین به دوش از همانجا در شهر راه افتادند و با لعن و سب خلفا و صحابه رسول اکرم، پیشاپیش موکب شاه خویش به حرکت درآمدند. شهر پر از غوغاى تبراییان شد و اظهار تولاى اهل بیت در شعارها انعکاسى و تکرار یافت. عده‏اى هم براى چشم ترس دیگران یا بدان سبب که از اظهار تبرى خوددارى کردند، کشته شدند. در جواب ناصحان محافظه کار که گفته بودند این اظهار تبرى ممکن است اهل سنت را بر شاه جدید شوراند و به ایجاد اغتشاش وا دارد، صوفى اعظم پاسخ داد؛ اگر در اینجا جمیع خلق هم سر به مخالفت بردارند همه را بى دریغ به دست تیغ خواهم سپرد.

اسماعیل میرزا نخستین پادشاه صوفی


به دنبال این راهپیمایى و تظاهرات صوفیان مسلح شاه اسماعیل که با مقاومت عمومى‏هم رو به رو نشد و یا نمى‏توانست بشود، شاه اسماعیل، نخستین پادشاه صوفى، در تبریز، تختگاه آق قویونلو، سلطنت شیعى برقرار و اعلام نمود. شاه جوان حکم کرد که در تمام قلمرو وى در ممالک محرومه، بعد از این به همین دستور عمل کنند و همه جا «در اسواق تبراییان همچنان لعن و طعن ملاعین ثلاثه - ]که نزد شاه عبارت از سه خلیفه نخست بود[ - گشوده و هر کس خلاف کرد او را به قتل رسانند». سکوت و تسلیم نهایى اکثریت خاموش مخالفان در تبریز و در سایر بلاد نشان داد که اعلام و اخطار پادشاه جوان به کلى بى هنگام نبود؛ شاید هم کینه‏اى که در نهانگاه سینه ها از سالهاى فتوحات اعراب پر ماجرا باقى مانده بود، این سکوت و قبول را دست کم در نزد برخى از عوام و خواص تاجیک ولایات به صورت نوعى تشفى و تسکین در آورده بود.

تلاش برای شناساندن عقاید تشیع


آیین تشیع هم، چنانکه شاه صفوى پیش بینى کرده بود، بعد از چندین نسل دعوت و تبلیغ پنهان و آشکار که از جانب پدران او در جریان بود، اکنون آماده آن بود که گستره پنهان خود را که سالها زیر نقاب تقیه پنهان و ناشناخته گذاشته بود، آشکار کند، و چنین نیز کرد.

با این حال از تمام اصول و فروع آیین
تشیع آنچه در مدت دعوت پدران شاه اسماعیل آشکار و پنهان تبلیغ شده بود، ظاهرا" تنها مسئله امامت بود که ولایت و جانشینى على بن ابى طالب «ع» را بعد از وفات رسول اکرم تبلیغ و تعزیر مى‏کرد. این قول هم هر چند همراه با الزام محبت آل رسول از عهد ایلخانان به تدریج در بین بسیارى از مسلمین و صوفیان رایج بود، اما براى آن که تشیع را به عنوان یک مذهب رسمى‏با تمام اصول و فروع بایسته و لازم یک آیین، براى عام مردم قابل تمسک و اعتماد سازد، کافى به نظر نمى‏رسید. از این رو، تعزیر عقاید در باب توحید و نبوت و معاد نیز براى تکمیل آن ضرورت پیدا کرد. به علاوه در مسایل فروع، تعزیر احکام ائمه شیعه و مسأله تقلید و اجتهاد در این گونه مسایل هم براى رسمى‏کردن مذهب تشیع ضرورت داشت و این جمله، با مجرد اظهار تولا و تبرا و یا بر سر گذاشتن کلاه سرخ فام دوازده ترک، قابل قبول نمى‏افتاد.

طرفه آنکه در این زمینه‏ها نه خاندان صفوى سابقه و ضابطه‏اى استوار و قابل استناد داشت، نه صوفیان ترکمان که از زمان شیخ حیدر، به کلاه سرخ خویش شناخته مى‏شدند. در تمام تبریز هم که دست کم یک سوم اهالى آن خود را شیعه مى‏خواندند، هیچ کتاب مدون و جامعى در باب تمام فروع و اصول
مذهب اثنى عشرى وجود نداشت. فقط بعد از اعلام رسمیت تشیع، به دنبال جستجوى بسیار، یک بخش از کتاب «قواعد الاسلام» علامه حلى، فقیه شیعى، از کتابخانه شخصى کافى نورالله زیتونى به دست آمد که معدودى علماى شهر آن را مى‏خواندند و هنوز شهرت و قبولى هم نداشت.

بالاخره معلوم شد بدون جلب علماى شیعه از خارج، تشیع نمى‏تواند در عمل، در تمام ایران مذهب رسمى‏واقع شود؛ سپس شاه جوان لازم دید علماى مذهب را از بحرین و کوفه و حله و جبل عامل، براى نشر معارف شیعه و تعلیم و اجراى احکام آن مذهب به ایران دعوت کند و کرد. از این جمله؛
شیخ نورالدین کرکس از علماى معروف جبل عام بود، که به دعوت پادشاه از بین النهرین به ایران آمد و عامل عمده‏اى در نشر و تبلیغ مذهب جعفرى در ایران گشت.

اعلام تشیع ، اعلام جنگ توسط اسماعیل میرزا


اما اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمى‏دولت در ایران، نوعى اعلام جنگ ایران صفوى به دولتهاى سنى همسایه بود؛ دولت عثمانى که سلطان آن داعیه خلافت یا احیاء آن را داشت، و دولت تازه تأسیس شیبانیان ازبک که سلطان سنى و متعصب آن را چاپلوسان اطرافش، امام الزمان و خلیفة الرحمان مى‏خواندند. به علاوه طوایف ترک و تاجیک اهل سنت هم که در داخل ایران صفوى و یا در حواشى مرزهاى آن وجود داشتند، با اظهار مقاومت علنى یا پنهان، اجراى حکم شاه صوفى را در تحمیل اجبارى مذهب تشیع با دشواریهایى مواجه مى‏ساختند و مقاومت آنها، اسماعیل صفوى را در داخل و خارج به چالش و زور آزمایى مى‏خواند. با وجود علاقه‏اى که برخى ایرانیان اهل سنت در آن ایام نسبت به آل على نشان مى‏دادند و از جمله میر جمال الدین عطاءالله دشتکى، واعظ هرات با نشر کتابى به نام روضة الاحباب، این علاقه را که متضمن غلو وى در محبت و ارادت به آل على بود، در بین عامه رواج داده بود، باز اکثریت اهل سنت از غلبه قزلباش ناخرسندى شدید خود را پنهان نمى‏کردند. شدت این ناخرسندى در داخل ایران را در این ایام از شرحهاى جالب و مؤثرى که روزبهان خنجى در مهمان نامه بخارا، و زین الدین واصفى در بدایع الوقایع آورده اند، مى‏توان دریافت. شواهد نشان مى‏دهد که متعصبان اهل سنت در ایران تا به حدى از غلبه «اوباش قزلباش» ناخرسند بودند که تسخیر و تصرف ایران را به دست ترک و ازبک بر استقلالى که قزلباش صفوى براى آنها به ارمغان آورده، و آن را به مرحله نیل به دولت ملى ارتقاء داده بود، ترجیح مى‏دادند.

تلاش برای تحکیم مبانی انقلاب


بدین گونه یک انقلاب تمام عیار، با خمیر مایه مذهبى، در ایران آغاز شده بود که رهبرى آن در دست شاه اسماعیل جوان و صوفیان قزلباش او قرار داشت. اما جلوگیرى از خاموش شدن شور و هیجان آن، به نوبه خود، سعى مجدانه و شور بى فتور طلب مى‏کرد؛ لاجرم، تمام مدت سلطنت رهبر این انقلاب صرف مبارزه و تلاش دائم براى تحکیم مبانى انقلاب و تأمین دوام و بقاى آن شد.

شاه اسماعیل از سال 908 تا 918 ق / 1502 م تا 1512 م، طى جنگهاى متعدد هم قلمرو فتوحات خود را گسترش داد و آن را به اقصا نقاط کشور رساند و هم با دولتهاى همسایه عثمانى و ازبک درگیر شد. وى در اغلب این نبردها پیروزمندانه به پیش رفت، اما در جنگ با
سلطان عثمانى در چالدران شکست سختى خورد و از آن پس تا پایان عمر دیگر خیال مبارزه با عثمانیها را از سر به در کرد. پادشاه جوان به هنگامى‏که به زحمت سى و شش سال از عمرش مى‏گذشت؛ در پایان یک فرمانروایى بیست و چهار ساله، در نواحى شروان و قراباغ که به شکار و تفریح رفته بود، بیمار شد و در راه بازگشت به تبریز در حوالى سراب در رجب 930 ق / مه 1524 م دیده از جهان فرو بست. جسد او را به اردبیل آوردند و در بقعه جدش شیخ صفى الدین اردبیلى به خاک سپردند.

سلطان اسماعیل جنگجویی صاحب ذوق


بنیانگذار دولت صفوى، که به هر حال با سلطنت او، ایران پس از قرنها بعد از هجوم اعراب، توانست بار دیگر به مرحله یک دولت واحد ملى قدم گذارد؛ فرمانروایى جنگجو، متهور و فوق العاده شجاع بود. وى به علم وهنر هم علاقه نشان مى‏داد و به زبان ترکى و حتى فارسى، شعر مى‏سرود. فرزندان اسماعیل هم تقریبا" همه صاحب ذوق شعر و قریحه هنرى بودند.

بعد از او، به سعى امیران قزلباش، پسرش طهماسب، در تبریز به سلطنت نشست.

شاهان صفوی-شاه طهماسب صفوى

شاه طهماسب صفوى

«930 - 984 ق / 1524 - 1576 م»

بعد از وفات شاه اسماعیل اول، به سعى امیران !قزلباش، پسرش طهماسب در
تبریز به سلطنت نشست. وى در شهاباد در حوالى اصفهان به دنیا آمده بود«ذى‏الحجه 919 ق / فوریه 1514 م» و هنگام جلوس بر تخت فرمانروایى یازده سال بیش نداشت. برادران دیگرش بهرام میرزا، القاص میرزا، و سام میرزا، هر سه از طهماسب کوچکتر بودند. خردسالى او در آغاز سلطنت به سران قزلباش فرصت داد تا به نام تقرب به او یا حمایت از او، به تسویه حسابهاى شخصى بپردازند. این حسابها ناظر به هوسهاى قدرت جویى رؤساى قزلباش بود و منجر به اختلالى در قدرت مرشد کامل نشد. در واقع چند بار بین این سرکردگان قزلباش، نزاعهاى خونین هم رخ داد و حتى دولتخانه نیز که دربار شاه بود گه گاه مورد تعرض واقع شد؛ اما شاه جوان، به رهنمایى مشاوران حرم، هر دفعه با ایجاد تفرقه بین دسته‏هاى متخاصم، گزند آنها را از خود و سلطنت خود دور کرد.

دفع تهاجمات عبیدالله خان ازبک


در این بین، عبیدالله خان ازبک، برادرزاده شیبک خان مقتول، با استفاده از اوضاع حاکم در دربار پادشاه قزلباش از ماوراءالنهر به خراسان تاخت. این تاخت و تازها از 931 ق / 1525 م تا 937 ق / 1530 م، شش بار صورت گرفت؛ در هر بار، خان ازبک شکست خورده به ماوراءالنهر بازگشت و بار دیگر به خراسان و نواحى اطراف هجوم آورد. انگیزه این تهاجمات هم اغلب کینه ها و تعصبات مذهبى بود که نتیجه‏اش ویرانى و خرابى و قتل نفوس بى گناه بود. در هر حال، شاه طهماسب توانست در دفع این تهاجمات، از خود کارنامه قابل قبولى ارائه دهد.

پیمان صلح با عثمانی در عهد شاه طهماسب


از دیگر حوادث مهم دوران او، جنگ با دولت عثمانى بود، در این جنگ رشادتى که پسر شاه طهماسب - شاهزاده اسماعیل میرزا - از خود نشان داد، تا مدتها بعد در خاطره سپاه ترک باقى ماند و در الزام سلطان عثمانى به برقرارى پیمان صلح مؤثر افتاد.

حکومت شاه طهماسب ، سلطنتی آرام و بی ذغدغه

شاه طهماسب پس از انعقاد پیمان صلح، تقریبا" تا اواخر مدت فرمانروایى خویش دیگر با هیچ خطر و تهدید عمده‏اى در خارج و داخل روبه‏رو نشد. فرمانروایى وى پنجاه و دو سال به طول انجامید. شاه صفوى با وجود توفیقى که در دفع تاخت و تاز ازبک عثمانى عایدش شد، روى هم رفته، بخش عمده آن بى حاصل و تقریبا" خالى از افتخار بود. دامنه هیجان آورى که در نیمه اول این مدت، براى او تا حدى موجب شهرت و آبرو شد، در نیمه آخرش با استرداد شاهزاده پناهنده عثمانى به ترکان لطف و تأثیر آن تا حدى از میان رفت. هر چند رفتار جوانمردانه او با همایون پادشاه تیمورى تبار هند که پس از پدرش ظهیرالدین بابر - هم پیمان سابق شاه اسماعیل اول در جنگ ازبکان - به تخت سلطنت نشست و به سبب شورش سردار افغانى خود شیر خان لودى که بر وى شوریده بود، به درگاه طهماسب پناه آورد در 951 ق / 1544 م، تا حدى توانست خاطره آن شیوه ناجوانمردانه در استرداد شاهزاده عثمانى را از خاطره ها بزداید. همایون شاه، هر چند در آغاز چندان به گرمى‏پذیرفته نشد، سرانجام بعد از یک سال اقامت در ایران به دستور شاه و با کمک یک دسته از سپاه قزلباش به هند بازگشت و موفق شد مدعى تاج و تخت خود را برکنار و سلطنت را اعاده کند. در پى این ماجرا، قندهار به ایران تعلق گرفت و رابطه دوستى بین صفویه و تیموریان هند که از عهد شاه اسماعیل آغاز شده بود، بیش از پیش استحکام یافت و حتى نتایج هنرى و ادبى قابل ملاحظه‏اى هم به بار آورد.

شاه طهماسب در زمینه ترویج مذهب شیعه مساعى پدر را دنبال کرد. در همین راستا بود که وى محقق کرکى، شیخ على جبل عاملى را «نایب امام» خواند و ضرورت اجراى احکام شرعى او را به همین عنوان بر همه حکام و عمال الزام نمود. شاه طهماسب، تمام اکابر و امیران درگاه و حکام و سایر ارکان دولت را در جمیع امور الزام به اطاعت شیخ على کرکى مجتهد معروف عصر کرد. حضور شیخ کرکى در لشکرکشیهاى شاه، نه تنها به جهت مشورت با پادشاه در مواقعى که اخذ تصمیم مستلزم رجوع به فتواى شرع مى‏شد، بوده است، بلکه در عین حال متضمن توهم جلب برکت و عنایت الهى بوده است. خود او هم که سالها به شراب و بنگ و سایر انوع لهو و لعب عادت داشت به اقتضاى این حکم از تمامى‏مناهى توبه کرد «950 ق / 1543 م» و در کار امر به معروف و نهى از منکر نیز گه گاه خشونت نشان داد. با آن که بیشتر اوقاتش در حرمسرا و در صحبت با زنان مصروف مى‏شد، در امر طهارت و غسل وسواس فوق‏العاده به خرج مى‏داد. در رعایت فتاوى و مراعات خاطر علما هم افراط مى‏کرد و گاه توجه فوق‏العاده‏اى که به برخى از آنها اظهار مى‏کرد، موجب بروز حسادت و کدورتهاى طولانى و ناروا در بین آنها مى‏گشت. اوقات فراغتش را صرف خطاطى، نقاشى و شاعرى مى‏کرد و دراین سه هنر، قریحه‏اى متوسط داشت. یکچند هم چنان علاقه جنون آمیزى به خر سوارى نشان داد که این کار، نزد سایر بزرگان نیز رواج فوق العاده یافت؛ بعد از وى نیز، تنها فقها به خاطر مفهوم رمزى که در آن بود، همچنان آن را ادامه دادند.
در فرصت جویى از ارتباط با دشمنان ا
روپایى بر ضد عثمانى قدرت تشخیص شاه اسماعیل و دور اندیشى اوزون حسن را نداشت. در حالى که سواحل خلیج فارس معروض دست اندازى پرتغالیها بود، شریعت پناهى و تظاهر به دیندارى او مانع از استفاده درست او از مخالفان آنها شد. اهمیت ایجاد و روابط بازرگانى با دولتهاى اروپایى را هم که در عین حال متضمن دست یابى به بعضى امتیازات نسبت به دولت متخاصم و متجاوز عثمانى مى‏شد، درک نکرد. گزارش سفر آنتونى جنکینسون انگلیسى که از جانب ملکه الیزابت و فرمانرواى مسکو به دربار قزوین آمد، این بى خبرى او را از اوضاع عصر نشان مى‏دهد. پادشاه قزلباش که این نماینده پادشاهان مسیحى را به حضور پذیرفت و اعتنایى هم به پیشنهادهاى او نشان نداد، هنگام خروج او از دولتخانه، فرمان داد تا هر جا را که او قدم گذاشته و «آلوده» کرده بود، طاهر نمایند! با این حال پادشاه قزلباش فرصت طلبى ماکیاولى خود را در برخى از مواقع به خاطر شریعت پرورى خویش مى‏توانست از یاد ببرد یا نادیده بگیرد.

تذکره شاه طهماسب آیینه خشونتها


طهماسب کتابى مختصر هم در شرح وقایع و احوال خود نوشت که تذکره شاه طهماسب نام دارد. در این کتاب به وضوح نویسنده را یک فرمانرواى ماکیاول و در عین حال بیش از حد تن آسا، خرافه پرست، عارى از شفقت و به ویژه فوق العاده خشکه مقدس نشان مى‏دهد. در واقع حیله گرى و مصلحت بینى بارها به او امکان داد تا از اختلاف سران قزلباش به نفع خود استفاده کند، و جهت تحکیم قدرت و امنیت خاطر خود، آنها را به جان هم بیندازد. در تنبیه تقصیر کاران، خشونت و صلابت او گه گاه قساوت آمیز و سبعانه بود. در تاخت و تازهایى که در گرجستان کرد، بى رسمیهایى از او سر زد که فجایع چنگیز و تیمور را به خاطر مى‏آورد. در احسن التواریخ روملو، از مورخان ستایشگر عصرش، نمونه هایى از این خشونتها نقل شده است که خشونت طبع این خشکه مقدس دین پناه را در حد درنده خویى آمیخته با جنون لذت از شکنجه نشان مى‏دهد. جنون موحشى که تاریخ بارها آن را در رفتار این گونه کسان به ویژه به هنگام پیروزى و در اختیار داشتن قدرت تجربه کرده است.

خست و مال دوستی شاه طهماسب


خست و مال دوستى فوق العاده شاه غالبا" او را در نظر اطرافیانش مورد نفرت یا دست کم در خور تحقیر و ترحم مى‏ساخت. قسمتى از اوقات شبانه روزش صرف زیر و رو کردن دفاتر حساب خزانه و رسیدگى به درآمدها و هزینه ها مى‏شد.

بدلیسى، صاحب کتاب شرفنامه، که خود یکچند به خزاین او رسیدگى مى‏کرد ظاهرا" با قدرى مبالغه که رسم مورخان عصرش بود، خاطر نشان مى‏کند که بعد از عهد
چنگیز خان هیچ پادشاه دیگرى آن اندازه ثروت نیندوخت. ظاهرا" از تأثیر همین طبع لئیم - و نه زهد یا علاقه به تشویق مدایح ائمه - بود که او، شاعران را به درگاه راه نداد و آنها را به مدح خاندان رسالت حواله داد تا از صله بخشى به آنها رهایى یابد. از وقتى صلح با دولت عثمانى او را از جنگجویان قزلباش تا حدى بى نیاز کرد، دیگر از صرف مال در توصعه یا تشویق سپاه هم صرفه جویى کرد. حتى در چهارده سال آخر سلطنت از پرداخت مستمرى لشکریان نیز شانه خالى مى‏کرد. چون خروج از حرمخانه و برقرارى بار عام و شکار و گردش در اطراف مملکت متضمن صرف مال و احیانا" ریخت و پاش مى‏شد، در ده سال پایان عمر آنگونه که از قدیم رسم پادشاهان ایران بود، به عرض حال دادخواهان هم توجه نکرد. دادخواهان که در حکومت بى مسئولیت و پر هرج و مرج اواخر عمر او، عده شان پیوسته رو به فزونى بود، مکرر در اطراف دولتخانه فریاد و شکایت و اعتراضشان بلند بود و او به سبب کاهلى و خست، مایل به شنیدن عرایض آنها نبود. شاه به بهانه رعایت شریعت، آنها را حواله به رجوع به محاکم شرعى مى‏کرد و از رسیدگى به احوال رعیت که غالبا" از احکام همین محاکم شرع شاکى بودند، خوددارى مى‏کرد. به قول سعدى؛ بناى ظلم از اول اندکى بود، هر که آمد چیزى بر آن مزید کرد تا بدین پایه رسید که هست.

پسر ارشدش محمد میرزا که بعدها به نام خدابنده خوانده شد ولیعهدش بود، اما او در اواخر عمر بیشتر کارها را به پسر دیگرش صید میرزا واگذار مى‏کرد که محبوب او اما فاقد صفات لازم براى فرمانروایى و براى حل و فصل امور سلطنت بود. با آنکه قزلباش او را به چشم صوفى اعظم و مرشد کامل مى‏دید و در حق او نیز به اندازه پدرش شاه اسماعیل جانسپارى و فداکارى اظهار مى‏کرد، خست فوق العاده او به تدریج در اواخر عمرش، بسیارى از امراى این طایفه را از وى ناخشنود کرد. اختلاف بین امیران قزلباش هم که در اوایل سلطنت گه گاه از آن به نفع خود بهره مى‏جست، در اواخر دوران فرمانرواییش به دسته بندیهاى خطرناک انجامید و بالاخره در مسئله جانشینى او به حوادث خونین داخلى میان فرزندانش منجر گشت. مرگ او به دنبال یک بیمارى طولانى چند ساله در صفر 984 ق / مه 1576 م روى داد.

شاهان صفوی-شاه سلطان حسین صفوى

شاه سلطان حسین صفوى

«1106 - 1125 ق »

شاه سلیمان هفت پسر داشت که بزرگترین ایشان، سلطان حسین میرزا بود. امرا و خواجه سرایان شاه سلیمان، به توصیه خود او، این فرد نالایق را جانشین شاه مرده کردند. چرا که شاه سلیمان به هنگام مرگ زودرس خود که در سن چهل و هفت سالگى اتفاق افتاد و ظاهراً تأسف زیادى را هم در دولتخانه صفوى و در میان اهالى ایران برنینگیخت، بنا بر مشهور، به درباریان خویش گفته بود؛ اگر طالب آسایش هستند بعد از وى پسرش حسین میرزا را به سلطنت بردارند و اگر جویاى نام و تعالى و افتخار، میرزا مرتضى، پسر دیگرش را بر تخت بنشانند. امراى راحت طلب هم که یک پادشاه ضعیف و صلح جو را به یک فرمانرواى سلحشور و کاردان، ترجیح مى‏دادند و آن را باب طبع خویش مى‏دیدند، در انتخاب حسین میرزا تردید نکردند و او را به نام شاه سلطان حسین بر اورنگ فرمانروایى نشاندند. این انتخاب که حاکى از علاقه قوم به منفعت جویى، لذت پرستى، و تن آسایى بود؛ طمع کارى، ثروت اندوزى و بى تسامحى ایشان را به نتایج اجتناب ناپذیر آن، که شورش عناصر ناراضى بود، منجر کرد. شورش اهل سنت بر پادشاه شیعى که در کردستان در گرفت و خاموش شد، در خراسان بالا گرفت و به یک غایله خونین و خانمان برانداز منتهى گردید.

شاه سلطان حسین پادشاه مالی نالایق

سلطنت شاه سلطان حسین، انحطاطى را که از مدتها پیش مجال ظهور یافته بود به انقراض واقعى این خاندان مبدل ساخت. سلطان حسین براى فرمانروایى تربیت نشده بود، بیشتر تربیت ملایى داشت. حتى قولى هم هست که تا هنگام جلوس بر تخت فرمانروایى، اسب سوارى هم نمى‏دانست. یک بار در باغچه حرم، بدون قصد مرغابیى به تیر تپانچه او کشته شد، و شاه با وحشت فریاد بر آورد که «قاتل اولدم» یعنى دستم به خون آلوده شد. چون تا آن هنگام یعنى بیست و شش سالگى از حرم بیرون نیامده بود، از اوضاع و احوال سر در نمى‏آورد. در مقابل برادر کوچکترش، میرزا مرتضى که سلحشور و با کفایت و قدرتمند به نظر مى‏رسید، انتخابى ناخجسته تر از سلطان حسین براى جانشینى شاه سلیمان ممکن نبود. هر چند آنچه فرمانروایى او را بد فرجام و بى عاقبت ساخت، بى رسمیهاى سلطنت پدر جلادش شاه سلیمان و فقدان عقل سلیم و تدبیر در نزد وى و اطرافیانش بود. از این رو، شاید انتخاب برادر سلحشورش هم، توفیق چندانى را به بار نمى‏آورد. شاه على رغم خروج از حرم خانه و جلوس بر تخت پادشاهى، از نظر فکرى از آن محیط و تأثیراتش بیرون نیامد و همواره تحت نفوذ خواجه سرایان و زنان حرم سرا قرار داشت. یکچند تحت تأثیر نفوذ دین یاران، در همان اوایل سلطنت، باده نوشى را ممنوع کرد و حتى جنگهاى حیدرى و نعمتى، و گرایشهاى صوفیانه را هم منع زد، اما دسیسه هاى دربار و برخى از زنان حرم سرا که دوست مى‏داشتند با الزام شاه به باده نوشى و عشرت جویى، او را همچنان تحت نفوذ داشته باشند، این فرمان بى اثر گردید و شاه نخستین کسى بود که پیمان شکست و به مى‏و ساغر پناه برد. در آغاز اگرچه الزام زنان حرم سرا و خواجه سرایان، شاه را به عیاشى ترغیب و تشویق کرد، اما او نیز به نوبه چنان «ذوق» و «قریحه‏اى» در عیاشى از خود نشان داد که به زودى به رسم پدر کوشید تا زنان و دختران زیبا را از هر کجا که ممکن مى‏شد به حرم خانه جلب کند. امور کشور را هم به وزیر اعظم و خواجه سرایان سپرد، و در برابر هر گزارش یا خواهشى که به او عرصه مى‏شد، جز عبارت «یخشى دُر» چیزى به زبان نمى‏آورد. ظریف بنیان دربار هم او را شاه سلطان حسین یخشى دُر مى‏خواندند، چنانکه آنچه در افواه اهل عصر شایع بود در این بیت خلاصه مى‏شد:
آن ز دانش تُهى ز غفلت پُر شاه سلطان حسین یخشى دُر
«مجمع التواریخ، ص 48»
شاه بى خبر از امور، و نزاع درباریان در کسب هر چه بیشتر ثروت که گه گاه مناقشاتى را هم به همراه داشت و پادشاه از آن بى اطلاع مى‏ماند، موجب بروز اوضاع نابسامان داخلى در همه زمینه‏ها شد. راهها امنیت خود را از دست داد و مأموران تأمین - راهدارها - خود به ضرورت، قافله غارت مى‏کردند. گه گاه نیز، براى آن که به دربار نشان دهند تا چه حد وظیفه شناس هستند و اغلب به منظور کسب پاداش و انعام، سر مردگان قبرستان را به عنون سر دزدان و راهزنان بر نیزه کرده به پیشکش همایونى مى‏فرستادند.
امناى مذهب هم که به تبعیت از اوضاع غرق در مسایل دنیوى و مادى شده بر سبیل تعمیم و مسامحه گه گاه روحانیون خوانده مى‏شدند، عمده وظیفه خود را، اعمال فشار و تشدید ایذاء و آزار اهل سنت و پیروان دیگر ادیان مى‏دانستند؛ بدین ترتیب، تسامح و آزادى نسبى عهد شاه عباس بزرگ، از زمان شاه سلیمان به کلى نادیده گرفته شد و در عهد شاه سلطان حسین، خود را در اعمال غیر انسانى، تحقیر، تضییق، اهانت، مشکل تراشى و حتى قتل و کشتار نشان داد. بى جهت نبود که یهود و گبر و اهل سنت سقوط این خاندان و ظهور نادر شاه افشار را براى خود یک هدیه آسمانى مى‏دانستند.

اوضاع حکومت و سپاه در عهد شاه سلطان حسین

در نواحى سر حدى و دور دست، دولت نفوذى نداشت. حکام محلى هم براى جبران مبلغى که مستمراً براى حفظ منصب خود به وزرا و درباریان مى‏پرداختند، از هر گونه اجحاف و ایمان زور و اخاذى از مردم دریغ نمى‏کردند؛ از این رو، شورش در این مناطق، هم عادى بود و هم گوش شنوایى به دولتخانه صفوى براى آگاهى و اطلاع از آن مظالم وجود نداشت؛ حتى غالباً شورشهایى که ناشى از اوضاع برآمده از ظلم و تعدى حکام محلى این نواحى را دستخوش طغیان و ناامنى مى‏ساخت، به دستور دولت توسط همان حکام جابر فرو مى‏نشست یا در بهترین حالت، حاکم ولایت مجاور مأمور سرکوب و تأمین «نظم» و «امنیت» مى‏شد. آنان نیز هیچ وسیله‏اى جز خشونت براى رفع این شورشها و برطرف کردن اسباب ناخرسندیها نمى‏شناختند. سپاه شاه، که سالها بى کار، بى نظم، بى تمرین و فاقد امیران لایق بود، از عهده هیچ کارى جز آزار و اذیت مردم بى دفاع و زورگویى و اجحاف بر نمى‏آمد؛ البته انتظارى بیش از آن هم از سپاه دولت صفوى نمى‏رفت؛ چه بسیارى از مقامات بلند پایه سپاه، توسط شخصیتهاى فرومایه‏اى اشغال شده بود که نه بر اساس لیاقت و کاردانى شان بلکه با خرید منصب و پرداخت رشوه و یا چاکر منشى و اظهار «وفا دارى» بى چون و چرا به شاه و خواجه سرایان به دست آورده بودند. این دسته از فرماندهان، نمى‏توانستد زیر مجموعه تحت الامر خود را از دریافت رشوه و باج خواهى جلو گیرند که هیچ، در غارت مردمان منافع مشترک هم داشتند. از این رو، نیروى نظامى و انتظامى از استقرار امنیت و برخورد با راهزنان و دزدان و جنایتکاران که نیازمند صرف هزینه و وظیفه شناسى و قبول خطر بود، به کلى ناتوان مى‏ماند و تنها در اقداماتى که نتیجه مادى ملموس داشت و منجر به غارت رعیت مى‏شد «خطر» مى‏کرد.

دفع طغیان طوایف بلوچ در عهد شاه سلطان حسین

اما دربار صفوى، هنگامى که اوضاع به نهایت انفجار مى‏رسید و آش بیش از حد شور مى‏شد، کوشش مى‏کرد براى کنترل امور، از سرداران سرسخت و بى باک که شمارشان در دربار بسیار محدود بود، استفاده کند. چنانکه براى دفع طغیان طوایف بلوچ، از گرگین خان گرجى بهره جست که در گرایشهاى مسلکى و تربیت نظامیش، رحم و شفقت و اجتناب از ظلم معنایى نداشت. شورش طوایف بلوچ، کرمان را معروض غارت و خطر کرد «1190 ق / 1697 م» و حتى دامنه آن به حوالى یزد رسید. گرگین خان که به عنوان والى کرمان، با اکراه دفع این شورش را پذیرفته بود، در زمان شاه سلیمان والى دست نشانده پادشاه کارتیلى در گرجستان بود که بر اثر دسیسه‏هاى موضعى، سلطنت خود را از دست داد و به دربار اصفهان پناه آورد. وى جنگجویى شجاع، بى باک، اما بى تدبیر بود و نسبت خود را به خاندان بقراطیان مى‏رساند. نخست برادرش لئون را به دفع بلوچ روانه کرد و سپس خود در رأس قوایى دیگر به کرمان وارد شد. بلوچها را تعقیب و شکست سختى داد. سرهاى عده‏اى از رؤساى آنها را هم به نشان پیروزى به دربار اصفهان فرستاد. اما خود براى استقرار نظم در کرمان ماند. چون قندهار مورد تهاجم بلوچها واقع شد، به حکم شاه از کرمان بدان جانب عزیمت کرد. قندهار در عین حال مورد ادعاى پادشاهان هند بود، و طوایف غلزایى«غلجایى» آن دیار، که از سوى حاکم ایرانى قندهار به سبب پیروى از اهل سنت، مورد اخاذى و اهانت و تعدى واقع بودند، از دوام حاکمیت ایران بر قندهار راضى به نظر نمى‏رسیدند. از این رو با شاهزاده میر علم خان، فرزند اورنگ زیب که در آن ایام حکمران کابل بود، مذاکراتى براى دریافت کمک براى اعلام طغیان به عمل آوردند. شاه ایران که گرگین خان را براى استقرار نظم به قندهار روانه کرد، به یک معنى، او را حکمران تمام خراسان و قندهار نمود. گرگین خان با عبور از صحراى لوت از کرمان به قندهار وارد شد. بلوچهاى قندهار و فرمانده آن که میر سمندر نام داشت، بلافاصله اظهار انقیاد کردند. اما طایفه غلجایى که عنصر نا آرام ولایت و طالب جدایى از ایران بود، همچنان به مقاومت ادامه مى‏داد. میر ویس پسر شاه علم، کلانتر قندهار بود که با هند هم روابط تجارى داشت. وى در ظاهر نسبت به حکمران جدید اظهار طاعت کرد، اما در نهان خیال شورش داشت؛ حکومت هند هم که طالب الحاق قندهار بود، میر ویس را تشویق و تحریک مى‏کرد. خشونت گرجیهاى گرگین نسبت به غلزاییها، آن طوایف را به شورش واداشت، اما گرگین موفق به فرو نشاندن آن شد و میر ویس را توقیف و به عنوان عنصر خطرناک به اصفهان فرستاد. با آن که حاکم جدید قندهار از دربار ایران خواسته بود که او را تحت الحفظ داشته باشند، اما میر ویس با پرداخت رشوه به اطرافیان شاه، و شفاعت رشوه گیران نزد شاه، توانست خود را از مهلکه نجات دهد. شاه نادان او را بخشید و اجازه سفر به مکه و انجام فرایض حج داد، پس از آن هم میر ویس را به عنوان کلانتر به قندهار فرستاد.

میر ویس در بازگشت عناصر ناراضى را گرد خود جمع آورد، گرگین خان را اغفال و او را به قتل آورد «1122 ق / 1710م» و بر قندهار چیره شد. پس از آن نیز طى یک سلسله حوادث، محمود خان افغان، به اصفهان، تختگاه صفوى دست یافت و شاه خود شخصاً تاج و تخت به بیگانه بخشید. (رجوع کنید به مقاله استیلاى افغانها). بدون شک سوء سیاست سلطان حسین و اعمالش محرک عمده این شورشهاى ضد شیعى بود، اما ضعف و درماندگى ارتش صفوى در دفع این شورشها ناشى از وضع نابسامان اخلاقى و اجتماعى عصر هم بود که بقاى دولت قزلباش را، با آن همه افراط و تفریط که در اواخر عهد خویش در شیوه زمامدارى نشان داده بود، از مدتها پیش از آغاز فرمانروایى شاه سلطان حسین، غیر قابل تحمل مى‏ساخت. دولت صفوى پیرو علایم ضعف و فتور و انحطاط به نحو بارزى نمایان شده و آن را به طور مقاومت ناپذیرى در سراشیبى سقوط و انقراض قرار داده بود. حکومت مذهبى ودین سالار که بانیان این سلسله پى افکندند، اندک اندک جاى خود را به دولتِ سالاران دین و مذهب سپرد؛ در نتیجه همچون هر حکومت مبتنى بر قدرت مطلقه، ظلم و فساد در آن رخنه داشت و آن را به ورطه از هم پاشیدگى سوق مى‏داد. نشان این اضمحلال، پیش از عهد شاه سلطان حسین، از همان سالهاى آغازین سلطنت شاه عباس اول هم به نحو چشمگیرى بارز بود؛ با آنکه عوامل دیگرى نظیر تزلزل روحیه ارتش، فقدان مراکز مقاومت در برابر اغتشاشهاى داخلى، میل شدید امیران درگاه به راحت طلبى و ثروت اندوزى، در ایجاد و اسباب این انحطاط بى تأثیر نبود، اما عامل عمده و مهم در این پاشیدگى، خشونت ورزى و بى تسامحى حکومت نسبت به اتباع مذاهب و ادیان و اقلیتها بود. این عامل که به نوبه خود، ناشى از استحاله دولت دین سالار به دولت سالار مذهبان بود، بروز چنین فجایع و قساوتهایى را علیه شهروندان دگر اندیش الزام آور مى‏ساخت.
نتیجه آن که، شاه سلطان حسین در دوره زمامداریش مواجه با شورشهاى داخلى و خارجى شد و تنها چاره کار آن دید که در 12 محرم 1135 به فرح آباد، نزد محمود افغان رود و تاج و تخت تسلیم بیگانه نماید.

شاه سلطان حسین نیز از پادشاهان بد نام و بى لیاقت ایران است. وى مردى بى کفایت، ضعیف النفس و عارى از هر گونه رأى و تدبیر و اندیشه بود. مانند پدرش مغلوب رأى زنان حرم سرا و خواجه سرایان مى‏شد؛ عوام پرورى در عهد صفویه چنان ریشه‏هاى عمیق در تار و پود افکار و زوایاى اندیشه و عمل دوانده بود، که بانیان آن را نیز عوام زده و خرافه پرست کرده بود، چنانکه شاه سلطان حسین به دعا و سحر و جادو بیشتر باور داشت تا به اراده و عزم و تدبیر مردان مجرب. دوره او، اوج نفوذ ملاهاى بى خبر از امور مملکت، اما مدعى، و رواج بازار خرافات و عقاید سخیفه است. دوره صفوى، به ویژه در اواخر عهد خود، چنان بار گرانى از باورهاى عقیده آزار و اندیشه کش بر جاى گذاشت که هنوز هم پس از چندین سده، سنگینى آن بر شانه هاى خم شده ایران زمین و ساحت دین و شریعت حَقه احساس مى‏شود.


شاهان صفوی-شاه صفى اول

شاه صفى اول
«1038 - 1052 ق / 1629 - 1642 م»

از جمله وقایع اسف بار دوره
شاه عباس بزرگ که تأثیرى شگرف بر تاریخ ایران گذاشت و موجبات انحطاط و سقوط این دولت را فراهم آورد؛ سوء رفتار و سوءظن بى حد و حصر شاه نسبت به شاهزادگان صفوى و پسرانش بود. کشتن و کور کردن پسران، از سویى موجب از میان رفتن شاهزادگان لایق شد، و از سوى دیگر، تربیت خاص حرم سرایى، که به هیچ وجه به شاهزادگان اجازه دخالت در امور نمى‏داد، موجب شد تا دولت او، از وجود جانشینى با کفایت و تدبیر بى بهره بماند.

شاه عباس در حال احتضار، نوه‏اش سام میرزا - پسر صفى میرزا - را که در
اصفهان اقامت داشت به جانشینى برگزید. سام میرزا که بعدها به نام شاه صفى، پادشاه ایران شد، به هنگام جلوس هجده ساله بود. این شاهزاده، تمام عمر خود را در حرم خانه شاهى به سر کرده و تربیت یافته بود و براى جانشینى فرمانرواى لایقى چون شاه عباس، هیچ کس از او نامناسبتر نبود. محیط حرم خانه او را به سوء ظن بى اندازه نسبت به دولت و دشمن عادت داده بود. پدرش که به سبب محروم شدن از بینایى در داخل حرم خانه تقریباً وحشى شده بود، خشونت طبع را به او به میراث داد. قساومت قومى مادرش هم که زنى گرجى بود و در داخل حرم خانه با او به بدى رفتار مى‏شد، مزید بر علت شد. به علاوه، شاه صفى، از تمام صفات نیاى خود، جز سوءظن و خشونت، تقریباً هیچ «استعداد» دیگرى نداشت. وى در 20 جمادى الثانى 1038 ق / 14 فوریه 1629 م به تخت نشست و از همان آغاز سلطنت خود را در عیاشى و خوشباشى غرق کرد و هر قدر توانست از بذل توجه به امور مملکت فاصله گرفت. عیاشى و خوشباشى شاه صفى به حدى او را از دخالت در امور کنار نگه داشت که کروسینسکى یکى از اروپاییان مقیم ایران مى‏گوید، اگر شقاوتهایش نبود هیچ کس نمى‏دانست که او پادشاه مملکت و مالک نفوس و مال رعیت است. در واقع قدرت پادشاهى این دیوانه تنها به صورت قساوت و خشونت نسبت به بزرگان دولت و رعایا ظاهر مى‏شد. در عین حال اغلب کارهاى سلطنت به دست امراء و زیر دستان اداره مى‏شد؛ که بیش از همه، خواجه سرایان در حل و عقد امور دخالت داشتند و به اقتضاى عقده هاى خویش به پادشاه بى رحم و خشن درس بى رحمى و خشونت بیشتر مى‏دادند. در عین حال غلبه خواجه سرایان بى مقدار و غلامان دولتخانه، دست امیران لایق را از کارها کوتاه و جاى را بر آنها تنگ مى‏کرد واین همه زیان بسیار به حیثیت و اعتبار دولت صفوى وارد آورد.

شاه صفی و مشکلات پس ار رسیدن به حکومت

در همان سال نخست سلطنت وى، مشهد طوس مورد هجوم خان ازبک واقع شد، اما شکست خورد و به ماوراءالنهر گریخت. سلطان مراد چهارم «1032 - 1049 ق / 1623 - 1639 م» که یکى از واپسین سلاطین با کفایت و کشور گشاى ترکیه است و بعد از آخرین درگیرى با شاه عباس دیگر هرگز جرأت تعرض به خاک ایران را نیافته بود، به مجرد آگهى از مرگ شاه عباس به آذربایجان و بغداد لشکر کشید. در آذربایجان سپاه او کارى از پیش نبرد، اما در بغداد با مقاومت صفى قلى خان - والى قزلباش - که با جسارت و جلادت از آن شهر دفاع کرد، على رغم آن که یک دسته از سپاه ایران به سرکردگى زینل خان شاملو در حدود مریوان کردستان از سپاه عثمانى شکست خورد «رمضان 1038 ق / مه 1629 م» و به دنبال آن ترکها به داخل ایران ریختند؛ اما عزیمت شاه صفى به سوى بغداد، سردار عثمانى - خسرو پاشا - را به ترک محاصره آن شهر واداشت؛ بدین ترتیب عثمانیها از این لشکرکشى سودى عایدشان نشد.

چند سال بعد، بار دیگر سپاه عثمانى دست به تعرض زد. در حدود
نخجوان تاخت و تاز کرد، ایروان را به محاصره انداخت، و تبریز را تسخیر و غارت کرد و قسمتى از شهر را به آتش کشید، اما به علت سرماى شدید زمستان مجبور به بازگشت شد و شاه صفى آذربایجان را پس گرفت و ایروان را نیز از محاصره دشمن بیرون آورد «1045 ق / 1635 م »و بدینگونه تاخت و تاز عثمانى به ایران باز هم بى نتیجه ماند.

شاه صفی و پیامدهای صلح با عثمانی

با این حال دنباله مخاصمات ایران و عثمانى قطع نشد. چندى بعد، بار دیگر هجوم سپاهیان ترک به خاک ایران تجدید شد و این بار، بغداد دوباره به محاصره افتاد و با وجود آن که افزون بر شش ماه در مقابل هجوم دشمن مقاومت کرد، سرانجام به سبب کمبود آذوقه تسلیم شد و شاه صفى که تازه براى نجات بغداد از محاصره دشمن از اصفهان عازم آن دیار شده بود، در همدان از سقوط بغداد آگاه شد. چون بیم آن داشت که جنگ به داخل ایران کشیده شود، تقاضاى صلح کرد و بغداد را به عثمانى واگذاشت «1048 ق / 1638 م». این صلح که قرار آن در زهاب گذاشته شد، چون منافع عثمانى را به زیان دولت صفوى و ایران تأمین کرد، دوام یافت. حاصل این صلح، آن شد که سپاه ایران کم کم به آسایش طلبى خو گرفت و آن گونه که روحیه شاه صفى اقتضا داشت، دیگر علاقه‏اى به جنگ نشان نداد. اما نتیجه دیگر آن به مراتب بدتر بود؛ شاه به پیشنهاد وزیرش ساروتقى، حکام «ممالک» را بر کنار کرد تا بدین طریق از هزینه هاى دولتى کاسته و صرفه جویى کند! بدین ترتیب به اصطلاح آن دوران «ممالک» را به «خاصه» تبدیل کرد و با این اقدام، نواحى مملکت را از قدرت منسجم و مقتدر و متمرکز که بتواند به هنگام ضرورت، در مقابل دشمن به دفاع برخیزد، و یا براى هجوم، سپاه کافى در اختیار شاه بگذارد، محروم کرد. تبعات این سیاست، به ویژه در عهد سومین جانشین شاه صفى، یعنى سلطان حسین ظاهر گشت.

طبع خشن شاه صفی

دوره سلطنت شاه صفى، دوره‏اى خونین، هول انگیز، اما کوتاه بود. در حال مستى که براى او تقریباً دائمى شده بود، خشونت طبعش، غالباً به نحو موحشى، بى نقاب مى‏شد و به حد جنون جنایت مى‏رسید. در پاره‏اى از این موارد، بزرگان، درباریان، خواجه سرایان و حتى همسران خود را به طور بى رحمانه‏اى به مرگ و شکنجه محکوم مى‏کرد. بر اثر این جنون جنایت، ارتش و دربار خود را از رجال کار آمد تهى ساخت. زینل خان شاملو را که در زمان شاه عباس، بغداد را از سلطه عثمانى نجات داده بود، به خاطر شکستى که در حدود قلعه مریوان بر سپاه او وارد آمد، تحت تأثیر خشم بى لگام ناشى از جنون آنى به هلاکت سپرد «1038 ق / 1629 م». امام قلى خان، پسر الله وردى خان، و فاتح هرمز و بیگلر بیگى فارس را به خاطر آن که برادرش داود خان در قراباغ سر به شورش برداشته بود بى هیچ دلیلى با سه فرزند او، در قزوین به قتل آورد «1042 ق / 1632 م» . این قتل جنون آمیز که به توطئه مادرش و خواجه سرایان دربار انجام گرفت، سرآغاز تصفیه هاى خونین در سپاه ایران شد و اعتماد و علاقه سران سپاه را نسبت به وى به شدت متزلزل کرد. برخى از شاهدان عینى حوادث آن دوران، به این اندیشه افتادند که در تمام تاریخ ایران دوره‏اى این اندازه خونین، موحش و بى شفقت نبوده است. چنین مى‏نماید که این شاهدان، عصر خود را پایان تاریخ مى‏دیده‏اند، و الا این سنت آدم کشى بعدها هم به وفور درایران به منصه ظهور رسید؛ در عین حال گویى از تاریخ گذشتگان هم اطلاع چندانی نداشتند، چه باید مى‏دانستند که جنون آدم کشى ویژه شاهان صفوى نبوده، و میراثى سنگین از دورانهاى گذشته است؛ که وجود استبداد و قدرت مطلقه، به صورت از میان بردن نیروهاى فداکار و شخصیتهاى پایدار این مرز و بوم همواره خود را نشان داده و نتیجه منطقى آن قدرت مطلقه را به شکل فساد مطلق آدمکشى بارز ساخته است.

دوران سلطنت شاه صفى، چهارده سال به طول انجامید؛ تنها خدا مى‏داند که اگر این درنده انسان نما بیشتر از این مى‏زیست، جنایتهایش به چه عواقب سخت‏ترى منجر مى‏شد؛ شاه صفى در 12 صفر 1052 ق / 12 مه 1642 م، ظاهراً بر اثر افراط در شرابخوارى و شاید هم مسموم کردن وى، عجلش فرا رسید و حیاتش پایان یافت. نعش شاه را به قم برده و به خاک سپردند. سلطنت نیز به پسر خردسالش عباس رسید که به
شاه عباس دوم مشهور شد

منبع- سایت دانشنامه رشد

شاهان صفوی-شاه طهماسب دوم صفوى

شاه طهماسب دوم صفوى

«1135 - 1145 ق / 1722 - 1732 م»

در 1134 ق / 1722 م، یعنى در همان ایامى که محمود
افغان به اصفهان نزدیک شده بود، جمعى از ارکان دولت، طهماسب میرزاى ولیعهد را به قزوین فرستادند تا براى کمک به پدر و نجات اصفهان سپاهیانى فراهم آورده به جنگ افغانها روانه سازد.

محمود پس از تسخیر اصفهان، عده‏اى از افهانها را به دفع طهماسب میرزا به قزوین فرستاد. طهماسب میرزا نیز شهر را ترک و به امید یافتن یار و یاورى به سوى
تبریز رهسپار شد. مردم قزوین پس از خروج ولیعهد، با سپاهیان محمود از در تسلیم درآمدند، اما پس از اندک مدتى، غالب ایشان را کشتند و تنها عده کمى از این سپاهیان به اصفهان بازگشت. محمود که تا این تاریخ با مردم اصفهان به مدارا رفتار کرده و بسیارى از کارگزاران صفوى را همچنان از مقامهاى قبلى ابقاء نموده بود، با دریافت خبر قزوین، به خشم آمد و دستور قزلباش کشى صادر کرد. در یک روز 114 تن از امراى قزلباش و 31 تن از خاندان صفوى کشته شدند و هر که در خدمت شاه سلطان حسین بود از مصدر خود عزل و نابود شد. مردم اصفهان از این بلیه، شهر را تخلیه و به اطراف پراکنده شدند. بدین ترتیب اصفهان که در عصر صفوى یکى از پر جمعیت ترین شهرهاى جهان و از با شکوهترین آنها بود، رو به ویرانى گذاشت.

دولت ناپایدار اشرف افغان

چون پس از قیام اهل قزوین، دیگر نقاط هم سر به شورش برداشتند، محمود سپاهیانى به تسخیر آن بلاد فرستاد. کاشان و شیراز پس از مدتى محاصره سقوط کرد، اما سپاه محمود افغان از عهده فتح بختیارى، یزد و بندر عباس بر نیامد. این جمله در مزاج او مؤثر افتاد و در 1136 ق / 1723 م به سرسام مبتلا گردید و کارش به جنون کشید. عاقبت در 1137 ق / 1724 - 25 م پسر عمش اشرف او را در اصفهان به انتقام کشتن پدرش عبدالله به قتل رساند و خود جاى او را گرفت.
شاه طهماسب هم که اطرافیانش او را در قزوین در محرم 1135 ق / اکتبر 1722 م بر تخت نشاندند و طهماسب دوم خواندند، هر نقشى که براى نجات سلطنت خاندان صفوى زد به خطا بود. دراز کردن دست کمک به
روس و عثمانى«1136 ق / 1723 م»، به اشغال قسمتهایى از کشور به دست اجانب منجر شد؛ دولتهاى بیگانه با وساطت سفیر فرانسه در استانبول طى یک قرارداد دو جانبه، بخشهایى از ایران را که به تصرف افغانها در نیامده بود، بین خود تقسیم کردند. اشرف هم در حکومت خود با قیام مدعیان مواجه شد. اول، براى اغفال و دستگیرى طهماسب کوشش کرد اما نتوانست او را به دام اندازد. سپس در صدد تسخیر قندهار که به دست حسین - برادر محمود افغان - بود برآمد، اما کارى از پیش نبرد و تنها دریافت که نمى‏تواند به یارى افغانهاى غلجایى «غلزایى» آن دیار امیدوار باشد.

قصد اشرف افغان به بازستانی سرزمین ها سواران از روس و عثمانی

اشرف به عنوان پادشاه ایران، در صدد برآمد تمام شهرهایى را که ترکان عثمانى و روسها، از این سرزمین گرفته بودند، از آنها باز ستاند، اما توفیقى به دست نیاورد. عثمانى و روسیه هم، در اشغال شهرهاى مورد توافق با مقاومت مردم روبه‏رو شدند؛ به ویژه در تبریز که سپاه عثمانى با مقاومت مردانه بسیار شدیدى مواجه گردید. خود اشرف هم، چون موفق به جلب پشتیبانى عثمانى نشد، خویشتن را به مبارزه با آنها ناچار دید و بدینگونه یکچند عرصه کشاکش خونین و شدید بین افاغنه، عثمانیها و طوایف محلى شاه سون و قزلباش و همچنین تعداد چریک گرجى و ارمنى ضد عثمانى، واقع شد. چون قواى عثمانى متوجه اصفهان تختگاه ایران شد، چنان وانمود کرد که مى‏خواهد افغانها را از ایران بیرون کند و سلطان مخلوع را دوباره بر تخت بنشاند. اشرف از بیم این طرفند، شاه سلطان حسین را با عجله در زندان به قتل واداشت. با ترکان هم قرار صلح نهاد و سلطان عثمانى را «خلیفه عالم اسلام» شناخت و تمام اراضى را که در ایران و قفقاز اشغال کرده بود به آنها واگذاشت. بدین گونه سلطنت اشرف افغان، از سوى عثمانى به رسمیت شناخته شد «1141 ق / 1728 م» ، و بدین ترتیب از سوى دو قدرت روس و عثمانى به عنوان فرمانرواى ایران مورد شناسایى واقع گشت. با این حال سلطنت او چهار سال و نیم بیش نکشید و همچنان متزلزل و مواجه با تحریکات و اغتشاشهاى دائمى بود.

در تمام این مدت، مصادره و قتل و اسارت ایرانیان ادامه داشت، و قحطى و گرسنگى بیداد مى‏کرد. افاغنه در نظر مردم به عنوان عناصرى وحشى، خونخوار، و غارتگر مورد نفرت بودند. آنها و فرمانروایانشان هم، ایرانیان را که به نام رافضى مى‏خواندند، از همه اقوام مملکت حتى از مجوس، یهود و نصارى نیز پست‏تر مى‏شمردند و نسبت به آنها نفرت و خشونت نشان مى‏دادند. مدعیان و ماجرا جویان هم که خود را از اولاد
صفویه مى‏خواندند از هر گوشه بر مى‏خاستند و عده‏اى را بر ضد افاغنه به شورش وا مى‏داشتند. در بین این مدعیان، برخى خود را صفى میرزا، اسماعیل میرزا، و برخى دیگر محمود میرزا، پسران شاه سلطان حسین مى‏خواندند، و با آن که فرزندان شاه به حکم محمود و اشرف کشته شده بودند، قیام این مدعیان بارها موجب تزلزل حکمرانى اشرف یا استفاده مخالفان گشت. این قیامها در گیلان، کرمان، شوشتر، کوههاى بختیارى، مکران، بندر عباس، و بلوچستان، مدتها مشکلات عدیده‏اى را براى افغانها به وجود آورد. اما شاه طهماسب دوم، در بحبوحه تمام این اغتشاشها، براى احیاى دولت از دست رفته صفوى کوشش داشت. وى که در آغاز جلوس اشرف، نزدیک بود به وسیله وى اغفال و توقیف یا مقتول شود، چون از آن توطئه جان سالم به در برد، از حوالى تهران به مازندران گریخت. فتحعلى خان سر کرده قاجار اشاقه باش، نیزکه در این ایام به فکر کسب قدرت افتاده بود، بعد از پاره‏اى سوءظن و تردید به شاه طهماسب پیوست. در حق او خوش خدمتیها کرد و او را به استراباد برد و به شدت تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داد. چندى بعد، به تدارک سپاه پرداخت. در رکاب شاه طهماسب که وى را وکیل الدوله - نایب السلطنه - کرده بود با عده‏اى بالغ بر سه هزار تن براى تسخیر خراسان از طریق دامغان و بسطام و قوچان، عزیمت کرد.

اوضاع خراسان پس از استیلای اشرف افغان

خراسان در این اوقات، در دست ملک محمود سیستانى بود که خود را از اعقاب صفاریان مى‏دانست و در زمان محاصره اصفهان هم لشکر به حمایت سلطان صفوى آورده بود، اما محمود با تقدیم رشوه و وعده هاى دلنواز، او را به سیستان باز گردانده بود. قندهار چون در دست برادر محمود بود، حاضر به مقابله با سپاه ایران که بر ضد اشرف تجهیز شده بود، نشد. افغانهاى ابدالى هم به سبب اختلافهاى داخلى، مانعى براى پیشرفت سپاه شاه طهماسب فراهم نکردند. هدف از این لشکر کشى، قلمرو ملک محمود سیستانى بود، که از چندى پیش در مشهد داعیه سلطنت داشت، و خطبه و سکه را هم به نام خود مى‏زد. در همین ایام نادر قلى بیگ افشار قرخلو، که بعدها نادر شاه افشار شد، به موکب شاه پیوست. تعداد سپاهیان نادر که بالغ بر پنج هزار سوار مى‏شد، بر عده‏اى که توسط فتحعلى خان قاجار شده بود، فزونى داشت. وجود خود او هم در اردوى شاه طهماسب، نفوذ فوق العاده سر کرده قاجار را که موجب ناخرسندى شاه طهماسب دوم بود، تا حدى تعدیل کرد. شاه او را طهماسب قلى خان لقب داد و این لقب به اندازه وکیل الدوله به وى افتخار و قدرت بخشید. شهرت جنگجویى نادر هم، جنگجویان بیشترى را به اردوى شاه جلب کرد. فتحعلى خان، چون از نفوذ طهماسب قلى بیم داشت، در صدد اتحاد با ملک محمود سیستانى برآمد و بازگشت به استراباد را بهانه ساخت، اما پیش از هر اقدام، رازش فاش شد؛ از این رو، به اتهام خیانت توقیف و به امر سلطان کشته شد. پسرش محمد حسن خان، گریخت و به ترکمنهاى یموت پناه برد. نادر هم فرمانده سپاه طهماسب شد و هم قورچى باشى، که عهده دار تمام امور ارتش بود.

مشهد توسط طهماسب قلى به محاصره درآمد و با وجود مقاومت سرسختانه ملک محمود، شهر در ربیع الاول 1139 ق / نوامبر 1726 م فتح و ملک محمود کشته شد. بدینگونه نخستین پایگاه حمله به اشرف و افغانها در خراسان به وجود آمد که بعدها تاریخ آن را مطلع کوکب نادرى یافتند. از آن پس قهرمان وقایع نادر بود و شاه طهماسب دوم تنها به یک شبح اثیرى تبدیل شد که هر چند بعد از اخراج افاغنه از اصفهان در آنجا به عنوان پادشاه صفوى بر تخت نشست، اما دولت و قدرتش به زودى از میان رفت و شبح اثیرى او هم در طلوع قدرت نادر که سالها بعد به عنوان نادر شاه افشار به سلطنت نشست، به زودى همچون یک رؤیا محو گشت.

شاه طهماسب دوم در 5 ربیع الاول 1145 ق از سلطنت خلع و طفل شیر خوارش، عباس میرزا به نام شاه عباس سوم نامزد پادشاهى شد. شاه را به زندانى در مشهد و نزد رضا قلى میرزا فرستادند و فرزند خردسالش را هم به قزوین. نادر هم به عنوان نایب السلطنه، زمام امور را در دست گرفت.

پس از قتل نادر شاه افشار، رضا قلى میرزا از بیم آنکه مردم ایران به طرفدارى صفویه برخیزند، محمد حسین خان قاجار را به قتل شاه طهماسب دوم که در سبزوار در حبس بود، واداشت. پسران شاه طهماسب، یعنى شاه عباس سوم و
سلیمان میرزا هم کشته شدند و از دودمان صفوى احدى براى ادعاى سلطنت بر جاى نماند.

منبع- سایت دانشنامه رشد

فروپاشی صفویان



این نکته که فروپاشی دولت صفویه از شاه سلیمان شروع شد چندان درست نیست، زیرا چنانکه گفته شد زمزمه های فروپاشی از دوران شاه صفی آغاز شد که طی حکومت شاه عباس دوم ، با اقداماتی که وی انجام داد، متوقف شد؛ تا اینکه با روی کار آمدن شاه سلیمان آهنگ سرآشیبی و زوال بالا رفت.
شاه سلیمان که پادشاهی دائم الخمر بود، کوچکترین علاقه ای به امور نظامی و دولتی نداشت، او که قبل از جلوس بر تخت سلطنت به غیر از زمان و خواجه سرایان سپاه با کسی معاشرت نکرده بود، بلکه از آموختن علم سلطنت محروم ماند پس از جلوس بر تخت سلطنت نیز به شکار تفریح با زمان خود می پرداخت همین عمل موجب شد که وزرا به میل و اراده خود کارهای دولتی را انجام دهند.
فرزندان شاه سلان حسین بهتر از وی نبود و لقب او « ملاحسین » گویای شخصیت اوست. شورای خصوصی زمان حرم و خواجگان دربار که شاه هیچ کنترل بر انها نداشت، سبب گردیده بود که آن ها در محور نهاد حاکمه خود قرار دهند.
بدین طریق و سستی و ضعف حاکمان سیاسی، موجب ظهور نیروهای مذهبی جدید و مجتهدان و عناصر وابسته به مذهب، گردید که ظهور این گروه سبب درگیرهای و کشاکشهایی میان نیروهای مذهبی قدیمی و عناصر مذهبی فعلی، تسلط و کنترل حکومت از اصول قدرت روحانیون سیاست تهجب و خشونت آنان در امر حکومت و اقلیتهای دیگر موجود در جامعه شد که پایه های پوسیده دولت صفوی را برای در هم ریختن توسط افغانان فراهم کرد.
بی علاقگی شاهان این دوره به امور نظامی و لشگری – اختلافات میان عناصر حکومتی، توجه بیش از حد شاهان به امور مذهبی، زمینه مناسبی شد تا آشوبگران و دشمنان داخلی و خارجی از وضع به وجود آمد استفاده و با ورود افغانان نلجایی انحلال و انحطاط کامل حکومت نمایان شود.,br>

ویژگی های دوره فروپاشی و زوال:
1.
نقش روحانیون و مجتهدان با تکیه بر عنصر قدرت و حکومت
2.خصوصیات اخلاقی و شخصی شاهان این دوره
3.دخالت و میزان نفوذ حرمسرا و دربار در امر حکومت
4.تعصبات و نوع آوریهای جدیدی که در امور مذهب به وجود آمد

مراحل مختلف حکومت در دوره فروپاشی:
1.
مرحله اول :از شاه سلیمان تا ورود افغانان
2.مرحله دوم :از ورد افغانان تا سقوط کامل اصفه

منبع- سایت دانشنامه رشد

تشکیل دولت صفویان

گرچه جانشین شاه عباس اول شخص ضعیف و ناتوانی بود، اما جانشین شاه صفی حاکمی مقتدر و توانمند بود و در قابلیتهای تشکیلاتی و رهبری نظامی شباهت کافی به حد خود، شاه عباس اول، برده بود.
آشوب و انحطاطی که از زمان حاکم قبلی در حکومت ایجاد شده بود، و همچنین نا امنیها خونریزی ناشی از هرج و مرج دوره قبلی و جدایی مناطق از ایران و ... موقعیت دشواری را برای شاه صفوی در این دوره ایجاد کرده بود.
اما فرمانروایی قدرتمند عباس دوم، توان و قدرت او، علاقه و دلبستگی او به عدالت، سعه صدر او در امور مذهبی به استثنای موردی و تلاش و کوشش او در جهت گسترش حکومت و رونق و شکوفایی، یاد آور، احترامات جد شاه عباس اول می باشد.
در این دوره به همت تلاش عباس دوم امپراطوری تنها دست نخورده باقی ماند که به قندهار و بغداد از دست رفته، مجدداً بازیافت شد. سیاست تسامع مذهبی شاه عباس اول، بار دیگر توسط شاه عباس دوم تکرار شد. هنر و معماری و ساخت بناها، توجه به نقاشی و ... گسترش یافت.
در سایه امنیت و آرامشی که در کشور ایجاد شده بازرگانی و تجارت رونق به سزایی سافت. رابطه با کشورهای اروپایی از سر گرفته شد. خلاصه اگر مدت حکومت او طولانی می شد و مرتکب خطاهای اخلاقی نادرست در اواخر عمر نمی شد، شاید رونق و شکوفایی از دست رفته صفویه بار دیگر به اوج می رسید.

ویژگی های عمل و حکومت شاه عباس دوم:
1.
میزان عدالت و دادگری شخص شاه در این دوره
2.ایجاد امنیت و آرامش داخلی
3.سرکوب دشمنان خارجی و باز پس گیری نقاط از دست رفته
4.رابط شاه با اقلیتهای مذهبی
5.تشکیلات اداری و تغییرات به وجود آمده در آن
6.فرهنگ و هنر و معماری و میزان رونق در شهر آن
7.تجدید تجارت و داد و ستد بازرگانی با تکیه بر امنیت ایجاد شهر
8.تغییر و تحولات ناشی از اقدامات شاه عباس اول

منبع- سایت دانشنامه رشد

دوران شکوفایی و اوج حکومت صفویان

عصر صفویه یکی از شگفت انگیز ترین دوره های تاریخ ایران است. شکل گیری این سلسله در قالب یک دولت منسجم مذهبی – سیاسی، کی از طولانی ترین و پرجاذبه ترین فصول تاریخ ایران و اسلام است. برای اینکه پیروان این حکومت در مدت نه قرن تلاش و مبارزه توانستند دولتی تشکیل دهند که باعث تجدید هویت ایرانی اسلامی گردید. در بررسی حکومت ها پرداختن به زمینه ها و عناصر مهم شکل گیری حکومت، از مسائل مهم آن دولت به شمار می آید در مورد حکومت صفویه و بررسی ساختار آن دولت، گذشته از عناصر مذهبی-سیاسی- اجتماعی که تأثیر بسزایی در شکل گیری دولت داشتند، عوامل دیگری نیز در شکل گیری دولت صفویه همانند دولتهای دیگر مؤثر بوده. شاخصه هایی چون خاستگاه اولیه رهبراین صفوی – اصل و نسب و شجره خانوادگی آنان و سیر تحولی رهبران از ابتدای شکل گیری تا رسمیت یافتن حکومت، و بررسی اوضاع حاکمان و دولتهای معاصر آن دوره ( یعین 650 تا 907 ه. ) همه از مواردی است در بررسی زمینه های شکل گیر دولت صفویه مؤثر خواهد بود.

مراحل تحولی قدرت مذهبی – سیاسی رهبران صفوی تا رسمی شدن حکومت :
1.
مرحله اول : زمینه های شکل گیری گروه طریقت صفوی ( از زمان شیخ صفی الدین تا شیخ صدر الدین )
2.مرحله دوم :تثبیت و استواری طریقت صفوی و گستردگی دایره نفوذ آن ( از شیخ صدر الدین تا سلطان جنید )
3.مرحله سوم : ایجاد تحول و دگرگونی در طریقت صفوی تغییر از یک گروه صرفاً مذهبی به نیروی مذهبی – سیاسی ( از سلطان جنید تا سلطان حیدر )
4.مرحله چهارم : دوره فترت موقت با مقدمه حکومت رسمی

منبع- سایت دانشنامه رشد

شاهان صفوی-شاه اسماعیل دوم صفوى

شاه اسماعیل دوم صفوى

«982 - 985 ق / 1576 - 1577 م»

اسماعیل میرزا، فرزند شاه طهماسب، از پسران دلیر و شجاع وى بود که در نبرد با عثمانیها از خود رشادت و جلادت زیادى نشان داد و همین توانایى و قدرت نمایى او، عاقبت منجر به صلح عثمانى با پادشاه صفوى گردید. اما از سوى دیگر، دلاورى و بى باکى و بى همانندى که شاهزاده اسماعیل میرزا از خود در مبارزه با ترکان نشان داد، حسادت پدر و سوءظن او را نسبت به وى تحریک کرد. شاه او را از حکومت شروان برداشت و به هرات فرستاد، اما چون با او سر بهانه جویى داشت، چندى بعد او را از آن سمت هم معزول کرد و به زندان انداخت «حدود 964 ق / 1557 م». محرک شاه طهماسب در توقیف فرزند، محبوبیت او در بین سپاه بود که شاه مى‏پنداشت ممکن است او را بر ضد وى به شورش وادارد. بهانه اش هم افراط شاهزاده در شرابخوارى بود که خود شاه به الزام علماى عصر از آن توبه کرده و هم به الزام آنها، آن را به شدت ممنوع ساخته بود.

نزاغ بر سر حکومت در عهد شاه اسماعیل دوم


هنگام وفات او، ولیعهدش محمد میرزا حاکم فارس بود و آمادگى و امیدى براى ورود در نزاع و جانشینى نداشت. در دولتخانه هم هیچ کس به فکر فرا خواندنش به قزوین نیفتاد. اسماعیل میرزا هم از سالها پیش مورد خشم پدر بود و در زندان به سر مى‏برد. لاجرم حیدر میرزا که لیاقتى نداشت اما سلطان «جنت مکان» در اواخر عمر غالبا" کارها را به او رجوع مى‏داد، در این هنگام چون در تختگاه حاضر بود با کمک و تأیید سرکردگان طایفه استاجلو که در این ایام در دستگاه سلطنت کسب قدرت هم کرده بودند، به جاى پدر به سلطنت نشست «صفر 984 ق / مه 1576 م». اما سلطنت او و اعمال نفوذ طایفه استاجلو، بلافاصله در دولتخانه با عکس العمل مخالفان مواجه شد و با زد و بند پرى خان خانم، دختر زیرک و توطئه پرداز شاه، اسماعیل میرزاى زندانى از محبس رهایى یافت و بلافاصله بعد از ورود به قزوین به سلطنت برداشته شد. براى رفع هرگونه منازعه در جلوس او، حیدر میرزا در همان دولتخانه به قتل رسید و سلطنت صفوى به اسماعیل میرزا رسید، که سومین و به حسابى چهارمین پادشاه سلسله صفوى بود و شاه اسماعیل دوم خوانده شد.

نزدیک بیست سال «حدود 964 تا 984 ق / 1557 تا 1576 م» حبس مجرد و طولانى در قلعه خاموش و دسترس ناپذیر قهقهه - در ستیغ کوه سبلان بین تبریز و اردبیل - این شاهزاده شجاع شاد خوار و بى اندوه را، به یک یاغى بد بین انتقامجوى بى رحم تبدیل کرده بود که از همه چیز دربار پدر و حتى از مذهب و آیین و خویشان بى زار و بد بین شده بود. اسماعیل، به محض وصول به سلطنت، هم نسبت به مذهب پدران خویش عکس العمل نشان داد و هم قطع نسل تمام خویشان را که شامل عموها، عموزادگان، برادران و برادرزادگان خودش مى‏شد، با بى رحمى‏تمام مایه تشفى خاطر خویش یافت.


شاه اسماعیل دوم یا سلطان دیوانه


سلطنت او کوتاه، خونین و آکنده از خشونت و بى ثباتى بود، و قسمتى از اوقات آن در قهوه خانه‏ها، کوکنار خانه ها و در کوى بدنامى‏مى‏گذشت. عیاش، بى رحم، و نسبت به امور ملک دارى غالبا" بى‏گانه و بى‏توجه بود. شبهایش را با دروپس پسر حلوایى که محبوب او بود، در هرزه گردى مى‏گذراند و روزهایش در خواب و خمار یا در صادر کردن و اجراى احکام سفیهانه، ظالمانه و بى ملاحظه مى‏گذشت. محنت بیست سال زندان او را تقریبا" دیوانه و دچار نوعى مالیخولیاى عارى از اعتدال کرده بود.
اسماعیل دوم، براى آنکه سلطنتش از هر گونه شورش و مخالفتى در امان بماند، در همان آغاز فرمانروایى، هم عده زیادى از طوایف استاجلو را که با روى کار آمدن وى مخالف بودند، به قتل رساند و هم تقریبا" تمام شاهزادگان خاندان صفوى را که ممکن بود در دست مخالفان، وسیله ایجاد اختلال در کارهایش گردند نابود یا کور کرد. بدینگونه چهار تن از برادرانش را کشت و پنج تن از عموها و برادرزادگان را که مى‏ترسید به صورت مدعیانش درآیند، هلاک کرد. محمد میرزا حاکم فارس و پسرانش عباس میرزا و حمزه میرزا که از این کشتار در امان ماندند، به علت دوریشان از پایتخت بود؛ هر چند تصمیم وى به قتل آنها وقتى از طرف اسماعیل به جد دنبال شد که خود او در همان اوقات و پیش از اجراى حکم به وضع مشکوکى درگذشت و بدین ترتیب برادر و برادر زادگانش در شیراز از مرگ حتمى‏نجات پیدا کردند.

سرانجام شاه اسماعیل دوم


شاه اسماعیل چون در کودکى توسط یک معلم اهل سنت تربیت شده بود، به تشیع علاقه‏اى نداشت و آن را منشأ اختلاف رعیت و موجب جنگ داخلى در بین مسلمین مى‏یافت و محکوم مى‏کرد.
درباریان و نزدیکانش هم، گرایش به تسنن داشتند و او را به ترک تشیع و بر انداختن قدرت قزلباش تشویق مى‏کردند. چون برخى از طرفدارانش نیز خود را در معرض سوءظن و هدف نقشه هاى خونین او یافتند به همدستى خواهرش پرى خان خانم که در روى کار آوردنش نقشى مؤثر داشت، در صدد برکنار کردنش برآمدند. اما اعتیاد به استعمال افیون و افراط در آنگونه مواد مخدر، ظاهرا" زودتر از اقدام مخالفان موجب خاتمه دادن قدرتش شد. صبحگاهان یک شب مستى و بى خودى، شاه اسماعیل دوم را در خانه اش مرده یافتند «رمضان 985 ق / نوامبر 1577 م».
منبع- سایت دانشنامه رشد

شاهان صفوی-شاه عباس دوم

شاه عباس دوم

«1052 - 1077 ق / 1642 - 1666 م»

پس از فوت شاه صفى، پسر 9 ساله‏اش عباس میرزا به نام شاه عباس ثانى در 15 صفر 1052 ق / 15 مه 1642 م به تخت سلطنت ایران جلوس نمود. وى که به اقتضاى کودکى، سالها محبوس حرم سرا مانده بود؛ به آسانى نمى‏توانست از تأثیر محیط حرم و رؤیاهاى آن فاصله گیرد. چون هنوز کودکى خردسال بیش نبود، اختیار کارها به دست امیران افتاد و ساروتقى اعتمادالدوله وزیر سابق
مازندران و صدر اعظم، به نیابت شاه، زمام امور را در دست گرفت، اما شاه جوان، همینکه خود را از امر و نهى اطرافیان آزاد دید به اقتضاى فقدان تعادلى که لازمه کم تجربگى وى بود، دست به کارهاى افراط آمیز و تا حدى ناشى از خود نمایى زد. از یک سو، یک کرور تخفیف مالیاتى داد که قابل ملاحظه بود و موجب خرسندى عموم مردم شد که از بیدادهاى زمان پدرش، شاه صفى، به تنگ آمده بودند؛ اما از سوى دیگر به سعایت درباریان و تحریک آنها، در 1055 ق / 1645 م، ساروتقى اعتمادالدوله را به قتل آورد و دربار خود را از وزیرى کاردان و وفادار محروم ساخت. با این حال با مقایسه سلطنت پدرش شاه صفى، پادشاهى او، عاقلانه، بالنسبه متعادل، و تا حد زیادى موفق از کار درآمد.

شاه جوان پیرو شاه عباس کبیر

شاه عباس ثانى، به اقتضاى نام خود که آن را موافق یک رسم معمول به نام نیاى بزرگش مدیون مى‏ساخت، دوست داشت خود را ثانى شاه عباس نشان دهد و تقلیدى که از برخى اعمال و اطوار شاه عباس بزرگ مى‏کرد، غالباً او را در انظار عامه محبوب مى‏کرد. در اوایل سلطنتش، امام قلى خان - خان ازبک - که به علت ضعف بینایى از پادشاهى کناره گیرى و پدر محمد خان - برادرش - را به جاى خود منصوب کرده بود، به عزم زیارت مکه از ترکستان به خراسان آمد. شاه امر کرد که همه جا از او به خوشى پذیرایى کنند و حتى خود نیز تا دو فرسنگى قزوین به استقبال امام قلى خان رفت و به احترام تمام او را راهى مکه کرد. این رفتار دلنواز، خلاف انتظار و هیجان انگیز، سیره شاه عباس بزرگ را به خاطر مى‏آورد. شبگردیهایش هم که نزد درباریان با نظر موافق تلقى نمى‏شد، از نوع کارهایى بود که در افواه عام به شاه عباس اول منسوب بود و تکرار و تقلید آنها، محبت عامه را در حق وى جلب مى‏کرد. عباس ثانى همچون عباس بزرگ، به صحبت علما رغبت نشان مى‏داد و از آنها استمالت مى‏کرد. در قم در پشت سر ملا محسن فیض نماز مى‏خواند و در اصفهان به خانه آخوند ملا رجبعلى، حکیم و زاهد متأله عصر مى‏رفت. ملا خلیل قزوینى را به شرح کتاب اصول کافى و ملا محمد تقى مجلسى را به شرح کتاب «من لا یحضره الفقیه» تشویق مى‏کرد. همچون نیاى خویش به تفریحات عام پسند، علاقه نشان مى‏داد؛ بارها به تماشاى باغ وحش مى‏رفت و طاوس خانه زیبایى در کنار زاینده رود براى خود بنا کرد. به چوگان بازى، ماهیگیرى و شکار جرگه علاقه داشت. شکار گور و گوزن و آهو برایش مایه تفریح بود؛ یک بار بر سبیل تفنن، سعى کرد که شکار شیرى را هم مثل یوز و گراز تجربه کند، اما خطر ناشى از چنین جسارتى در شکار بیش از مایه واقعى اش بود و هم از این رو صرف نظر کرد. در اظهار تسامح نسبت به عقاید و ادیان نیز تا حدى شیوه نیاى خود را پیشه ساخت، اما باز مثل آنها، گه گاه از این شیوه عدول مى‏کرد. یک بار ظاهراً تحت تأثیر علماى متعصب عصر، نسبت به یهودیان سختگیرى پیش گرفت و آنها را به دوختن وصله زرد که غیار خوانده مى‏شد، الزام و پرداختن جزیه را هم در ذمه آنان نهاد. یهیودیان نیز به خاطر رهایى از این تحمیل یا به خاطر دریافت هدیه و پاداش که وى از باب تشویق به نو گرویدگان مى‏داد، گه گاه اظهار مسلمانى مى‏کردند و خاطر ملوکانه و علما از افزایش جمعیت مسلمانان تشفى مى‏یافت.

عباس ثانى در اظهار به شریعت چنان پیش رفت که با صدور فرمانى شرب شراب را منع و تنبیهات سختى هم براى متخلفین در نظر گرفت؛ اما این منع دوامى نیافت، چه شاه، خود پیش از دیگران توبه شکست و مصداق آن مثل ایرانى شد که «رطب خورده کى کند منع رطب».
شاه عباس دوم، چنان در شرابخوارى مداوم افتاد که اغلب اوقات مست بود و از توجه به امور مملکتى غافل مى‏ماند.

مقابله با تهاجمات خارجی در عهد شاه عباس دوم

در رفع دشواریهایى که از تحریکات خارجیها نتیجه مى‏شد، همچون جدش شاه عباس بزرگ، غالباً موقع شناس، مدبر، و صاحب اراده بود. تا عهد این پادشاه روابط میان سلاطین صفویه و پادشاهان گورکانى هند همواره بر اساس دوستى و حسن تفاهم استوار بود. و این دو سلسله مرز جغرافیایى میانشان، منطقه «بى طرف» قندهار - با وجودى که از زمان شاه عباس بزرگ در اختیار ایران قرار داشت - بود. در سال اول جلوس شاه عباس ثانى، جانشین جهانگیر، یعنى شاه جهان که در 1037 ق / 1628 م به سلطنت رسیده بود، مصمم شد که قندهار یعنى ولایت سر حدى میان ایران و هند را که از عهد شاه عباس بزرگ همواره در دست صفویه بود به هندوستان ضمیمه کند. شاه جهان براى تحقق این منظور، پسر خود را به سمت سمرقند روانه ساخت. عباس ثانى، رستم خان سپهسالار را مأمور جمع لشکر و دفع سپاهیان شاه جهان نمود، اما ظاهراًً رستم خان به علت جوانى شاه اعتنایى به امر او نکرد، و قندهار موقتاً از دست ایران خارج شد. شاه به قرچقاى خان، والى خراسان دستور داد که رستم خان را به خاطر تمرد از اوامر او به قتل برساند و او هم سپهسالار و برادرانش را کشت.

شاه جهان پس از این
پیروزى متوجه ترکستان شد و به عنوان یارى و مساعدت به ندر محمد خان که به دست پسر و امیرانش از سلطنت بر کنار شده بود، اما در بطن براى تصرف آن نواحى لشکر به بلخ کشید. ندر محمد خان به خراسان آمد و از شاه عباس دوم استمداد کرد. شاه ایران نیز در 1055 ق / 1645 م سپاهى همراه او کرد تا سلطنت از دست رفته را باز گیرد. شاه جهان با آگهى از این لشکر کشى از ترکستان عقب نشست و نور محمد خان سلطنت خود را باز یافت. سال بعد سفیرى از سوى شاه جهان به پایتخت صفوى آمد تا مقدمات آشتى را فراهم سازد. اما در 1057 ق / 1647 م شاه عباس، مرتضى قلى خان قاجار را سپهسالار کل سپاه ایران کرد و او را به جمع آورى سپاه براى پس گرفتن قندهار مأمور نمود. سال بعد نیز خود به قصد زیارت مشهد و پیوستن به مرتضى قلى خان از اصفهان به سمت مشهد و قندهار رفت و آن دیار را در محاصره گرفت. لشکریان شاه جهان چون از مقاومت عاجز شدند در 1059 ق / 1649 م قندهار را رها کرده، بار دیگر این شهر جزیى از خاک ایران شد و شاه عباس آن را تا پایان سلطنت در حیطه ضبط خویش نگه داشت. با این وجود شاه جهان، پسر خود اورنگ زیب را به باز گرفتن آن شهر فرستاد و خود نیز به کابل آمد، لیکن پسر و پدر هیچ یک از عهده سپاهیان ایران بر نیامدند و قندهار همچنان تا فتنه افغان در تصرف ایران باقى ماند و با وجود حمله‏هایى که در سالهاى 1064 1062 1061 ق / 1654 1652 1651 م از طرف لشکریان شاه جهان شد، سپاهیان شاه عباس آنجا را حفظ کردند و هر بار گورکانیان شکستى سخت خوردند.
سالها بعد که روسها با استفاده از اختلافهاى داخلى امراى محلى گرجستان، داغستان را به تصرف درآورده بودند «1063 ق / 1653 م» با اعمال تدبیر و سیاست موفق شد به کمک امراى گرجستان و
شروان که به وى وفادار مانده بودند به تحریکات دشمن خاتمه دهد و از الحاق گرجستان به روسیه جلوگیرى نماید.

سازندگی در عهد شاه عباس دوم

وى نیز همچون شاه عباس بزرگ به ایجاد، اتمام، و تعمیر ابنیه علاقه داشت. باغ سعادت را در کنار زاینده رود، و عمارت چهل ستون را در اصفهان تجدید بنا کرد. همچنین پل زاینده رود، و نیز مسجد جامع اصفهان را ترمیم و مرمت نمود. با آن که دوران سلطنت او یک دوره تجدید حیات براى قدرت خاندان صفوى بود، مشغولیت او در عیاشى و خوشباشى، ادامه تجدید حیات را اندک اندک غیر ممکن ساخت. شاه عباس ثانى، در اواخر سلطنت سعى کرد تا ارتش را هم تقویت کند و آن را از حالت رکود و بى تحرکى که نتیجه دوران سلطنت پدرش بود، بیرون آورد، اما در این زمینه توفیق چندانى عایدش نشد.

به هر حال افراط در شرابخوارى و علاقه به لذتهاى حرم خانه، سالهاى پایانى عمرش را از هر گونه فعالیت مفید بى بهره ساخت. به همین سبب با آن که از خصلتهاى جنگى خالى نبود، جلوگیرى از خطاهایى که مملکت را به سوى انحطاط مى‏برد، برایش ممکن نشد. از برخى گزارشهاى مبلغان مسیحى آن ایام، که درباره وى نوشته اند، چنان مى‏نماید که شاه بخش مهمى از اوقاتش را با آنها مى‏گذرانده. باید گفت که این تصور، مبالغه آمیز است و معاشرت زیاد شاه با مسیحیان به احتمال قوى به علت آزادى عملى بوده است که در صحبت آنها به صرف مسکرات داشته است. با این حال، بعضى سیاحان اروپایى که گه گاه در تحسین شاه عباس دوم به مبالغه گراییده‏اند، باید ناشى از تسامح او نسبت به اقلیتهاى مذهبى و دینى بوده باشد، که جز در مورد یهودیان و آن هم در یک برهه کوتاه، سیره او مبنى بر تقلید از سیاستهاى شاه عباس بزرگ بود.

شاه عباس دوم، در اواخر عمر به سبب آمیزش با رقاصه‏اى هرزه، به نوعى بیمارى آمیزشى بدخیم دچار شد و در مازندران بیماریش شدت گرفت. در عزیمت به مشهد طوس که ظاهراً به توصیه علما و براى توبه به طلب شفا مى‏رفت، در دامغان حالش به وخامت گرایید و همانجا درگذشت «23 ربیع الاول 1077 ق / 23 سپتامبر 1666 م». دوران سلطنتش 25 سال بود. در آخرین روزهاى حیات، کتاب مى‏خواند و نقاشى مى‏کرد و دسته شمشیر مرصع مى‏ساخت. هنگام وفات سى و شش سال داشت و با آن که دوران فرمانرواییش به هیچ وجه یک دوران انحطاط نبود، اما یک دره انحطاط اجتناب ناپذیر را در پى داشت.
منبع- سایت دانشنامه رشد

شکوفایی دولتهای صفویان

حکومت نسبتاً طولانی صفویان فراز و نشیبهای زیادی دارد، توانایی حاکمان و میزان کارآمدی آنان که عمدتاً در نوع حکومت تأثیر زیادی داشت. شکوفایی یا زوال دوره های مختلف حکومت صفویه، در درجه اول بستگی به کاردانی حاکمان و میزان قدرت آنان در نحوه حکومت بستگی دارد.این دوره از تاریخ صفویان سرشار از تحولات و آشفتگی هایی است که در زمینه های آن از قدرتها قبل شروع شده بود، که وجود حاکمان قدرتمند اجازه بروز چنین تحولات و نا بسمانیهای را نیم داد. اما با شروع دوره حکومت شاهان ضعیف النفس، و بحرانها و آشوبهای ناشی از این امر، شنانه های ضعف و سستی دولت صفویه آشکار گردید.

عوامل تأثیر گذار این دوره:

در گیریها و اختلافات میان قبایل قزلباش، در تداوم اختلاف و درگیری میان عناصر ایرانی و ترک و بحرانها و نا امنیهای به وجود آمده ناشی از ورود عنصر جدید غیر ایرانی به صحنه حکومت. دخالت و میزان قدرت زمان حرمسرا و دربار درامر حکومت، اختلافات و سوء ظنهای ایجاد شده در امر مذهب، تهاجمات دشمنان خارجی، ضعف و سستی شاهان و قدرتیابی رهبران قزلباش و میزان نفوذ آنان در امر حکومت.

مراحل تحولی:
1.
مرحله اول :دوره حکومت شاه اسماعیل دوم(984–985 ه)
2.
مرحله دوم :دوره پس از فوت شاه اسماعیل دوم تا اول کار آمدن سلطان محمد
3.مرحله سوم :حکومت سلطان محمد، نحوه قدرت یابی او و اوضاع حکومت او

منبع- سایت دانشنامه رشد

پیشرفتهای زمان صفویان

اوضاعی که شاه عباس اول هنگام به قدرت رسیدن در سال 996 ه. با آن روبو شد بسیار بحرانی بود. درگیری های داخلی در طی دوازده سالی که از مرگ شاه طهماسب گذشته بود قدرت پادشاه را به طرز آشکاری داده بود. تمام ولایات غرب و شرق ی هجوم عثمانیان و ازبکان به اشغال آنان درآمده بود. دسته بندی های قزلباشها که از زمان شاه ظهماسب شروع شده بود، در دوره فترت به اوج رسیده بود و هنو هم ادامه داشت.اختلاف میان عناصر ترک و تاجیک و دوگانگی بنیانی میان آنها همانقدر شدید شده بود که به هنگام تأسیس دولت در هشتاد سال قبل بود.
عدم وجود یک نیروی مهار کننده و قدرتمند موجب شده بود که هر یک از مقامات عمده دولتی تنها در فکر منافع خود بوده و خزانه نیز در نتیجه اسراف و تبزیرهای شاه قبلی(محمد شاه )خالی و نتیجه وضعی بود نزدیک به هرج و مرج کامل بود.
در چنین اوضاعی شاه عباس اول به میران حکومت نهاد.پرداختن به مشکلات عدید داخلی نا امنیهای ایجاد شده خارجی، توانایی و زیرکی و دلیری شخص شاه را می خواست.
شاه عباس حل معضلات را به ترتیب از امور نظامی شروع تا تعدیل قدرت مذهبی پیش راند.مجموعه اعمال و سیاست ها و اقدامات انجام شده باعث شد تا شاه عباس از بزرگترین و ارزنده ترین قهرمانان تاریخ ایران باشد.
البته این پادشاه بزرگ جامع همه نیکویی ها و خوبیها نبود. بعضی از اعمال نادرست او را در امر حکومت در زمینه های فروپاشی و انحطاط اثر مهمی گذارد.سیاست کور کردن شاهزادگان به جهت محدود کردن قدرت آنان نمونه ای از این مهم بود.

اقدامات شاه عباس اول:
1.
ایجاد سپاه منظم و ثابت و تجهیز آنان به سلاح گرم
2.پرداخت مستعمری سپاه با ایجاد تغییرات در راضی کشاورزی
3.ایجاد تشکیلات اداری جدید
4.ایجاد تعادل قوی میان عناصر ترک و تاجیک به ورود عنصر جدید غیر ایرانی میان آن ها
5.سرکوب دشمنان از هر دو جبهه با کاردانی شخص شاه
6.رونق هنر، فرهنگ معماری، رساندن آن به نهایت حد
7.کمک به شکوفایی اقتصاد
8.ایجاد تجارت گسترده داخلی و خارجی
9.ایجاد زمینه برای جذب نمایندگان سیاسی ممالک اروپایی

نشانه های نخستین ضعف و آشفتگی دولت صفویان

مقدمه : پس از دو قرن تلاش و کوشش و تبلیغات مذهبی و به کارگیری ایدئولوژی مذهبی – سیاسی از طرف مریدان و پیروان صفوی، سر انجام در سال 907 هجری حکومت صفویه را رسماً تشکیل شد. این اتفاق تحول بزرگ و چشمگیری در تاریخ ایران پدید آورد. زیرا از یک طرف باعث احیاء امپراطوری در سرتاسر مرزهای طبیعی ایران گردید و از طرف دیگر تشیع اثنی عشری که از مذاهب برجسته اسلامی بود، مذهب رسمی دولت جدید صفوی اعلام گردید. علیرغم همه مشکلات و موانعی که در رسیدن شاه اسماعیل به قدرت وجود داشت، اما وجود پاره ای از امور و عوامل سبب تشکیل و استواری حکومت گردید . این امور عبارت بودند از : وفاداری و تعهد پیروان صفویه ، نابسامانیهای حکومتهای معاصر آنها ( آق قویونلوها ) و نارضایتیهای توده مردم از هرج و مرج و نا امنی و از همه مهمتر کاردانی و زیرکی شاهان اولیه صفوی . اقدامات بنیانگذار صفویه بلافاصله پس از تشکیل حکومت، باعث ایجاد یک امپراطوری بزرگ ایرانی گردید 0 و همانطوریکه اقدامات دلیرانه شاه اسماعیل اول موجب تشکیل رسمی و استواری حکومت صفویه گردید ، اقدامات زیرکانه جانشین و فرزند وی، شاه طهماسب اول، نیز موجب تثبیت و استحکام دولت صفویه شد. همه این موارد عواملی بودند که استحکام و تثبیت حکومت صفوی را به حدی رساند که طی اندک وقفه ای در زمان شاهان کم قدرت، در زمان شاه عباس اول به اوج و شکوفایی خود رسید. این مسئله را نیز باید در نظر گرفت که حکومت صفویان در این دوره سرشار از موفقیت و کارآمدی نبود 0 بلکه شکستها و عدم کامیابی های شاهان در جنگ ها و نبرد ها ، در نوع حکومت و میزان قدرت آن تأثیر می گذاشت 0

مراحل مختلف حکومت صفویان از قدرت یافتن اسماعیل اول تا مرگ طهماسب اول ( 907 – 984 ه. ) :
1.
مرحله اول : دوره اقتدار مرکزی شاه و رشد و توسعه قلمرو حکومت
2.مرحله دوم : ضعف و سستی حکومت مرکزی با بالا گرفتن نا آرامیهای داخلی و خارجی
3.مرحله سوم : تداوم نا امنیها و آشوبها
4.مرحله چهارم : بهبود شرایط و رشد توسعه قدرت در پی

منبع- سایت دانشنامه رشد

شاهان صفوی-شاه عباس اول صفوى

شاه عباس اول صفوى


«996 - 1038 ق / 1588 - 1629 م»
شاه عباس در رمضان «978 ق / فوریه 1571 م» در هرات دیده به جهان گشود. هنگام ولادت او، پدرش محمد میرزا حکومت هرات داشت. سالهاى کودکى عباس در همین تختگاه پر آوازه خراسان گذشت؛ در همانجا، و در همان سالهاى کودکى، مدتها حکومت اسمى خراسان به او تعلق داشت و از همان دیار هم بود که در آغاز جوانى، عازم تختگاه صفوى در قزوین شد و تخت و تاج پدر را در عهد حیات او به دست گرفت.
هنگام دست یابى به تاج و تخت صفویان هجده سال داشت و به سعى امراى قزلباش خراسان که در واقع بر پدر او شوریده بودند به تخت سلطنت نشست «ذى‏الحجه 996 ق / 1588 م». هنگام جلوس او بر تخت سلطنت، اغتشاش و آشوب ناشى از سستى و بى لیاقتى پدرش سراسر ایران را فرا گرفته بود. خراسان از همان هنگام که او عازم قزوین شد، عرصه تاخت و تاز ازبک واقع شد. عبدالله خان ثانى، فرمانرواى ازبک، این تختگاه خراسان را با وجود یک مقاومت طولانى هشت ماهه در برابر محاصره او، از دست حکام قزلباش بیرون آورد. پسرش عبدالمؤمن خان، حتى مشهد را هم بر قلمرو ازبکان افزود و دامنه تاخت و تاز را تا نواحى قومس و بسطام کشاند. شروان و گرجستان و حتى لرستان هم تحت اشغال یا نظارت آنها قرار داشت. در دولتخانه قزوین هم قدرت واقعى در دست مرشد قلى خان استاجلو متمرکز بود که خود را مربى پادشاه جوان مى‏دانست و حتى گه گاه به او تحکم نیز مى‏کرد.
حضور سران قزلباش که در توطئه قتل برادرش حمزه میرزا دست داشتند و برخى از آنها حتى متهم به دخالت در قتل مادرش
مهد علیا بودند، جو دربار را براى وى آزار دهنده مى‏کرد و قدرت و نفوذ این قاتلان را براى خود نوعى کابوس موحش مى‏یافت که بدون دفع آنها حفظ حیات و دوام سلطنت برایش غیر ممکن یا آکنده از تشویش و تزلزل بود.
با آنکه هنوز کم تجربه و جوان بود، غریزه حفظ حیات و تجربه سرنوشت پدر و برادر، این اندازه به او آموخته بود که تمام این عوامل تهدید و خطر را نمى‏توان یک باره از میان برداشت و باید با سعه صدر، یک به یک و به نوبت ، از سر راه دور کرد. بدین گونه از احتمال اتحاد آنها بر ضد خویش در امان ماند. شاه عباس با حوصله و تأنى، سران گستاخ و نافرمان قزلباش را که مادر و برادرش به تحریک یا مداخله آنها به قتل رسیده بودند، به کمک مرشد قلى خان از بین برد. خود مرشد هم که مزاحم قدرت او بود و دخالتش در جزییات امور عرصه را بر وى تنگ مى‏کرد، به تدبیر و حیله، در اولین فرصت از میان برداشت؛ بدین گونه، نیروهایى را که در داخل دربار قدرت او را تهدید یا محدود مى‏کرد، به تدریج سرکوب کرد و در آنچه به کار فرمانروایى مربوط مى‏شد به
قدرت مطلقه که لازمه استبداد او در تمام امور فرمانروایى بود، دست یافت. سرکشان داخلى را هم به مجرد آن که فرصت مناسب براى سرکوبى آنها برایش حاصل شد، دفع یا آرام کرد و خود را براى مبارزه با تهاجمات خارجى که قلمرو او را از شرق و غرب اشغال یا مورد تهدید قرار داده بودند آماده یافت.
این دشمنان خارجى، هر دو اهل تسنن و هر دو مهاجم بودند و چون به شدت تعصب ضد تشیع داشتند، احتمال اتحاد آنها و درگیر شدن شاه عباس در دو جبهه، متضمن خطر و ریسک فراوان بود. پادشاه قزلباش که شروع جنگ همزمان در دو جبهه را با دشمنان خود، محرک حصول اتحاد مابین آنها مى‏یافت، ترجیح داد اول با دولت عثمانى که قواى آنها در آذربایجان به تختگاه او در قزوین نزدیکتر بود و درگیرى با آنها دشواریهاى بیشترى داشت، کنار بیاید؛ تا براى دفع ازبکان که فقدان ارتش منظم و قدرت منسجم بودند؛ بدین سان، جنگ با قواى ازبک را آسانتر یافت و با آسایش خاطر به آن دست زد. از این رو، حیدر میرزا، برادر زاده خود را که بعد از کشته شدن پدرش حمزه میرزا به موکب او پیوسته بود، جهت مذاکره صلح نزد سلطان عثمانى فرستاد. در معاهده صلحى که بسته شده شاه جوان، ولایات آذربایجان، کردستان، شروان و گرجستان را که در دست قواى عثمانى بود، به آنها واگذاشت، تا در وقت مقتضى آنها را باز پس گیرد و در عین حال مانع اتحاد آنها با ازبکان شود.

شاه عباس اول و سرکوب مخالفان

عبدالمؤمن خان، معروف به خان خرد، پسر عبدالله خان دوم که در حوالى خراسان مشغول تاخت و تاز بود، به محض شنیدن خبر حرکت پادشاه قزلباش از تهران، با عجله آن دیار را ترک و به ماوراءالنهر بازگشت «1005 ق / 1596 م». شاه عباس که نیازى به تعقیب او در آن سوى جیحون ندید، چندى در خراسان، کرمان و یزد به تنبیه سرکشان و برقرارى نظم در داخل مملکت پرداخت. در عین حال، هم به تسخیر لرستان که در دست بازماندگان امراى لر کوچک بود توفیق یافت و هم حکام محلى ولایت استمداد را در مازندران به اطاعت درآورد. چون در همین ایام، عبدالمؤمن خان که بار دیگر در خراسان به تاخت و تاز مشغول بود به دست امراى خود به قتل رسید و خراسان همچنان عرصه غارت ازبک ماند، شاه، بار دیگر، لشکر به خراسان برد و مشهد را در محرم 1006 ق / اوت 1597 م گرفت و ازبکان را به سختى شکست داد؛ پس از آن تاخت و تازى در ماوراءالنهر کرد و خراسان را از دست راهزنى و غارتگرى قوم ایمن ساخت.

شاه عباس بزرگ نیاز به ارتشی جدید و مجهز

در بازگشت از لشکرکشى خراسان، شاه عباس، دو برادر انگلیسى را که در ظاهر براى جهانگردى همراه عده‏اى ملازم به شرق آمده بودند «1006 ق / 1597 م»، در قزوین به حضور پذیرفت؛ آنتونى شرلى و برادرش رابرت شرلى که با همراهان خویش به ظاهر به طور اتفاقى و در واقع به قصد باریابى به درگاه صوفى اعظم به ایران آمده بودند، در باریابى به حضور شاه، هدایایى به وى تقدیم کردند و از جانب شاه با محبت و علاقه پذیرفته شدند. شاه چون دریافت که برخى از همراهان این دو برادر در فن توپ ریزى و ساختن سلاحهاى آتشین مهارت دارند، به وسیله آنها ارتش شخصى خود را که در حال تشکیل بود، به اینگونه سلاحها مجهز کرد. شاه چون دیگر به ارتش قزلباش که افراد آن فقط از سرکردگان خود فرمانبردارى داشتند، و سرکردگان هم گرچه با وجود اظهار جانسپارى و اخلاص زبانى، لزوما" به وى وفادار نبودند؛ تشکیل یک ارتش جدید را که داراى انضباط محکم، و تحت فرمان مستقیم خود او باشد، لازم مى‏دید. به علاوه، از روى تجربه شخصى دریافته بود که ارتش عثمانى نیز غالبا" پیروزیهاى خود در جنگ با ایران را مدیون برترى و کارآیى اسلحه و تجهیزات خود بود؛ از این رو، ضرورت تجهیز ارتش به سلاح آتشین و مدرن و به ویژه به توپخانه مؤثر و کارساز، کاملا" احساس مى‏شد؛ و این شرط نخست براى آمادگى در جنگ با عثمانى بود؛ به احتمال قوى، شاه دانا، بر مبناى همین نیازها بود که نبرد با عثمانى را به عهده تعویق انداخت؛ و از ارتش قزلباش تنها براى دفع ازبکان و سرکوب متمردان داخلى سود جست.

بازیافتن وحدت وتمامیت ارزی ایران در عهد شاه عباس بزرگ


شاه در اولین فرصت، با ارتش جدید منظم و تعلیم یافته و جنگ آزموده تازه‏اى که تجهیز کرده بود، لشکر به آذربایجان برد، تبریز را از چنگ عثمانى بیرون آورد «1011 ق / 1602 م»، سپاه عثمانى را از ایروان بیرون کرد و چقالى اغلى، سردار عثمانى را که ماشین جنگى عظیم روم را با یکصد هزار مرد جنگى براى مقابله تعرضى به ایران، به نواحى وان و قارص در ارمنستان همراه آورده بود، شکست سختى داد «جمادى الثانى 1013 ق / نوامبر 1604 م». به دنبال آن در 1015 ق / 1606 م تفلیس و شروان و حتى موصل و دیار بکر را هم از دست عثمانى خارج ساخت. با آنکه دو سال بعد، سلطان احمد خان، پادشاه عثمانى، طى یک لشکرکشى مجدد که به سردارى صدر اعظم خود مراد پاشا به راه انداخت و تبریز را دوباره فتح کرد «1017 ق / 1608 م»، سپاه عثمانى بلافاصله در همانجا مغلوب و منهزم گردید. بالاخره،عثمانى که بیشتر مناطقى را که مقارن آغاز سلطنت شاه عباس طى یک متارکه طولانى به حساب خود به دست آورده بود، در طى این جنگها از دست داد و خود را براى برقرارى یک صلح پایدار ناچار یافت. سرانجام، طى مقاوله نامه‏اى رسمى، الحاق ولایات غصب شده ایران، به خاک اصلى، مورد تأیید و قبول قرار گرفت. شاه عباس هم براى دفع هر گونه بهانه غرامت جویى از جانب آنها، موافقت کرد که در مدت برقرارى صلح، سالانه معادل دویست بار ابریشم خام به دولت عثمانى تحویل نماید «1020 ق / 1611 م». بدین گونه در پایان سه سال جنگ، شاه عباس بهادر خان، توانست وحدت و تمامیت ارضى سرزمین ایران را که در دوران فرمانروایى پدرش محمد خدابنده به سختى لطمه دیده بود، دوباره برقرار نماید و به تجاوز دو نیروى مهم خارجى - ازبک و عثمانى - و همچنین سرکشى و گردنکشى حکام محلى خاتمه دهد.

شاه عباس بزرگ و اثبات مجدد برتری نظامی ایران


با این حال صلح میان دو کشور چند سالى بیش نپایید و پناهنده شدن حاکم شورشى گرجستان به دربار عثمانى که نقض عهدنامه بود، جنگ دیگرى را پیش روى دو دولت قرار داد. این جنگ که سه سال به طول انجامید، برترى نظامى ایران را بار دیگر نشان داد و براى سلطان عثمانى ثمره‏اى نداشت، جز آنکه در معاهده دیگرى که به امضاء رسید، میزان ابریشم دریافتى عثمانى به نصف تقلیل یافت.
معاهده دوم بین دو دولت، هنوز مسئله بغداد را که در دست نیروهاى عثمانى رود، بلاتکلیف مى‏گذاشت. تسلط بر این دیار براى شاه عباس، غیر از تأمین وحدت و تمامیت ارضى ایران که بغداد و عراق جزء لاینفک آن محسوب مى‏شد، به ویژه به خاطر وجود ابقاع متبرکه ائمه شیعه و نیز به عنوان پایگاه علمى تشیع و زیارتگاه شیعیان ایران، حائز اهمیت فراوان بود و جدا ماندن آن از خاک ایران، لطمه‏اى به حیثیت دولت شیعى به شمار مى‏رفت. از این رو، شاه عباس در اولین فرصت مناسب لشکر به بین النهرین برد و بغداد را در ربیع الاول 1032 ق / ژانویه 1623 م تسخیر کرد؛ بقاع متبرکه را زیارت نمود و خرابیهاى آن را مرمت و بناهاى تازه نیز احداث کرد.
این اقدام شاه عباس، البته لطمه‏اى به حیثیت دولت عثمانى تلقى شد؛ به ویژه آنکه در همان ایام و اندکى پیش از فتح بغداد، ایران توانسته بود پرتغالیها را از جنوب ایران و بندر جرون«گمبرون» و بحرین و هرمز و قشم بیرون راند، مایه مزید وحشت «باب عالى» - دربار عثمانى - از اقدامات شاه عباس و وهن بزرگى به حیثیت نظامى دولت عثمانى محسوب مى‏گشت.
به هر تقدیر، سلطان مراد چهارم - پادشاه عثمانى - بلافاصله در صدد تدارک این وهن برآمد و سردار خود احمد پاشا را با لشکرى مجهز براى استرداد بغداد به عراق فرستاد. بغداد به محاصره سردار عثمانى درآمد، اما زینل بیگ شاملو، سردار ایرانى، محاصره بغداد را شکست و سردار ترک را مغلوب کرد. خود شاه عباس هم براى اخراج سپاه عثمانى از عراق با لشکر مجهزى از راه رسید. سپاه عثمانى در برخوردهایى که روى داد به کلى منهزم شد «1034 ق / 1625 م». بغداد و بقاع متبرکه دوباره به تملک ایران درآمد و از آن پس تا شاه عباس زنده بود، دولت عثمانى جسارت تعرض به خاک ایران را پیدا نکرد.

شاه عباس بزرگ و رابطه با کشورهای خارجی


مع هذا، این سرسختى در مقابل نفوذ خارجیها، شاه عباس را از سعى در توسعه روابط بازرگانى دوستانه با آنها مانع نیامد. حتى در همان ایام اخراج پرتغالیها از اراضى و آبهاى ایران، یک هیئت حسن نیت را با یک سفیر فوق العاده خویش همراه رابرت شرلى به دربارهاى اروپایى گسیل داشت «1032 ق / 1623 م» و براى توسعه روابط بازرگانى با قلمرو پادشاهان مسیحى غرب آمادگى نشان داد. به دنبال آن هم، دولت انگلستان با ارسال سفیر مخصوص به دربار وى، به برقرارى روابط بازرگانى با ایران اظهار علاقه نمود «1036 ق / 1626 م» و هم شرکت هند هلند که نیز در این ایام در هند فعالیت بازرگانى داشت، در این خصوص براى مذاکره و داد و ستد، سفیری راهى ایران نمود. بدین ترتیب، رابطه‏اى که در روزگار فرمانروایى شاه عباس بین ایران و فرنگ برقرار شد و پس از وى تا مدتها به طور مستمر ادامه یافت، جامعه ایرانى را با کالاهاى فرنگى و شراب فرنگ و طرح فرنگ هم در شعر و ادبیات عصر مجال حضور یافت. در گیر و دار آن دوستیها، هیچ کس این اندیشه را به خاطر راه نمى‏داد که در یک دوران اجتناب ناپذیر رکود و انحطاط به زودى آتش فرنگ و آنچه بیمارى فرنگى خوانده مى‏شد، در آینه حوادث بعدى ایران، که نه چندان دور رخ کشید، چه بلیه‏اى را در این سرزمین پدید آورد.

سلطنت شاه عباس دوره ای شکوفا


سلطنت چهل و دو ساله شاه عباس با آنکه از خشونتهاى بسیار به ویژه با نزدیکان خویش خالى نبود، در آنچه به رفاه و توسعه امنیت مى‏شد، یک دوره استثنایى و بى همانند در تمام تاریخ جدید ایران بود. شاه عباس، چهار سال بعد از جلوس بر اورنگ شاهى، تختگاه سلطنتش را از قزوین به اصفهان منتقل کرد «1000 ق / 1592 م» و در توسعه و آبادانى آن شهر اهتمام قابل ملاحظه‏اى نشان داد. در مقابل دولتخانه عثمانى که «باب على» خوانده مى‏شد، دولتخانه او در اصفهان «عالى قاپو» نامیده شد که به همان معنى و در همان پایه از جلال و عظمت بود.
به سعى شاه، در اصفهان بناهاى ممتاز و عالى ساخته شد؛ امنیت راهها، ایجاد جاده‏هاى وسیع، تأسیس کاروانسراهاى متعدد، رونق اقتصادى قابل ملاحظه اما شکننده و ناپایدارى را در ایران عهد او به وجود آورد.

تسامح و حسن سلوک شاه عباس بزرگ


تسامح نسبى او در عقاید که واکنشى در مقابل سیاست خشک شاه طهماسب و سیاست خشن شاه اسماعیل دوم بود، اتباع ادیان مختلف را در عصر او آزادى قابل ملاحظه‏اى داد. با ارامنه که تعداد پنج هزار خانوار آنها را از جلفاى آذربایجان به اصفهان کوچ داد، و جلفاى جدید بنا کرد، با محبت و ملاطفت خاصى رفتار مى‏کرد. نسبت به عیسویان اروپایى و حتى بازرگانان هندى نیز با تسامح و حسن سلوک بود. البته این تسامح شامل حال اکثریت اهل تسنن نبود و فرمانرواى شیعى، غالبا" به خود حق مى‏داد، پیروان اهل سنت داخل را به چشم بدبینى و سوءظن بنگرد.
دوران فرمانروایى شاه عباس اوج اعتلا و عظمت دولت صفوى بود. این عظمت که در سایه مجاهدتها و پیروزیها و سیاستهاى درست شاه عباس حاصل شد، در پایان سلطنت پر شکوه اما مهیب و مستبدانه‏اش، به بازنشست و خود اسباب انحطاط فرمانروایان بعدى و بازماندگان او شد. الزام شاه به تربیت فرزندان در حرم خانه و جلوگیرى از ورود آنها به عرصه سیاست، که از یک بدبینى و عدم اعتماد و بیم خطر از سوى آنان ناشى مى‏شد؛ فرمانرواى لایقى چون او براى جانشینى‏اش باقى نگذاشت تا نهال کاشته شده را با سیاستهاى مدبرانه و متعهدانه آبیارى و تنه آن را تنومند سازد. چنین شد که ثمره این همه تلاش و کوشش و تدبیر و سازندگى، به زودى از دست رفت، و با مرگ خود شجره صفوى و حکومت آنها را در هم پیچید.
شاه عباس، در شصت سالگى، در حالى که با وجود بیمارى، اندیشه تسخیر بصره را در سر مى‏پروراند و حتى سردار خود امام قلى خان را به اقدام به این کار فرمان داده بود، در مازندران به بستر افتاد؛ اندک اندک بیماریش سخت شد و در عمارت سلطنتى اشرف «=بهشهر» در جمادى الاولى 1038 ق / 1629 م وفات یافت. جنازه‏اش را از مازندران به قم انتقال دادند و در آنجا به خاک سپردند. بعد از وى نواده‏اش سام میرزا با عنوان شاه صفى به سلطنت رسید.

اغاز انحطاط صفویان

تعبیر شاردن به جهانگرد و سیاح معروف فرانسوی، که می گوید : « هنگامیکه شاه بزرگ، شاه عباس اول از نفس افتاد. رواج و رونق ایران هم از نفس افتاد. » گرچه اغراق آمیز، ولی در بردارنده واقعیتی است که شاه صفی جانشین و نوه عباس اول بود حفظ و بقای موقعیت خود را در کشتن و کورد کردن رقبای احتمالی همچون شاهزادگان خانوان صفوی و فرمانده هان مقتدر دولت به دست آورده.
اما دولت صفوی آنگونه، که شاه عباس اول از نو ساخته بود ظاهری پر هیجان ارائه می داد که موجب شد زوال دولت که طی نتیجه دوم قرن یازدهم به سرعت فزاینده ای گسترش می یافت، به میزان قابل ملاحظه ای پنهان بماند. در واقع بسیاری از اقدامات شاه عباس اول ، بذر زوال آتی حکومت صفوی را در دامن خود پرورش دادو اما تنها اقدامات نادرست شخص شاه عباس نبود که زمینه فروپاشی را فراهم کرد، بلکه عواملی نظیر : ناتوانی حاکمان بعد از وی و عدم لیاقت و کفایت آنها در امور حکومتی و نظامی، عشرت طلبی و تن پروری آن ها ، عوامل مهم و شدت بخش فروپاشی وزوال حکومت صفویه بود. شاه صفوی در حد حکومت خود، تنها اقدامات نادرست و نا مناسب شاه عباس اول را ادامه داد، جنبه های مثبت اقدامات او را فراموش کرد.او که در سیزده سال سلطنتش به هلاک کردن بیشتر شاهزادگان و بستگان نزدیک آنان و نابود کردن سرداران و فرمانده هان نظامی پرداخت .
بعلاوه سیاستهای وی از قبیل تبدیل اراضی ممالک به ملک خاص شاهی ، بی توجهی به امور نظامی و سپاهی، نا توانی و سستی در جنگ های خارجی و عدم پیگیری آن و هم چنین فساد اخلاقی شخص شاه، سبب شدند تا تصویر این دوره از حکومت را تیر و تار نشان دهند و هم چنین قسمت هایی از اراضی کشور از ایران جدا گردد . سیاحان و نویسندگان این دوره از حکومت در نوشته های خود بیان می کنند که در ایران ، هرگز دوره ای به این خون آلودگی، بی شفقتی نبوده است و لذا دوران سلطنت شاه صفی را به عنوان یک سلسله بدون توقف از بیرحمی و خونریزی توصیف کرده اند.

 

منبع- سایت دانشنامه رشد

شاهان صفوی-محمد خدابنده صفوى

محمد خدابنده صفوى

«985 - 996 ق / 1577 - 1588 م»

با مرگ شاه
اسماعیل دوم «985 ق / 1577 م»، با تصفیه خونینى که او در خاندان صفوى کرده بود، جز محمد میرزا که بخت او را از مرگ حتمى‏نجات داد، هیچ کس دیگر باقى نمانده بود. لاجرم سر کردگان قزلباش و توطئه پردازان حرم بر سلطنت او توافق کردند.

سلطنت محمد میرزا در شیراز اعلام شد و او یک هفته بعد به قزوین آمد و بر تخت نشست. بعد از جلوس، امراى قزلباش، این پادشاه ضعیف، بى لیاقت و تقریبا" عاجز را خدابنده لقب دادند. محمد میرزا به هنگام جلوس چهل و هفت سال داشت «تولد 938 ق / 1531 م» و به سبب «ضعف بینایى» که از بیمارى آبله در سالهاى کودکى بدان دچار شده بود، تقریبا" در حد نابینایى کامل بود. در زمان پدرش یکچند عنوان ولیعهد داشت، اما بعدها اسماعیل میرزا - شاه اسماعیل دوم - به خاطر دلاورى و سلحشورى از او جلو افتاد. در آن ایام و بعد از حبس اسماعیل، عنوان ولیعهدى او محفوظ ماند، اما شاه به آن نظر در وى نمى‏نگریست. در آخر عمر شاه طهماسب، حکومت فارس به او واگذار شد، اما به علت ضعف بینایى که داشت، در آن حکومت نیز وجودش منشأ اثرى نبود. با این حال چون بعد از آگهى از مرگ شاه اسماعیل دوم به الزام امیران قزلباش در همان شیراز سلطنت خود را که هنوز بى آینده و نا استوار بود اعلام کرد «رمضان 985 ق / نوامبر 1577م» ، در پایان رفع اختلاف امرا به قزوین آمد و به سلطنت نشست «شوال 985 ق / دسامبر 1577 م».

سلطان محمدخدابنده بازیچه درباریان

یازده سالى که این بنده خدا عنوان سلطنت و اورنگ فرمانروایى صفوى را یدک مى‏کشید، در حقیقت دوره تسلط امراى قزلباش بود و جمیع امور مملکت در دست آنها قرار داشت. در خاندان صفوى، هیچ پادشاهى حتى شاه سلطان حسین هم به اندازه او سست رأى و بازیچه اراده درباریان نبود. به خاطر بى حالى و سست رأیى او، دربار دچار طغیان و تمرد حکام و عرصه ستیزه جوییها و دسته بندیهاى امراى طوایف چون؛ شاملو، استاجلو و دیگران شد. بى حالى بیمار گونه او دست همسرش مهد علیا خیرالنسا بیگم را که چون به خاندان امراى محلى مازندران منسوب بود، از داعیه قدرت طلبى خالى نبود، در کارها باز گذاشت. اما مداخله او در امور مملکت با طبیعت خشن و با غیرت بدوى گونه امراى قزلباش سازگارى نداشت؛ و تحمل امر و نهى یک زن هر چند ملکه باشد، از حوصله طاقت و تربیت آنها خارج بود. یک چند او را از مداخله در کارها بر حذر داشتند؛ سپس پنهانى به تهدید او پرداختند، اما مهد علیا که ذاتا" قدرت طلب و استیلاگر بود، به تهدید آنها وقعى ننهاد و سرکردگان قزلباش را از خود رنجاند. عاقبت، عده‏اى از سران آنها متحد شدند، و خشمگین و مسلح به دولتخانه ریختند؛ ملکه در پیش چشم پادشاه و شوهر که در یک لحظه از فرط ترس، ظاهرا" به کلى نابینا شده بود، را با وضعى فجیع و با خشونت بسیار هلاک کردند؛ حتى مادر پیر ملکه را نیز که در نزدیک دولتخانه سکونت داشت، به قتل آوردند «987 ق / 1579 م» و در این کار از هیچ اهانتى به حیثیت مرشد کامل و صوفى اعظم و مظهر الوهیت فروگذار نکردند

فرمانروایی محمد خدابنده حکومتی بی ثبات

محمد خدابنده که نمى‏توانست اعتراض کند از ترس سکوت کرد و حتى تسلیم به اراده قاتلان، این جسارت بى سابقه را تأیید نمود. وزیرش میرزا سلیمان اعتمادالدوله را هم چندى بعد از فتنه‏اى که در خراسان بر ضد شاه در گرفت، بى هیچ اعتراضى به دست یاغیان سپرد که بلافاصله به وسیله آنها کشته شد «991 ق / 1583 م»، و این بنده خدا در هیچ یک از این فتنه ها، از بیم نوکران جان نثار جانسپار خویش، دم بر نیاورد. ولیعهدش حمزه میرزا که بر خلاف پدر رشید و شجاع و با کفایت بود، براى خاتمه دادن به این بى نظمى‏و بى رسمیها به کوشش برخاست، اما بى حالى پدر که نام سلطنت و عنوان مرشد کامل به او اختصاص داشت، برقرارى هیچ گونه نظم و ثباتى را اجازه نمى‏داد. پسر دیگرش عباس را که طفلى خردسال بود و حکومت خراسان به نام او بود، عده‏اى از امیران شاملو در هرات به سلطنت برداشتند و از حکم خدابنده سر پیچیدند «989 ق / 1581 م» . به دنبال منازعات طولانى در 991 ق / 1583 م قرار بر آن شد که حکومت خراسان براى عباس میرزا بماند؛ عراق به حمزه میرزا تعلق داشته باشد و عنوان سلطنت از آن خدابنده باشد؛ بدینگونه اختلافات قزلباش، قلمرو صفوى را معروض نوعى تجزیه ساخت، هر چند این هم موجب رضایت واقع نشد و اختلافات دوام یافت.

عثمان پاشا در تلاش برای تسخیر ایران

در ماجراى اختلافات امیران قزلباش که به قتل مهد علیا ختم شد، عثمان پاشا، سردار عثمانى به حکم سلطان مراد سوم خوندگار روم، نواحى قراباغ، گرجستان و شروان را اشغال کرد، اما به وسیله حمزه میرزا مغلوب و منهزم گشت. مع هذا، چون «باب عالى» - دربار عثمانى - از اختلال دربار صفوى و جریان جنگ داخلى بین طرفداران عباس میرزا و مخالفان او آگاهى داشت؛ بار دیگر عثمان پاشا را به ایران فرستاد. این بار، سپاه عثمانى تا تبریز پیش آمد و اختلاف بزرگان قزلباش، مانع اقدام جدى در جلوگیرى از پیشرفت آنها شد. اما حمزه میرزا بعد از قرارى که در خراسان نهاد و به برقرارى صلح منجر شد، در بازگشت به قزوین «991 ق / 1583 م» و ناچار به مذاکره صلح رضا داد. مذاکرات براى رفع اشغال و تخلیه خاک ایران آغاز شد و حمزه میرزا بدینگونه بر اوضاع مسلط گشت.

توطئه امرای خراسان در عهد محمد خدابنده

با این حال چون در صدد برآمد تا کشندگان مادر را که همچنان در دربار پدر و در حکومت بلاد مسلط مانده بودند، به دام اندازد و آنها را کیفر دهد، به شدت معروض تحریک و توطئه هاى امراى قزلباش واقع شد. دشمنان حمزه میرزا بر وى پیشدستى کردند، و او ره تحریک آنها در حمام به دست دلاک کشته شد «994 ق / 1586 م». سران قزلباش هم در حال تخاصم و تنازع با یکدیگر باقى ماندند و سلطان بى‏کفایت هم که پسر دیگرش شاهزاده ابوطالب را به ولیعهدى برگزیده بود، از عهده رفع این اختلافها بر نمى‏آمد، سهل است خود و ولیعهدش در واقع بازیچه اغراض امیران قزلباش بودند. امراى خراسان، از جمله مرشد قلى خان استاجلو و على قلى خان شاملو، دیگر بار کوشیدند تا خدا بنده و ولیعهدش را که در حقیقت از فرمانروایى هیچ چیز جز مجرد عنوان نداشتند، کنار بگذارند. پس، عباس میرزا که در این هنگام جوانى هجده ساله بود و طى چند سال اخیر به عنوان پادشاه خراسان - در مقابل حمزه میرزا که پادشاه عراق عجم محسوب مى‏شد - در هرات عنوان فرمانروایى داشت؛ به عنوان پادشاه جدید صفوى بر تخت بنشانند. سلطان محمد که در شیراز بود، هر چند همراه ولیعهد خویش ابوطالب میرزا با عجله تمام خود را از فارس به قزوین رساند؛ موفق به جلوگیرى از توطئه امرا نشد؛ ناچار تاج فرمانروایى را بر سر عباس نهاد و از سلطنت کناره گیرى کرد؛ اما بلافاصله توقیف شد «ذى‏الحجه 996 ق / نوامبر 1588 م» و بدینگونه سلطنت عباس بهادر خان با برکنارى پدرش از تخت سلطنت آغاز شد.

اشنای با اشرف افغان

اشرف افغان. پسرعموی محمود افغان رئیس قبیلهٔ غلجائی است که در اوائل قرن ۱۲ هجری علیه صفویان شورید و افغانستان و ایران را تصاحب کرد.در خلال همین احوال دولت عثمانی عراق عجم و قسمت بزرگی از آذربایجان را تحت تصرف خویش درآورده بود. اشرف می خواست با دولت عثمانی عهدنامه‌ای منعقد سازد و به وسیلهٔ رابطهٔ مذهبی تسنن، اراضی ضبط‌شدهٔ روزگار دولت صفوی را مسترد دارد، امّا به آرزوی خویش نایل نگشت و در نتیجه جنگ ادامه یافت و بوسیلهٔ اغفال و تحریک امرای کردستان و ساده‌دلان لشکر عثمانی کارش قدری پیشرفت کرد و به پیروزی نایل گردید و رفتار خیلی دوستانه ابراز می‌کرد. سرانجام در تاریخ ۱۱۴۰ ه‍ . ق. دولت های عثمانی و روسیه پادشاهی وی را در ایران تصدیق کردند، ولی از طرف دیگر طهماسب پسر سلطان حسین که از شاهان صفوی و در تحت اسارت وی بود، در خراسان به کمک بعضی از اقوام و عشائر ترک و مخصوصاً به حیل و تدابیر طهماسب‌قلی‌خان (که بعد به نادرشاه مشهور شد) بسیار نیرومند گردید.

لذا رفته‌رفته کارش مختل گردید و قوت و قدرتش سستی گرفت و در دو جنگ مغلوب و پریشان گردید و دلاوران لشکرش به دیار عدم شتافتند. پس بسال ۱۱۴۲ ه‍ . ق. شاه سلطان حسین را در زندان به قتل رسانید و اصفهان را ترک و به سوی سیستان فرار کرد و چندین بار نیز در اثنای گریز مغلوب گشت و نزدیکان درگاهش نیز دست از هواخواهی وی برداشتند و در بین فرار به سال ۱۱۴۲ ه‍ . ق. (۱۷۲۹ میلادی) بر دست طائفهٔ بلوچ بقتل رسید. به این طریق حکومت افغانان در ایران انقراض یافت و باز دودمان صفوی روی کار آمد، ولی شاه طهماسب نمایندهٔ خاندان مزبور به نام خشک و خالی قناعت می کرد و زمام امور تماماً در دست اقتدار طهماسب‌قلی‌خان بود تا آنجا که بتدریج بساط دولت صفوی را کاملاً برچید و استقلال خویش را اعلان کرد و دولت بزرگی تشکیل داد.

نگاهی کلی به سلسله صفویان

صَفَویان از دودمان‌های ایرانی بودند که بین سالهای ۸۸۰ تا ۱۱۱۱ خورشیدی، بر ایران و بخشی از سرزمین‌های مجاور آن فرمانروایی کردند.

شیخ صفی‌الدین اردبیلی، نیای بزرگ صفویان هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرین‌کلاه بود. فیروزشاه از بومیان ایرانی و کردتبار بود که در منطقه مغان نشیمن گرفته بود. زبان مادری شیخ صفی‌الدین تاتی بود و اشعار تاتی او امروزه در دست است. تاتی یکی از زبان‌های ایرانی و زبان بومی آذربایجان بوده‌است.

دودمان پادشاهی صفویه به وسیله شاه اسماعیل اول با اتکا بر پیروان طریقت تصوف علوی تأسیس شد. این پیروان که عمدتا از ایلهای ترک آناتولی بودند ,و بعداً به قزلباش‌ها ملقب شدند بر سر اعتقادات خود سالها به طرفداری از آق‌قویونلو‌ها و قراقویونلو‌ها درگیر جنگهای پیاپی با دولت عثمانی بودند. اسماعیل جوان نوه شیخ جنید، پسر شیخ صفی الدین و نوه اوزون‌حسن آق قویونلو تحت آموزش بزرگان قزلباش پرورش یافت و رهبر دینی آنان بشمار می‌آمد.

ارزش تاریخی دوره صفوی

رسیدن ایرانیان به مرزهای طبیعی خود، و در بعضی مواقع به ویژه در عهد پادشاهی شاه عباس بزرگ و نادر شاه به مرز دوران ساسانیان به ایران شکوه و جلال پیشین را باز داد. برای اروپا که جداً در معرض خطر دولت عثمانی بود، بسیار گرانبها و ارزشمند محسوب می‏شد، به نحوی که مآل اندیشان قوم در آن دیار، دولت صفوی را مایه نجات خویش و نعمتی برای خود می‏پنداشتند و به همین سبب با پیامهای دلگرم کننده خود، پادشاهان ایران را به ادامه نبرد و ستیز با عثمانی تشویق می‏کردند. بعد از عقب نشینی سلطان سلیمان قانونی از آذربایجان و تحمل تلفات سنگین سپاه عثمانی از سرما و برف و فقدان آذوقه، فرستاده ونیز در دربار عثمانی به پادشاه خود نوشت: تا آنجا که عقل سلیم گواهی می‏دهد این امر جز مشیت باری تعالی چیز دیگری نیست زیرا می‏خواهد که جهان مسیحیت را از ورطه اضمحلال نهایی رهایی بخشد .

برخی می‌پندارند تشکیل دولت صفوی زیانی بزرگ برای جهان اسلام بود، بدین معنی که با رسمی کردن تشیع، و ضعیف ساختن تسنن، یکپارچگی مذهبی سرزمین‌های اسلامی را که تا آن دوران باقی مانده بود، از میان برد و آن محیط پهناور و یگانه جغرافیایی را از میان قطع کرد و به خطر انداخت. لازم به ذکر است، پیش از این در قرن های چهارم تا ششم هجری دولت اسماعیلی فاطمیان در مصر خلافتی در مقابل خلافت عباسی تأسیس کرده بود و تا زمانی که هر دو دولت قدرتمند بودند، هیچ مشکلی در مقابله با صلیبیان نداشتند. بنا بر این قطعا این نخستین بار نبود، که یک حکومت رسمی شیعی تأسیس می‌شد. ثانیاً قدرت دولت عثمانی و توسعه پیاپی آن بدون پشتوانه فرهنگی و اجتماعی لازم صورت می‌گرفت. به طوری که علی رغم چند قرن سلطه بر یونان، بالکان و چند کشور دیگر اروپایی تنها عده کمی از مردم آن نواحی مسلمان شدند و هر چند این مطلب درست است که عثمانی بر اثر مناقشه‏های ممتد با صفویان همواره از مرزهای شرقی خود بیمناک بود و ناگزیر بخشی بزرگ از نیروی نظامی خویش را در آن جانب صرف می‏کرد و از پیشرفت و تمرکز نیرو در جبهه‏های اروپا باز می‏ماند، اما شکستهای بزرگ عثمانی در اروپا بعد از محاصره وین در سال ۱۶۸۳ میلادی و همزمان با افول و اضمحلال دولت صفوی رخ می‌دهد. در واقع عامل اصلی شکست عثمانیان نه پیدایش دو حکومت شیعه و سنی، بلکه برتری ادوات نظامی اروپاییان در قرن هجدهم و ضعف ساختارها و بنیه‌های اقتصادی و اجتماعی عثمانی نسبت به جوامع اروپاست.

دولت صفوی بنیادگذار دولتی واحد با مذهبی واحد

از نظر تاریخ ایران معاصر، دولت صفوی دارای دو ارزش اساسی و حیاتی است: نخست ایجاد ملتی واحد با مسئولیتی واحد در برابر مهاجمان و دشمنان، و نیز در مقابل گردن‌کشان و عاصیان بر حکومت مرکزی؛ دوم ایجاد ملتی دارای مذهبی خاص که بدان شناخته شده و به خاطر دفاع از همان مذهب، دشواری های بزرگ را در برابر هجومهای دو دولت نیرومند شرقی و غربی تحمل نموده‌است. در این مورد، مذهب رسمی شیعه دوازده امامی، همان کاری را انجام داد که اکنون ایدئولوژیهای سیاسی در تشکیل حکومتها می‏کنند.

به هر حال با تشکیل دولت صفوی، گذشته دیربازی از گسیختگی پیوندهای ملی ایرانیان به دست فراموشی سپرده شد و بار دیگر از ملت ایران ملتی قائم بالذات، متحد، توانا و واجب الاحترام ساخت و ثغور آن را در ایام سلطنت شاه عباس اول به حدود امپراتوری ساسانیان رسانید.

رشته اصلی و اساسی این پیوند ملی، مذهب تشیع بود، و گرنه با وضعی که در آن ایام پیش آمده بود، هیچ عامل دیگری نمی‏توانست چنین تأثیری در بازگرداندن آن پیوند و همبستگی داشته باشد، چنانکه اهل سنت ایران که در عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب زیر فشارهای سختی بودند، بقای دولت عثمانی و ضمیمه شدن ایران را به خاک آن دولت آرزو می‏کردند. دسته‏هایی از کردان سنی مذهب که تمایلی به اطاعت از یک پادشاه شیعی مذهب نداشتند، بی هیچ گونه مقاومتی و مخالفتی در قلمرو عثمانی باقی ماندند؛ و دست به دست گشتن برخی از نواحی کرد نشین میان دو دولت عثمانی و صفوی تأثیری در مذهب آنها نداشت.

باید دانست که چنین اندیشه‏ای اصلاً در دوران اسلامی امری تازه و بدیع نبود، چه پس از استقرار قطعی فرهنگ اسلامی در میان ایرانیان و سستی پذیرفتن سیاست ملی و نژادی که در سده‏های سوم و چهارم و نیمی از سده پنجم هجری صورت گرفت، سلطنت هر مسلمان اهل سنت از هر نژاد خواه ایرانی یا اَنیرانی، بی هیچ گونه مخالفت بنیادی پذیرفته می‏شد، مگر از جانب قدرت جویان رقیب، و سرّ موفقیت غلامان و قبایل گوناگون تُرک نژاد در حکومت چند صد ساله بر ایران نیز همین بود.


پادشاهان صفوی

شاه اسماعیل

شاه طهماسب اول

شاه اسماعیل دوم

سلطان محمد خدابنده

شاه عباس اول

شاه صفی

شاه عباس دوم

شاه صفی دوم

شاه سلیمان

شاه سلطان حسین

شاه طهماسب دوم

شاه عباس سوم

شاه اسماعیل سوم

شاه اسماعیل اول

تبار اسماعیل به شیخ صفی الدین اردبیلی می‌‌رسد و فرزند شیخ حیدر است و مادرش مارتا دختر سلطان اوزون حسن آق قویونلو و کوراکاترینا شاهزاده یونانی ترابوزان بود.

کودکی

اسماعیل در 866 ه.ش. در اردبیل دیده به جهان گشود. پدرش شیخ حیدر به همراه مریدان خود -که به دلیل بر سر داشتن کلاه قرمز رنگ قزلباش (سرخ سر) خوانده می‌شدند- به عنوان جهاد با مسیحیان چرکس به نواحی قفقاز رفتند. توسعه‌طلبی حیدر باعث شد که باشیروانشاهان وارد جنگ شود و سلطان یعقوب آق قویونلو به کمک شروانشاهان رفت و نهایتا حیدر تیر خورد و به اسارت درآمد و جان خود را در این مبارزه از دست داد و فرزندانش نیز به اسارت در آمدند. در زمان اسمعیل کودکی شیرخوار بود.

اسماعیل به همراه مادر ودو برادرش در اصطخر فارس به مدت چهار سال و نیم زندانی شدند. در این دوره سلطان یعقوب آق قویونلو مرد و بین فرزندانش رستم وبایسنقر جنگ درگرفت و رستم برای مقابله با بایسنقر، سلطان علی برادر بزرگ اسماعیل و خانواده‌اش را آزاد کرد، تا بتواند از پشتیبانی قزلباشان خانقاه اردبیل برخوردار شود. سلطان علی با شکوه فراوان وارد تبریز شد و با سپاهی از صوفیان بایسنقر را شکست داد. رستم از قدرت سلطان علی به وحشت افتاد و وی را در میانه راه تبریز و اردبیل به قتل رساند. سلطان علی برادر هفت ساله‌اش اسماعیل را به یاران صمیمی و وفادارش سپرد.

اسماعیل مدتی در پنهانی در اردبیل زیست و سپس برای امنیت بیشتر به لاهیجان رفت و نزد امیر آنجا کارکیا میرزا پناه گرفت. کارکیا میرزا على، فرمانرواى محلى لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوى بود در تربیت اسماعیل خردسال اهتمام کرد. اسماعیل تا 905 ه.ق. با مراقبت‌هاى شمس الدین لاهیجى که از فضلاى آن دیار بود؛ فارسى، عربى، قرآن و مبانى و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت. «احسن التواریخ، ص 9؛ جهانگشاى خاقان، صص 64 - 67» همچنین در این مدت، زیر نظر هفت تن از بزرگان صوفى لاهیجان فنون رزم آموخت.

بدین ترتیب اسماعیل از یک سو تحت تاثیر فرهنگ صوفیانه خانقاه شیخ صفی بود و از سوی دیگر احتمالا در گیلان با برخی آموزه‌های ایران باستان و تشیع امامی آشنا شده و این مجموعه این آموزه ها او را برای بدل شدن به یک حاکم مقتدر، فرمانده نظامی و پیشوای مذهبی آماده ساخته است.


از قیام تا پادشاهی

تصرف آذربایجان

اسماعیل سیزده ساله مدتی در اردبیل اقامت کرد و گروه کثیری از صوفیان قزلباش به ام پیوستند. او مانند پدرانش جنید و حیدر به قصد جنگ با مسیحیان گرجستان و در واقع برا ی انتقام گرفتن از «الوند بیک آق قویونلو» و شروان شاه اقدام به تدارک سپاه کرد.

اسماعیل برای گردآوری سپاه بیشتر به آناتولی( قراباغ و وان) رفت و در سال 906 ه.ق. همراه با هفت هزار سپاهی قزلباش به سمت شروان لشکر کشید. در جنگى که نزدیک قلعه گلستان روى داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار جنگاور مغلوب و کشته شد (جهانگشاى خاقان، صص 119 و 113). اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال به جاى آنکه وقت خود را براى محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالى شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. در نزدیک نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب کرد( 907 ق / 1502 م) و خود پیروزمندانه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه که به هر حال با آیین اکثریت اهل شهر مغایر بود، اعلام داشت .

وی در حالی که چهارده سال بیشتر نداشت به کمک مریدانی که سخت به او معتقد بودند در سال هشتصد و هشتاد ه.ش شاه ایران شد و سلسله خویش را به نام جدش صفی الدین "صفویه" نامید که در تاریخ ایران به دو دلیل اهمیت بسیار دارد: یکی این که این سلسله اولین سلسله کاملا مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب به ایران (در سال ۳۲ ه.ق) بوده است یعنی پس از هشتصد سال، دوم اینکه مذهب تشیع در ایران توسط شاه اسماعیل مذهب رسمی اعلام شد و در واقع جانشین تسنن گشت.

اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمی

شاه اسماعیل در اولین اقدام خود مذهب تشیع را به عنوان مذهب رسمی دولت و مملکت صفوی اعلام نمود.

ایجاد وحدت ملی

پس از سقوط ایلخانان مغول و به مدت حدود دو قرن در ایران از بلخ تا دیاربکر وضعیت ملوک الطوایفی حاکم بود. «روملو» در خصوص سال 880ه.ش./907 ه.ق. مجموعه‌ای از حکام محلی را نام می برد، که مهمترین آنها عبارت بودند از: سلطان حسین بایقرا آخرین شاه تیموریان در خراسان، بدیع الزمان میرزا در بلخ، سلطان مراد در عراق عجم، حسین کیای چلاوی در سمنان، مرادبیک بایندر در یزد و شاه اسماعیل در آذربایجان.

شاه اسماعیل با برخورداری از نیروی جان بر کف غزلباش عزم نمود، که ایران را متحد سازد. ابتدا سلطان مراد حاکم عراق عجم -که پسر سلطان یعقوب آق قویونلو بود- را در نواحی مابین همدان و بیجار شکست داد و سلطان مراد به شیراز گریخت. شاه اسماعیل او را تعقیب نمود و او از ترس به بغداد گریخت و شاه اسماعیل بدون جنگ شیراز را تصرف نمود و از آنجا به قم رفت. سپس بر حسین کیای چلاوی حاکم سمنان و فیروزکوه پس از جنگی سخت غلبه کرد. و نهایتا یزد و ابرقو را که در اختیار محمدکره بود، تصرف کرد و از شهری به شهری رفت و حکام محلی را برانداخت و یا تابع خود نمود. آنگاه در سال 887 ه.ش. (914ه.ق.) عازم عراق عرب شد و بغداد و نجف را نیز فتح نمود. بدین ترتیب او در مدت هفت سال تمام ایران بزرگ به جز برخی نواحی نظیر خراسان و ارمنستان را تصرف نمود و حکومتی واحد و مستقل را در آن برقرار ساخت و به عنوان پادشاه ایران تاجگذاری نمود.

کشورداری

شیوه کشور دارى شاه اسماعیل و ترویج مذهب شیعه احتمالا مانع تجزیه ایران آشوب زده میان دو قدرت بزرگ عثمانى و ازبک شد. وى براى تعدیل سیاستهاى افراطى سران قزلباش، صوفیان و مریدان حیدرى، علماى ایرانى و نیز جبل عامل، کوفه و بحرین را به تدوین کتابهاى فقهى در زمینه شیعه جعفرى دعوت کرد . محقق کرکى که در نشر فقه و اصول مذهب جعفرى شخصیت مهمى‏محسوب مى‏شد، از جمله آنان بود. از جمله اقدامات شاه صفوى براى تجلیل از امامان شیعه ضرب سکه با نام ائمه اثنى عشرى قرار دادن نام 12 امام معصوم به عنوان سجع مهر شاهى ؛ تعمیر و توسعه آرامگاه امامان در شهرهاى عراق و مشهد و نیز ایجاد ساختمان مقبره براى امام زاده‏ها در شهرهاى ایران و طرح آب رسانى از فرات به نجف بود.

شاه اسماعیل کلیه وظایف ادارى و کشورى را به ایرانیانى سپرد، که در اعتقادشان به تشیع جاى شک و شبهه نبود و بسیارى از آنان پیشینه طولانى در کارهاى دیوانى داشتند. نامدارترین رجال او عبارت بودند از: امیر زکریا تبریزى، محمود خان دیلمى، قاضى شمس الدین لاهیجانى، امیر نجم رشتى، امیر نجم ثانى، میر سید شریف شیرازى و شمس الدین اصفهانى« لب التواریخ، صص 394 - 407».

شاه اسماعیل به رسوم و آیینهاى مذهبى و ملى بسیار علاقه نشان مى‏داد و به ایجاد آبادانى و بناهاى یادبود اهتمام داشت. مهمترین آثارى که از دوران وى به یادگار مانده، عبارتند از 4 بازار دور میدان قدیم اصفهان؛ مدرسه ‏هارونیه و بقعه امام زاده هارون در اصفهان. وى بناهاى یادبودى هم در اوجان فارس و شیراز و آبادانى و ساختمانهاى متعددى در خوى و تبریز بنیاد کرد.

جنگ با دشمنان خارجی

شاه اسماعیل که به سختی با مذهب تسنن دشمنی میکرد تبریز را به پایتختی برگزید و در همان سال تاجگذاری به جنگ قوم ازبک رفت (این قوم در شمال شرق ایران در ازبکستان فعلی ساکن بوده و هرگاه که فرصتی به دست می‌‌آورند به خاک ایران تجاوز میکردند). در این جنگ که در حوالی مرو رخ داد ۱۷۰۰۰ ایرانی توانستند ۲۸۰۰۰سپاهی ازبک را درهم کوفته و فرمانروای آنان به نام محمد شیبانی که قصد فرار داشت را دستگیر و مقتول سازند که شاه ایران نیز از کاسه سر او جام شراب ساخت!

اما در همین هنگام با یورش عثمانی ها مواجه شد. خلیفه عثمانی به نام سلطان سلیم که شیعیان را کافر میدانست و خود را نیز خلیفه تمامی مسلمانان جهان می‌‌خواند به قصد اشغال کامل ایران به این کشور لشکرکشی کرد. شاه اسماعیل به قصد دفع حمله عثمانیان به غرب لشکر کشید و در نبرد چالدران (۸۹۳ ه.ش) آنچنان دلیرانه جنگید که علی رغم شکست خوردن، نبرد او در زمره نبردهای بزرگ تاریخ و از افتخارات ایرانیان محسوب می‌شود. در این جنگ ۲۹۰۰۰ سرباز ایرانی که تنها از سلاحهای سرد مانند شمشیر و نیزه استفاده میکردند در برابر سپاه دویست هزار نفری عثمانی که مجهز به توپ و تفنگ بود به سختی ایستادگی کرده و کشتار زیادی از دشمن به عمل آوردند و از ایشان تنها ۲۰۰۰ نفر زنده ماندند اما حتی یک نفر اسیر هم ندادند. ترکان عثمانی در این جنگ قسمت بزرگی از آذربایجان را به اشغال خود در آورند که تا زمان شاه عباس کبیر ادامه داشت. (البته پس از شاه اسماعیل نیز آنان هرگاه که فرصتی بدست می‌‌آوردند به ایران حمله میکردند و اختلافات مرزی و مذهبی دو کشور تا زمان سقوط امپراطوری عثمانی در جنگ جهانی اول طول کشید.)

شاه اسماعیل توانست در مدتی کوتاه با تدابیر جنگی و نیز با خشونت هایی که به کار میبرد ایران را متحد کرده و در برابر هجوم دشمنان داخلی و خارجی بخصوص ازبکان و عثمانی ها که از شرق و غرب به ایران حمله میکردند به خوبی مقاومت کند.

سروده‌های شاه اسماعیل

وی مردی بسیار زیبا و خوش اندام بود، اشعار صوفیانه به ترکی آذربایجانی میگفت که تا به امروز نیز این اشعار باقیمانده است. مانند شعر زیر که وی آن را قبل از جنگ برای سلطان عثمانی فرستاد و سلطان نیز پس از خاتمه جنگ شعری به فارسی گفت و به عنوان پاسخ به شاه ایران داد. ترجمه فارسی شعر شاه اسماعیل از این قرار است:

من به مرشد خویش به چشم جوهر و ذات وجود می‌‌نگرم،

و خویشتن را در راه او قربانی میکنم،

من دیروز به دنیا آمده ام و امروز خواهم مرد،

بیا، اگر تو میخواهی بمیری، این پهنگاه مرگ است...

مرگ شاه اسماعیل

سلطان سلیمان اول که در فتح تبریز موفق شده بود که همسر محبوب شاه اسماعیل را به اسارت در آورد پس از خروج از ایران وی را گروگان گرفت و برای آزادی وی از شاه امتیازات کلانی خواست. اما اسماعیل آن خواسته‌ها را نپذیرفته و آنچنان که گفته شده از دوری همسر خویش در سن سی و پنج سالگی دق کرد و درگذشت.

شاه عباس بزرگ

شاه عباس بزرگ یا شاه عباس اولنامدارترین شهریار دوران صفوی و حتی پس از اسلام فرزند سلطان محمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی بر ایران به مدت بیش از ۴۲ سال با اقتدار آمیخته با استبداد شهریاری نمود.

زاده : ۱ رمضان ۹۷۸ هجری قمری؛ برابر با ۱۵۷۱ میلادی

زادگاه : هرات

تاج گذاری : ۹۸۹ هجری قمری

مکان تاج گذاری : شهر هرات در ایالت خراسان (اکنون در افغانستان)

درگذشت : ۲۴ جمادی‌الاول سال ۱۰۳۸ هجری قمری؛ برابر با ۱۶۲۹ میلادی

مکان درگذشت : اشرف (بهشهر کنونی در استان مازندران)

جانشین : شاه صفی (سام میرزا پسر صفی میرزا)

کودکی شاه عباس

در کودکی به عباس میرزا معروف بود و والی هرات بود؛ شاه اسماعیل دوم صفوی که مردی خشن و نا نجیب بود؛ همانند دیگر برادر زادگان و برادران فرمان قتل او و پدرش ( سلطان محمد خدابنده ) را صادر کرده بود ولی این امر وقتی که شاه اسماعیل دوم به قتل رسید کان لم یکن باقی ماند.

تاج گذاری شاه عباس در ۱۴ سالگی

نوشتار اصلی: آغاز پادشاهی شاه عباس اول

سپس وی به یاری علیقلی خان شاملو در خراسان تاج گذاری کرد و حکومت خراسان در زمان شهریاری پدرش در دست وی بود تا آنکه مرشد قلی خان استاجلو با غلبه بر علیقلی و با مساعدت های خویش؛ قزوین را فتح نمود و در آن شهر عباس میرزا در سن ۱۸ سالگی به تخت سلطنت ایران نشست و پدر او را خلع نمودند و به زندان روانه ساختند. شاه عباس همانند بسیاری از شاهان در ابتدای کار ۱۸ نفر از سران قزلباش را به بهانه خونخواهی کشت و پس از آن مرشد فلی خان را نیز به همین سرنوشت دچار ساخت.

صلح موقت با سلطان عثمانی

ترکان عثمانی که با استفاده از آشفتگی پس از شاه اسماعیل به خاک ایران دست اندازی نمودند و نواحی ارزروم؛ عراق عرب؛ کردستان؛ ارمنستان؛ گرجستان؛ بخش هایی از آذربایجان و حتی لرستان را تحت سیطره خویش در آوردند؛ به مصلحت شاه عباس در آن هنگام؛ ایران شرایط آنها را پذیرفت. سپس شاه عباس صفوی با استفاده از فرصت پیش آمده اوضاع آشفته ایران را سر و سامان داد.

برادران شرلی

در سال ۱۰۰۰ هجری قمری پایتخت را به اصفهان منتقل کرد و ولایلت شرقی را نظم و آرامش داد و در سال ۱۰۰۷ هجری قمری در قزوین با آنتونی و رابرت شرلی مواجه گشت و از وجود آنان برای تجهیز و ایجاد نظم قشون ایران استفاده کرد و نیز توسط آن ها روابط ایران و ممالک اروپایی را با داشتن یک وجه مشترک و آن دشمنی با عثمانی گسترش داد. در مقابل قزلباش ها گروهی از ترکان به نام شاهسون را به وجود آورد و با گسترش ایل آنها؛ سعی به تضعیف قزلباش ها نهاد. برادران شرلی را به کمک الله وردی خان گماشت تا توپخانه و اسلحه خانه قدرتمند بسازند.

تا آنکه در سال ۱۰۰۷ به عثمانی تاختند و تبریز و ایروان و شکی را از آنها ستاندند

اقدامات شاه عباس در جهت آبادانی ایران

اصفهان

دشمنی ایران و عثمانی به نفع اصفهان تمام شد و اصفهان باید بسیار خوش وقت بوده باشد تا شاه عباس سبب خیر در آن شهر که قرن ها مورد توجه نبود؛ شد. میدان نقش جهان، مسجد شاه، عالی قاپو، بخش هایی از عمارت چهل ستون، چهارباغ ، پل های رود زاینده رود، کانال کشی آب های کوه کوهرنگ به سمت زاینده رود از آثار نیک اوست. اگرچه نزدیک به نیم هزاره از زمان او گذشته است ولی هنوز اصفهان به بناهای فرهنگی و هنر عصر صفوی می بالد چنانچه که امروزه پایتخت فرهنگی دنیای اسلام گشته است.

مشهد

شاه عباس همانطور که بسیاری از جهانگردان و مورخین اظهار داشته‌اند فردی وطن پرست بود، برای همین و برای آنکه فرهنگ زیارت را در بین مردم قرار دهد، در سال ۱۰۰۹ پیاده عزم مشهد کرد و به دستور وی فقط ۹۹۹ کاروانسرا در آن سال و تعداد بسیار بیشتر در سال های پس از آن احداث گردید. وی مشهد را به طور رسمی «شهر مقدس ایران» قرار داد تا آنکه مردم به زیارت امام هشتم شیعیان بروند و از رنج و مشقت های سفر حج و سخت گیری های حکام ولایات عثمانی دیگر خبری نباشد.

مازندران

دیگر سرزمین خوش وقت مازندران است؛ زیرا شاه عباس همیشه به اینکه از طرف مادری مازندرانی بود افتخار می ورزید؛ مادر او از اهالی ساری و یا به روایت برخی، از اهالی اشرف بود. بدین سان شاه عباس در سال ۱۰۳۲ شهر اشرف ( بهشهر امروزی ) را به وجود آورد و عمارت های کلاه فرنگی و بناهای زیبای عباسی را به وجود آورد و شاه که فردی گردشگر بود همیشه به آن جا برای شکار می رفت. در سال ۱۰۳۳ نیز شهر فرح آباد را احداث کرد و آن را مرکز حکومت مازندران کرد - تا پیش از آن بارفروش ( بابل امروزی ) مرکز مازندران بود - و برای آن شهر کوشش بسیار نهاد - که بدبختانه آن شهر و ساری در هجوم روس های وحشی در دوران پطر کبیر در آتش خاکستر شد و ساری باری دیگر مرکز ایالت مازندران گشت- شاه عباس از جاجرم در خراسان تا دشت مغان در اردبیل شاهراهی ایجاد کرد تا به وسیله آن مازندران به رونق سابق بازگردد. همچنین دیواری عظیم در نزدیکی بندر گز ایجاد کرد تا بوسیله آن مازندران از هجوم ترکمن ها در آرامش بسر برد؛ پیتر دلاواله در سفرنامه خویش از فرهنگ و تمدنی در مازندران وصف می‌کند که تا به آن زمان در هیچ کجای دنیا نظیر آن را ندیده بود.

سایر نواحی ایران

وی راه‌ها را ایمن ساخت و همچنین برای تعمیر و احداث راه‌های جدید همت گماشت؛ گرجی ها و ارامنه را که در جنگ گرجستان به اسارت گرفت اختیار داد تا آزادانه در فرح آباد زندگی کنند و همچنین در کنار اصفهان زمین به آنها داد و آنها شهر جلفا را ساختند؛ بندر گمرون (گامرون) را در سال ۱۰۲۳ و جزیره هرمز را به سال ۱۰۳۱ از تصرف هلندی ها خارج ساخت.

اقدامات فرهنگی شاه عباس

او به شعر و نقاشی و موسیقی و معماری توجه داشت؛ و به علما و هنرمندان علاقه می ورزید. ملاصدرا؛ میرداماد؛ میرفندرسکی؛ شیخ بهایی و ... از فاضلان عهد وی بودند. شاه عباس مردی دیندار بود و به ویژه به علی (ع) سخت ارادت مورزید. گویند نسبت به رعایا و زیر دستان مهربان بود. فرهنگ معماری هنوز نیز متاثر از آن دوره می‌باشد.

اقدامات او در پیشبرد تجارت با دول اروپایی

شاه عباس با خردمندی رقابتی بین مملکت های اروپایی در سواحل خلیج فارس ایجاد کرد تا به وسیله آن دولت دیگر نتواند فرمانروای آنجا گردد و نیز به این وسیله بود که دست پرتغالی ها را از بندر عباس کوتاه کرد؛ نه فقط آنتونی شرلی را با حسینعلی بیک راهی اروپا کرد که هیچ نتیجه نداد و آنتونی شرلی به فیلیپ سوم پناه برد، بلکه بعد از آن رابرت شرلی و سپس نقدعلی بیک را به نزد شاهان اروپا راهی کرد؛ همچنین او برخلاف اجداد خویش فقط با اهل تسنن دشمنی داشت ولی با مسیحیان و پیروان سایر ادیان با گرمی برخورد می کرد و آنها را در انتخاب اسلام آزاد می گذاشت و اگرچه بسیاری در زمان او اسلام آوردند دلیل بر آن نیست که با زور به این کار مبادرت می ورزید

منبع- گروه اهورایی

جنگ ارومیه نبرد شاه عباس صفوی با عثمانی


جنگ ارومیه نبرد شاه عباس صفوی با عثمانی

شـــــرح

در اواخر قرن ۱۶ قدرت نظامى عثمانى به حد اعلاى خود رسيده بود و اگرچه اتحاد اروپاييان مانع حرکت آنها به سمت مركز و غرب اروپا شده بود اما آنها در حال توسعه مرزهاى جنوبى و شرقى خود بودند. در چنين زمانى آنها به جز ايران عملاً مانعى پيش خود نداشتند.
عثمانيها در دوران قدرت خود در قرون شانزده و هفده شبه جزيره عربستان، خاورميانه عربى ، مصر، ليبى و حتى الجزاير را در اختيار داشتند اما على رغم ۲ لشكركشى بزرگ سلطان سليم و سلطان سليمان هنوز نتوانسته بودند خاك اصلى ايران را تصرف كنند اگرچه بين النهرين را از دست ايران خارج كرده بودند.
حملات جديد
در ۱۵۸۷ عثمانى از ضعف موقت پيش آمده در حكومت صفويه استفاده كرد و سردار خود فرهاد پاشا را با ارتشى بزرگ روانه شمال بين النهرين كرد ارتش وى سپاه ۱۵هزار نفره ايران را در نزديكى بغداد شكست داد و با تغيير جهت به شمال ايران تبريز را تصرف كرده و قصد جداكردن خوزستان و لرستان كرد. دراين زمان ايران شاه جوان و پرقدرتى را در اختيار داشت اما اين مرد بزرگ كه بعدها به شاه عباس كبير معروف شد در ابتداى كار خود كشورى را تحويل گرفته بود كه از چندين جهت تحت كنترل و تجاوز همسايگان بود.
وى كه تنها يك سال از سلطنتش مى گذشت در ابتداى حكومت درگير نبردهاى جنوب با پرتغاليها و شرق با ازبكان بود . بنابراين مجبور شد براى جلوگيرى از سقوط بخش غربى و جنوبى خاك ايران تن به مصالحه با عثمانى بدهد. در ۱۵۹۰ عثمانى ها شهرهاى تبريز، شيروان و ايالات گرجستان و لرستان را از دست ايران خارج كردند و در مقابل پيشنهاد صلح و تخليه جنوب ايران را دادند كه شاه عباس پذيرفت.
تشكيل ارتش منظم
شاه عباس به خوبى دريافته بود كه نبرد با قدرتهاى غربى نظير عثمانى و پرتغاليها متفاوت با جنگ با قدرتهاى محلى شرقى است و شكست سپاههاى آنها تنها در صورتى ممكن است كه ارتش از سلاحهاى آتشين و پياده نظام جنگ آزموده برخوردار شود. از طرفى او مى دانست كه عثمانى به چيزى كمتر از فتح كامل ايران (به مانند فتح دهها كشور ديگر منطقه) رضايت نمى دهد بنابراين تمام قدرت را صرف احياى ارتش ايران كرد. ارتشى كه عملاً پس از قدرت يافتن مغولان در ۴ قرن قبل از بين رفته بود.
در ۱۶۰۰ او به جز ۶۰ هزار نيروى سوار قزلباش از ۱۰هزار سوار مخصوص شاه و ۱۲ هزار نيروى پياده نظام برخوردار بود. الله وردى خان فرمانده معروف ايران نيز دراين زمان با استفاده از تجربيات اروپاييان (كه دشمن عثمانى بودند) تكنيك توپريزى را فرا گرفته و علاوه بر آن فنون استفاده از تفنگ را فرا گرفتند.
سرپرسى سايكس در كتاب تاريخ ايران خود از قول يك سياح انگليسى اوضاع را چنين نقل مى كند:
ايرانى مسلط، اكنون فنون جنگى را ياد گرفته و اكنون ۵۰۰ عراده توپ برنج و ۶۰هزار تفنگچى دارد ايرانيان زمانى كه شمشير داشتند تركها از آنها مى ترسيدندو حالا كه ضربات آنها جدى تر و با صنايع گوگردى آميخته شده مخوف شده اند.
نبرد عظيم اروميه
در ۱۶۰۲ ميلادى شاه عباس كه خود را آنقدر قوى ديد كه بتواند پنجه در پنجه قدرت اول نظامى دنياى قرن ۱۷ بيندازد بنابراين به سمت مناطق متصرفه عثمانى به راه افتاد و ظرف يك سال كليه متصرفات آن كشور را باز پس گرفت سپس قصد فتح بغداد كرد.
سلطان احمد پادشاه جوان عثمانى و پسر سلطان محمد سوم كه انتظار ضدحمله هاى ايران را نداشت تصميم گرفت كه به مانند اسلاف خود سپاهى عظيم به سمت ايران گسيل كند بنابراين در ۱۶۰۳ سپاه ۱۰۰هزارنفرى عثمانى به فرماندهى جقال اوغلى به سمت تبريز به حركت درآمد . نيروهاى محلى از برابر ارتش عظيم عثمانى جا خالى كردند و گمان همه به اين بود كه كار ايران تمام است. اين در حالى بود كه شاه ايران با جمع آورى نيروهاى خود در حوالى درياچه اروميه انتظار سردار عثمانى و سپاه بزرگش را مى كشيد. سپاه ايران دراين زمان حدود ۶۲ هزار نفر بود و توپخانه ايران نيز كوچكتر از تركها بود. تدبير شاه عباس تقسيم سپاه به دو قسمت بود بنابراين ابتدا ۱۰هزار سوار از جان گذشته حمله را به سپاه عثمانى آغاز كردند (شاه عباس ۵۰هزار پياده خود را از چشم فرماندهان عثمانى مخفى كرد) تركها به گمان آنكه با توپخانه قادر به دفع حمله سواران هستند نظم پياده نظام خود را بر هم زده و سواران ايرانى را نشانه رفتند اما سرعت سواران ايرانى دراين زمان جاى خود را به مانورى بى نظير داد يعنى سواران به جاى حركت مستقيم به سمت توپخانه و پياده نظام در عرض سپاه عثمانى حركت كردند و بدون توجه به آتش سنگين توپهاى عثمانى خود را به عقب سپاه ترك رساندند . جقال اوغلى به گمان آنكه ۱۰هزار سوار اكنون كاملاً در محاصره خواهند بود با پياده نظام راه برگشت سواران ايرانى را بست و با تغيير جهت توپها سعى در نابودى آنها كرد غافل از اينكه ۵۰هزار سرباز ايرانى با سرعت خود را به جلوى سپاه ترك رساندند و ناگهان نبرد به درجه اى شدت گرفت كه كار از دست فرماندهان ترك خارج شد همزمان با شدت گرفتن نبرد پياده نظام ، سواران ايرانى كه اكنون از كمند توپ و پياده نظام عثمانى خارج شده بودند با برگشت به سمت سپاه ترك قتل عام هولناكى را آغاز كردند.
توپخانه عثمانى نيز قادر به عمل نبود چرا كه ۲ سپاه درهم آميخته بودند.
تا پايان روز ۲۰ هزار سرباز عثمانى كشته شدند و سپاه متلاشى شده عثمانى كلاً منطقه را به سمت غرب ترك كرد.
شكست تركان در نبرد اروميه سبب تصرف مجدد آذربايجان ، كردستان ، بغداد، موصل، ديار بكر ، گنجه، تفليس و باكو شد و عثمانيان كليه متصرفات خود را در ۳ دهه اخير به ايران بازگرداندند.
تداوم حملات عثمانى به ايران
عثمانيان كه نمى خواستند شكست را از دولت ايران قبول كنند در ۱۶۰۷ سپاهى بزرگ به ايران فرستادند مرادپاشا فرمانده اين سپاه بود اما اين سپاه شكستى سخت از ايران خورد، ۹ سال بعد در ۱۶۱۶ سلطان مصطفى خليل پاشا را با ۶۰ هزار سوار به جنگ ايران فرستادند وى على رغم پيروزى هاى اوليه در تسخير تبريز ناموفق بود.
در ۱۶۲۳ تركها آخرين كوشش خود را با اعزام سپاهى مجهز به ۴ واحد بزرگ توپخانه براى بازپس گيرى بغداد انجام دادند اما در تلاش خود ناموفق ماندند و چون نبرد ۶ ماه به طول انجاميد در سپاه ترك شورش رخ داد و از اين زمان به بعد زمان به شدت به زيان تركها پيش رفت چرا كه حضور شخص شاه عباس در سپاههاى ايران قدرت مدافعان بغداد را دوبرابر كرده و پس از ۷ ماه محاصره عملاً سپاه ترك روحيه خود را از دست داده و توسط نيروهاى ايران كاملاً منهدم گرديدند. نفرات باقيمانده سپاه عثمانى به دليل گرسنگى هرگز موطن خود را نديدند و در بيابانهاى عراق و سوريه تلف شدند.
نتيجه نبردهاى شاه عباس
بى ترديد اگر در قرون شانزده و هفده شاهان پرقدرت صفويه در ايران حاكم نبودند ايران نيز جزو ايالات چهل و چندم عثمانى مى شد اما ضربات خردكننده ارتش شاه عباس و شجاعت سواران قزلباش بازوان متجاوز عثمانى را از كار انداخت و اين ارتش جهنمى را مجبور كرد كه به تصرفات سرزمين خود قانع بماند مضافاً آنكه نبردهاى اروميه و بغداد حداقل يك سوم نيروهاى امپراتورى مذكور را هدر داد و توان اين كشور را براى ادامه تجاوزاتش به غرب تحليل برد.
تاريخ دوباره تكرار شد و ايران به مانند ۱۷۰۰ سال قبل مجدداً شمشير قدرتى مخوف در جنوب اروپا را كند كرد و به سربازان مشابه لژيونرهاى رومى ضرب شست «شمشير ايران» را چشاند.
جنگ چهل و هفتم : نبردهاى خليج فارس
در قرن ۱۶ميلادى در اروپا دو قدرت بزرگ دريايى فعال بود. اسپانيا و پرتغال . واسكودو گاماى پرتغالى و فعاليت كاشفان بزرگ اين كشور ابتدا سبب بازشدن پاى مردان دريانورد به مناطق جديد شد و سپس جنگاورانى مانند البوكرك به سرعت فتوحات را گسترش دادند. در ۱۵۸۰ به مدت نيم قرن پرتغال به تصرف اسپانيا درآمد اما فتوحات اين كشور در سراسر جهان هنوز جزو داراييهاى پرتغال محسوب مى شد و اين كشور به سادگى حاضر به واگذارى ميدان به قدرتهاى «قرن هفدهمى » نبود.
ورود انگلستان به خليج فارس
از جمله نقاطى كه پرتغال در آن حضورى قوى داشت خليج فارس بود و انگليس و هلند كه براى ورود به آسياى نزديك و هند برنامه هاى فراوانى داشتند مجبور بودند ابتدا اين قدرت سنتى را از ميان بردارند. بنابراين بين كشتيهاى انگليسى و پرتغالى (كه مانع تجارت انگليسها شده بودند) در ۲۸ دسامبر ۱۶۲۰ در شرق بندر جاسك (در جنوب ايران) درگيرى به وقوع پيوست.
۴كشتى انگليسى در حالى حمله به ناوهاى پرتغالى را آغاز كردند كه ۴ ناو پرتغالى جثه اى بزرگتر داشته و از رقيب تازه وارد ترس چندانى نداشتند اما پشتكار انگليسها سبب شد تا پرتغاليها به سادگى شكست خورده و عقب نشينى كنند.
همكارى ايران و انگليس
چنانكه سرپرسى سايكس مى گويد در ۱۶۲۱ ايرانيها تصميم گرفتند با كمك نيروى دريايى انگليس، پرتغاليها را براى هميشه از منطقه بيرون كنند چرا كه مردان پرتغالى مبدل به چپاولگران دائمى بنادر جنوبى ايران شده بودند. قلعه پرتغاليها در جزيره بزرگ قشم واقع بود و ايرانيها موفق شده بودند از غفلت پرتغال استفاده كرده و يك لشكر كامل را به داخل جزيره بفرستند. تقسيم كار مشخص بود نبرد دريا با انگليسها و نبرد خشكى با ايرانيها. سود ايران نيز خلاصى از قدرت خشن دريانوردان پرتغال و سود انگليس توسعه تجارت دريايى خود در منطقه. در ژانويه ۱۶۲۲ ، ۹ كشتى انگليسى پس از آنكه در تنگه هرمز با مشكلى مواجه نشدند اقدام به پياده كردن توپ در جزيره قشم كرده و قلعه مذكور به سرعت به تسخير متفقين درآمد. بلافاصله نيروهاى ايرانى و انگليسى به هرمز حمله كرده و عمده قواى پرتغال را شكست داده و كليه كشتى هاى آن كشور را به آتش كشيدند.
نيروهاى ايرانى كه تحت فرمان امام قلى خان حاكم شجاع فارس بودند حمله را به قلعه اصلى هرمز آغاز كردند و على رغم كشته هاى زياد در نهايت قلعه به تصرف مهاجمان درآمد.
پايان كار پرتغال
اگرچه شكست هاى اخيرالذكر پرتغال را به شدت در منطقه ضعيف كرده بود اما هنوز آنقدر قدرت داشتند كه سواحل جنوب خليج فارس را در اختيار بگيرند و اتحاد هلند و انگليس نيز نتوانست آنها را از منطقه براند و حتى انگليس بهترين كشتى هايش را در نبرد از دست داد تا آنكه در ۱۶۳۰ پس از آنكه نيروهاى اعزامى پرتغال براى تصرف مجدد هرمز شكست خورد و در مسقط نيز «امام عمان» بر نيروهاى پرتغالى مسلط شد ناگهان امپراتورى پرتغال در شرق نزديك كاملاً از هم پاشيد.
نتيجه نبرد
نبردهاى هرمز سبب شد كه براى هميشه پرتغال از صحنه قدرتهاى دريايى حاضر در شرق كنار برود. اين
منبع سایت نامداران ومشاهیر ایران

تاریخ ایران-شاه اسماعیل دوم صفوى

شاه اسماعیل دوم صفوى

«982 - 985 ق / 1576 - 1577 م»

اسماعیل میرزا، فرزند شاه طهماسب، از پسران دلیر و شجاع وى بود که در نبرد با عثمانیها از خود رشادت و جلادت زیادى نشان داد و همین توانایى و قدرت نمایى او، عاقبت منجر به صلح عثمانى با پادشاه صفوى گردید. اما از سوى دیگر، دلاورى و بى باکى و بى همانندى که شاهزاده اسماعیل میرزا از خود در مبارزه با ترکان نشان داد، حسادت پدر و سوءظن او را نسبت به وى تحریک کرد. شاه او را از حکومت شروان برداشت و به هرات فرستاد، اما چون با او سر بهانه جویى داشت، چندى بعد او را از آن سمت هم معزول کرد و به زندان انداخت «حدود 964 ق / 1557 م». محرک شاه طهماسب در توقیف فرزند، محبوبیت او در بین سپاه بود که شاه مى‏پنداشت ممکن است او را بر ضد وى به شورش وادارد. بهانه اش هم افراط شاهزاده در شرابخوارى بود که خود شاه به الزام علماى عصر از آن توبه کرده و هم به الزام آنها، آن را به شدت ممنوع ساخته بود.

نزاغ بر سر حکومت در عهد شاه اسماعیل دوم


هنگام وفات او، ولیعهدش محمد میرزا حاکم فارس بود و آمادگى و امیدى براى ورود در نزاع و جانشینى نداشت. در دولتخانه هم هیچ کس به فکر فرا خواندنش به قزوین نیفتاد. اسماعیل میرزا هم از سالها پیش مورد خشم پدر بود و در زندان به سر مى‏برد. لاجرم حیدر میرزا که لیاقتى نداشت اما سلطان «جنت مکان» در اواخر عمر غالبا" کارها را به او رجوع مى‏داد، در این هنگام چون در تختگاه حاضر بود با کمک و تأیید سرکردگان طایفه استاجلو که در این ایام در دستگاه سلطنت کسب قدرت هم کرده بودند، به جاى پدر به سلطنت نشست «صفر 984 ق / مه 1576 م». اما سلطنت او و اعمال نفوذ طایفه استاجلو، بلافاصله در دولتخانه با عکس العمل مخالفان مواجه شد و با زد و بند پرى خان خانم، دختر زیرک و توطئه پرداز شاه، اسماعیل میرزاى زندانى از محبس رهایى یافت و بلافاصله بعد از ورود به قزوین به سلطنت برداشته شد. براى رفع هرگونه منازعه در جلوس او، حیدر میرزا در همان دولتخانه به قتل رسید و سلطنت صفوى به اسماعیل میرزا رسید، که سومین و به حسابى چهارمین پادشاه سلسله صفوى بود و شاه اسماعیل دوم خوانده شد.

نزدیک بیست سال «حدود 964 تا 984 ق / 1557 تا 1576 م» حبس مجرد و طولانى در قلعه خاموش و دسترس ناپذیر قهقهه - در ستیغ کوه سبلان بین تبریز و اردبیل - این شاهزاده شجاع شاد خوار و بى اندوه را، به یک یاغى بد بین انتقامجوى بى رحم تبدیل کرده بود که از همه چیز دربار پدر و حتى از مذهب و آیین و خویشان بى زار و بد بین شده بود. اسماعیل، به محض وصول به سلطنت، هم نسبت به مذهب پدران خویش عکس العمل نشان داد و هم قطع نسل تمام خویشان را که شامل عموها، عموزادگان، برادران و برادرزادگان خودش مى‏شد، با بى رحمى‏تمام مایه تشفى خاطر خویش یافت.


شاه اسماعیل دوم یا سلطان دیوانه


سلطنت او کوتاه، خونین و آکنده از خشونت و بى ثباتى بود، و قسمتى از اوقات آن در قهوه خانه‏ها، کوکنار خانه ها و در کوى بدنامى‏مى‏گذشت. عیاش، بى رحم، و نسبت به امور ملک دارى غالبا" بى‏گانه و بى‏توجه بود. شبهایش را با دروپس پسر حلوایى که محبوب او بود، در هرزه گردى مى‏گذراند و روزهایش در خواب و خمار یا در صادر کردن و اجراى احکام سفیهانه، ظالمانه و بى ملاحظه مى‏گذشت. محنت بیست سال زندان او را تقریبا" دیوانه و دچار نوعى مالیخولیاى عارى از اعتدال کرده بود.
اسماعیل دوم، براى آنکه سلطنتش از هر گونه شورش و مخالفتى در امان بماند، در همان آغاز فرمانروایى، هم عده زیادى از طوایف استاجلو را که با روى کار آمدن وى مخالف بودند، به قتل رساند و هم تقریبا" تمام شاهزادگان خاندان صفوى را که ممکن بود در دست مخالفان، وسیله ایجاد اختلال در کارهایش گردند نابود یا کور کرد. بدینگونه چهار تن از برادرانش را کشت و پنج تن از عموها و برادرزادگان را که مى‏ترسید به صورت مدعیانش درآیند، هلاک کرد. محمد میرزا حاکم فارس و پسرانش عباس میرزا و حمزه میرزا که از این کشتار در امان ماندند، به علت دوریشان از پایتخت بود؛ هر چند تصمیم وى به قتل آنها وقتى از طرف اسماعیل به جد دنبال شد که خود او در همان اوقات و پیش از اجراى حکم به وضع مشکوکى درگذشت و بدین ترتیب برادر و برادر زادگانش در شیراز از مرگ حتمى‏نجات پیدا کردند.

سرانجام شاه اسماعیل دوم


شاه اسماعیل چون در کودکى توسط یک معلم اهل سنت تربیت شده بود، به تشیع علاقه‏اى نداشت و آن را منشأ اختلاف رعیت و موجب جنگ داخلى در بین مسلمین مى‏یافت و محکوم مى‏کرد.
درباریان و نزدیکانش هم، گرایش به تسنن داشتند و او را به ترک تشیع و بر انداختن قدرت قزلباش تشویق مى‏کردند. چون برخى از طرفدارانش نیز خود را در معرض سوءظن و هدف نقشه هاى خونین او یافتند به همدستى خواهرش پرى خان خانم که در روى کار آوردنش نقشى مؤثر داشت، در صدد برکنار کردنش برآمدند. اما اعتیاد به استعمال افیون و افراط در آنگونه مواد مخدر، ظاهرا" زودتر از اقدام مخالفان موجب خاتمه دادن قدرتش شد. صبحگاهان یک شب مستى و بى خودى، شاه اسماعیل دوم را در خانه اش مرده یافتند «رمضان 985 ق / نوامبر 1577