تاریخ ایران سلسله غزنویان

اواخر حکومت سامانیان یکی از سپه سالاران ترک به نام الب‌تکین کوشید با همدستی عده‌ای دیگر ٬ یکی از اعضای خاندان سامانی به نام نصربن عبدالملک بن نوح را به حکومت برساند اما نتوانست و پسر عموی وی یعنی منصور بن نوح به جای وی بر تخت نشست.بعد از این ماجرا البتکین راهی شهر غزنه در افغانستان شد و در آنجا حکومت را بر دست گرفت.

دولت سامانی که گرفتار مشکلات درونی بودو از سمت ماوراءالنهر نیز با حکومت مسلمان و ترک نژاد ایلک خانیان درگیر جنگ بود پذیرفت که البتکین حاکم غزنه باشد.وی نیز خود را تابع دولت سامانی اعلام کرد و تا پایان عمر خود نیز در شهر غزنه اقامت گزید.اما دولتی که وی بنیاد نهاد بعدها به علت انتساب به شهر غزنه به حکومت غزنویان مشهور گشت.


یکی از معروف ترین جانشینان البتکین داماد وی یعنی سبکتکین بود که زمانی خدمتکار البتکین بود.سبکتکین با نشان دادن لیاقت خود به بزرگان ترک توانسته بود حمایت و اعتماد آنها را به خود جلب کند.همگام با این تحولات در غزنه ٬ دولت سامانی به ضعیف ترین زمان خود رسیده بود و دچار مشکلات عدیده‌ای بود.سبکتکین ضمن اعلام وفاداری به حکومت سامانی برای سرکوب سرداران یاغی خراسان راهی آن دیار گردید و توانست اوضاع را تا حدی به نفع سامانیان آرام کند.دولت سامانیان نز به پاسداشت این خدمت وی٬نه تنها وی را در مسند حکومت غزنه تثبیت کردند بلکه اداره خراسان را نیز به پسر وی محمود واگذاردند.و سلطان محمود نیز با استفاده از امکانات این منطقه پهناور و آباد توانست بر قدرت خویش بیافزاید.محمود بعد از وفات پدر به حکومت غزنه دست یافت.

در همین اوضاع و احوال حکومت ایلک خانیان به ماوراءالنهر تاختند و با تصرف بخارا و پایتخت سامانیان و قسمتهای جنوبی رود جیحون به عمر این دودمان پایان دادند.و این باعث گردید سلطان محمود به استقلال کامل برسد.خلیفه عباسی نیز وی را مورد تایید قرار داد.دوران سی و سه ساله حکومت محمود بیشتر به جنگ با دولتهای اطراف و اضافه کردن تصرفات گذشت.وی در اکثر این نبردها پیروز میدان بود و علت نیز علاوه بر استفاده وی از سپاه کارآمد و مجهز که خاصه توجه خود سلطان محمود به امور نظامی بود ٬ درگیری‌ها و ضعف داخلی دولتهای اطراف نیز مزید بر علت شد که وی راحت تر به پیروزی برسد.مثلا سلسله آل بویه دچار تجزیه شده بود و دولت آل زیار در محدوده گرگان حاکمیت ضعیفی داشت.بازماندگان صفاریان نیز در سیستان دچار اختلافات خانوادگی بودند و هندوستان نیز در شرق علیرغم ثروت انبوهش دارای یک وحدت سیاسی نبود.

[ اهمیت هندوستان برای غزنویان

یکی از مسائل مهمی که در دوران غزنویان از سبکتکین شروع شد و در زمان محمود به اوج رسید و در زمان جانشینان وی نیز به شدت دنبال شد لشکر کشی‌های مداوم به هندوستان بود.علل این اقدام آنها اولا این بود که هند سرزمینی غنی و آباد بود که بتکده‌ها و معابد هندوهای آنجا همیشه سرشار از طلا و جواهری بود که مردم برای خدایان خود هدیه می‌آوردند و حمله غزنویان به آنجا به معنای دستیابی به این ثروت بود.علت بعدی این بود که هندوستان کشوری کافر از نظر مسلمانان بود و لشکر کشی غزنویان به آنجا تلاشی در جهت گسترش اسلام وانمود می‌کرد و مخصوصا از نظر دولت عباسی جهاد در برابر کفر بود که مشروعیتی را برای حاکمین غزنه به بار می‌آورد.همچنین این لشکر کشیها باعث مشغول بودن سپاه غزنویان می‌شد که اگر این سپاه بی کار می‌ماندند باعث ایجان مشکل و بحران در دستگاه غزنویان می‌گشت.

این حملات مداوم سپاه غزنویان به هند باعث شد که اسلام در آن شبه قاره گسترش یابد و زبان فارسی نیز به عنوان زبان رسمی دولت غزنویان به هند راه یافت ٬ و همچنین باعث گشت قدرت دفاعی این کشور به علت حملات پی در پی رو به زوال گذارد و راه برای حملات بعدی غزنویان باز شود.

[] فتح سومنات

یکی از بزرگترین فتوحات سلطان محمود در هند فتح سومنات بود که بزرگترین و مهم ترین بت هندوستان بود و طولش به پنج متر بالغ می‌شد.هندوان دسته دسته به زیارت این بت می‌رفتند و صدها برهمن نیز به دعای وی مشغول بودند.این بت آنچنان برای هندوان با ارزش بود که حتی معتقد بودند دریا نیز وی را میپرستد و جزر و مد را نشانهٔ همین پرستش می‌دانستند.جواهرات فراوانی نذر این بت می‌شد و حتی صدها روستا وقف این بت بود.

سکه ضرب شده به نام سلطان مسعود


تا قبل از اینکه غزنویان به سومنات حمله کنند هندوان برای توجیه بی قدرتی بت‌هایی که به دست سپاه غزنویان نابود می‌شد می‌گفتند که این بتان مورد قهر سومنات هستند.هنگامی که سپاه ۳۰ هزار نفری غزنویان به قصد سومنات حرکت کردند هندوان به پای سومنات افتادند که جلوی سپاه محمود را بگیرد اما سومنات برای جلوگیری از نابودی خود نیز توانایی کاری را نداشت٬و بدستور محمود نابود شد و ثروت معبد نیز به غنیمت گرفته شد.

[] بعد از محمود تا سقوط سلسله

دو جام پیدا شده در نیشابور متعلق به دوران غزنویان که در موزه متروپلیس نیویورک نگه داری می‌شود

بعد از مرگ محمود برای به حکومت رسیدن میان دو پسرش یعنی محمد و مسعود اختلاف بوجود آمد و بعد از کشمکش‌هایی مسعود توانست پیروز شود و به حکومت برسد اما چون حس می‌کرد کارگزاران پدرش با به حکومت رسیدن وی مشکل دارند ٬ در صدد کنار گذاشتن آنها برآمد.در این زمان کارگزاران دستگاه غزنوی به دو دسته تقسیم شده بودند یک دسته پدریان یعنی طرفداران سلطان محمود و دیگران پسریان که هواداران مسعود بودند.

از جمله پدریانی که سخت مورد غضب سلطان مسعود قرار گرفت ابو علی میکال معروف به حسنک وزیر بود که چون از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود به ناچار برای از سر راه برداشتن وی ٬ او را به انحراف مذهبی متهم نمود که شرح آن در تاریخ بیهقی آمده‌است.و سپس وی را دار زد و اموالش را مصادره نمود.این اقدام وی ضربه مهلکی بر پیکره دودمان غزنویان وارد کرد؛زیرا وی با این کار هم خود را از داشتن کارگزاران مجرب محروم ساخت و هم وجه خود را در میان مردم که می‌دانستند علت اصلی بر دار کردن حسنک چیست ٬ خراب نمود.


مسعود غزنوی نیز مانند اسلاف خود حمله به هند را در سرلوحه کاهایش قرار دارد اما دیگر از آن ثروتهای افسانه‌ای هند خبری نبود و در نتیجه بار سنگین هزینه‌ها بر دوش مردمی نهاده شد که مجبور بودند مالیات بپردازند و این خود باعث نارضایتی مردم بویژه مردم خراسان شد.و در نتیجه توجه بیش از اندازه مسعود به هند وی از تحرکات سلجوقیان در خراسان غافل ماند.پس از مرگ مسعود فرمانروایی غزنویان به قسمتی از غرب هند به مرکزیت لاهور محدود گشت.و در نهایت در قرن ششم هجری غوریان آخرین بقایای غزنویان را نیز از بییش] نام و لقب پادشاهان غزنوی با توالی و مدت حکومتشان

پادشاهان غزنوی
لقب نام پادشاه آغاز پادشاهی پایان پادشاهی
الب‌تکین پسر الب‌تکین ۳۵۱
ابواسحاق ابراهیم‌بن الب‌تکین ۳۵۲
بلکاتکین (غلام الب‌تکین) ۳۵۵
پیری (غلام الب‌تکین) ۳۶۲
ناصرالدوله سبکتکین (غلام الب‌تکین) ۳۶۷
اسماعیل‌بن سبکتکین ۳۸۷
یمین‌الدوله ابوالقاسم سلطان محمود پسر سبکتگین ۳۸۹
جلال‌الدوله محمد پسر محمود مکحول پسر سبکتگین صفر ۴۲۱
سلطان مسعود (اول)پسر سلطان محمود پسر سبکتگین شوال ۴۲۱
محمد (برای بار دوم حکومت کرد و به سال ۴۳۳ ه‍. ق. کشته شد).
شهاب‌الدوله ابوسعد مودود پسر مسعود پسر محمود ۴۳۳ (درگذشتهٔ به سال ۴۴۰ ه‍. ق.).
مسعود (دوم) ابن‌مودود ۴۴۰ (طفلی که چند هفته حکومت کرد)
بهاء الدوله ابوالحسن علی‌بن مسعود (اوّل) رجب ۴۴۰
عزالدوله عبدالرشید پسر محمود پسر سبکتگین. ۴۴۱
طغرل غاصب (غلام محمود بود ۴۰ روز حکومت کرد و به سال ۴۴۴ درگذشت).
جمال‌الدوله فرخزاد پسر مسعود پسر محمود. ۴۴۴
ظهیرالدوله ابراهیم پسر مسعود پسر محمود، ملک مؤید جلال‌الدین ۴۵۱
علاءالدوله ابوسعد مسعود (سوم) پسر ابراهیم پسر مسعود. ۴۹۲
کمال‌الدوله شیرزادبن مسعود ۵۰۸
سلطان‌الدوله ارسلان‌شاه پسر مسعود پسر ابراهیم ۵۰۹
یمین‌الدوله بهرام‌شاه پسر مسعود پسر ابراهیم (نایب سنجر) جمادی‌الاولی ۵۱۲ ق (به سال ۵۴۷ ق. / ۱۱۵۲ م. درگذشت)
معزالدوله خسروشاه پسر بهرام‌شاه پسر مسعود. ۵۴۷ (به سال ۵۵۵ ق. / ۱۱۶۰ م. درگذشت)
تاج‌الدوله خسروملک پسر خسروشاه پسر بهرام‌شاه. ۵۵۵
الفتح الغوری

غزنویان دودمانی ترک نژاد بودند .از آنجا که نخستین پویه‌های شهریاری را در شهر غزنین آغاز نمودند به غزنویان نامدار شدند.بنیادگذار این دودمان کسی به نام سلطان محمود غزنوی بود.پدران او بردگان ترکی بودند که در زمان سامانیان خریداری شده و برای این دودمان ایرانی خدمت می‌‌کردند.کم کم کار ایشان گرفت و به شهریاری هم رسیدند.ناماورترین شهریاران این دودمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود غزنوی بودند.پس از سلطان مسعود این دودمان رو به ناتوانی گذارد و چندی پستر حوزه فرمانرواییش به بخشهایی از هندوستان و افغانستان کنونی محدود شد.

محمود غزنوی

(سلطان...) ابوالقاسم‌ بن سبكتكین ملقب به سیف‌الدوله، و نیز یه یمین‌الدوله و امین‌الملة و غازی. در سال ۳۶۰ ه‍. ق. متولد شد و وفاتش روز پنج‌شنبه ۲۳ ربیع الاخر سال ۴۲۱ ه‍. ق. در شهر غزنین بود و به مرض سل (دق) درگذشت. پس از فوت او را امیر ماضی خواندند. محمود بعد از مرگ ابومنصور ناصرالدوله سبكتكین به سال ۳۸۷ ه‍. ق. پس از غلبه بر برادرش اسماعیل به امارت رسید. جنگها و محاربات سلطان‌محمود بدین شرح است: بر ابوابراهیم اسماعیل ‌بن نوح ملقب به منتصر سامانی چیره گشت. بعد از آن خلف ‌بن احمد باقیماندهٔ صفاریان را از میان برداشت و سپس با خانیان ترکستان به جنگ پرداخت و بعد از آرام كردن آن نواحی عزم فتح خوارزم و جرجانیه را نمود و در سال ۳۹۲ ه‍. ق. بعنوان جهاد و غزا به هندوستان حمله برد و تا سال ۴۱۶ ه‍. ق. در ظرف ۲۴ سال چندین جنگ كرد كه ۱۲ غزوهٔ او مهم‌تر است. دیگر از فتوحات محمود میتوان فتح ری و اصفهان و غلبهٔ سلطان محمود بر مجدالدولهٔ دیلمی را نام برد كه به سال ۴۲۰ ه‍. ق. اتفاق افتاده است. سلطان محمود كه اولین پادشاه مستقل و بزرگترین فرد خاندان غزنوی است به دلیری و بی‌باكی و كثرت فتوحات و شكوه دربار در تاریخ اسلام بسیار مشهور شده مخصوصاً غزوات او در هند و غنایمی كه از آنجا آورده و اجتماع علما و شعرا در دستگاه او، و اشعار و كتبی كه به نام او ترتیب یافته نام او را در اكناف و اطراف عالم معروف كرده است. معروفترین شاعران دربار او عبارت بودند عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی، زینتی، فردوسی طوسی، منشوری سمرقندی، كسائی مروزی و غضائری رازی كه بزرگترین و نامورترین آنان همان فردوسی طوسی است. و از علمای دستگاه محمودی هیچ كسی جلیل القدرتر و بزرگوارتر از ابوریحان بیرونی نیست. از وزرای نامی دستگاه سلطان‌محمود این اشخاص را می‌توان نام برد: فضل بن احمد اسفراینی، ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی و ابوعلی حسن بن محمد بن میكل معروف به حسنک وزیر. دبیر مخصوص دربار سلطان‌محمود ابونصر مشكان بوده است. سلطان‌محمود در مذهب حنفی تعصبی مفرط داشت. شهرستانی در ملل و نحل می‌نویسد گویا كرّامی بوده است (بل قطعاً) و یكی از مردم خراسان موسوم به عبداللهین كرام به زهد ریائی و حیله و تزویر جمعی كثیر را تابع مذهب خود گردانید و از جملهء اتباع او یكی سلطان محمود بود كه بلای عظیمی شد برای شیعه و اهل كلام. به علت تعصب شدید محمود، گروه كثیری از اسماعیلیه در ماوراءالنهر و خراسان و ری كشته شدند و یاران مجدالدولة به جرم معتزلی بودن از دم شمشیر گذشتند و قسمت اعظم

زندگینامه ناصر الدین سبکتکین بن قرابجکم

ناصر الدین سبکتکین بن قرابجکم

تاریخ تولد : ............

تاریخ درگذشت : .....

توضيحات - آرامگاه : .

قلمرو غزنویان

بیوگرافی و زندگینامه

بنيانگذار دولت غزنویان ناصر الدين سبکتكين بن قرابجكم ، داماد و مملوك البتكين حاجب ، معروف به سپهسالار ،‌بود كه خود او نيز از غلامان ترك سابق سامانيان محسوب مي شد . البته ، بعدها نسب نامه اي ظاهرا" مجعول ، تبار وي را به پيروز پسريزد گرد سوم ساساني رساند . تسخير غزنه (‌ غزنين ، غزني )‌ و استخلاص آن از دست امراي محلي به وسيله او انجام شد . بدين گونه ، اين منطقه اسما" به قلمرو سامانيان الحاق يافت . اما، به دنبال رويدادهايي كه البتكين را از دربار بخارا و ارتباط با سامانيان دور ساخت ، غزنه مركز حكومت مستقل البتكين واقع شد و ارتباط آن با مركز حكومت و ديوان سامانيان قطع گشت . سالها بعد ، وقتي اين تختگاه كوچك تحت فرمانروايي ناصر الدين سبكتكين – داماد البتكين – در آمد، زماني به عنوان يك مركز جهاد اسلامي ، پايگاه " غزوات " سبكتكين و اولاد او در اراضي سند و هند گشت . با اين عنوان ، فرمانروايان غزنه يا لااقل تعدادي از آنان كه در دوره اعتلاي دولت آل ناصر در نشر فتوحات اسلامي در نواحي شرقي آن ولايت توفيق بيشتري به دست آوردند ، در نزد پادشاهان دور و نزديك و همچنين در نزد مسلمانان اين نواحي ، با نظر توقير نگريسته مي شدند و بدين سبب ، بسط و توسعه قلمرو آنان در هر دو جانب شرق و غرب ، امكان و سرعت بيشتر يافت. اين دولت در حاشيه جنوب شرقي قلمرو سامانيان و در نواحي كوهستاني شرق افغانستان كنوني ، در اثر مساعي سبكتكين ، به تدريج به صورت يك حكومت مستقل و موروثي و پايدار درآمد ( حدود سال 367 ه.ق ) . غزنويان قدرت و حيثيت خود را در دوره اعتلاء ، مديون سرعت تعرض در غزوات نظامي و قدرت تحرك فوق العاده ارتش خويش بودند . غنايمي هم كه از اين جنگها عايد سلطان و سردارانش مي شد ، مايه اصلي حيات اين ارتش بودند از اين رو ، به مجرد آنكه اين غزوات متوقف شد، ارتش متزلزل، و دولت دچار انحطاط گشت . البته ، اين غزوات كه سلطان را به عنوان " غازي " مورد تقدير خليفع بغداد مي ساخت ، تقريبا" هرگز در قلمرو خود وي موجب بسط رفاه و آسايش خلق نمي شد .استمرار اين غزوات را – كه تنها در عهد سلطان محمودبيش از هفده بار لشكر كشي به ديار هند انجام شد – مايه ناخر سندي عامه وضعف بنيه مالي دولت مي ساخت . از جمله تحميل مالياتهاي سنگين و بي هنگام كه براي تجهيز ارتش در نزد سلطان لازم مي نمود و خالي شدن روستاها به سبب گردآوردن سپاه كه بالمآل منجر به خرابي مزارع و بروز قحطيها و گرانيهاي اجتناب ناپذير مي شد . اما ، خليفه كه اين اقدامات را مي ستود و شاعران دربار كه با تملق و تحسين مبالغه آميز از آنها ياد مي كردند، البته نتايج و تبعات نهايي آنها را ، كه در هنگام اغتشاش تركمانان سلجوقي در خراسان به تسليم و رضاي بيشترينه مردم به ورود اين قواي مهاجم منجر شد ، نمي توانستند پيش بيني كنند. رتشكليلات اداري وسازمان ديوان و درگاه غزنويان كه پادشاهان نخستين و وزيران و دبيران آنان غالبا" پرورش يافته نظام دولت سامانيان بودند ، در واقع ادامه سازمانهاي ديوان ودرگاه آل سامان در بخارا بود . علاقه به ترويج زبان فارس و تشويق و حمايت شعرا و نويسندگان عصر هم ،‌هر چند در عهد محمود و مسعود اول خالي از اغراض سياسي و تبليغاتي نبود ، باز تا حدي ادامه رسم و آيين مشابه در درگاه سامانيان بود . از فتح غزنين به وسيله البتكين (‌344 ه.ق. )‌، كه آغاز پيدايش دولت غزنه بود ، تا خاتمه سلطنت خسرو ملك در لاهور ( 583 ه.ق.)‌، كه دولت غزنويان پايان يافت ، مدت فرمانروايي اين سلسله در ايران و خارج از ايران – روي هم رفته – نزديك دويست و چهل سال طول كشيد . دوره كوتاه فرمانروايي البتكين و اخلاف او را هم كه در نهايت به فرمانروايي مستقل سبكتكين در غزنه منجر گشت ، با آنكه به آل ناصر ارتباط نداشت ، جزو دوره اي كه در طي آن غزنين به عنوان يك تختگاه مستقل در عرصه تاريخ خراسان و ايران ظاهر شد ، بايد محسوب كرد. ر
منبع - سایت نامداران ومشاهیر ایران

زندگینامه سلطان محمود غزنوی

سلطان محمود غزنوی

تاریخ تولد : ............

تاریخ درگذشت : .....

توضيحات - آرامگاه : .

۴۲۱ هجری قمری

قلمرو غزنویان

بیوگرافی و زندگینامه

سلطان محمود سومین و مقتدر ترین حکمران این دودمان دامنه امپراتوری خود را از غرب تا بخشهای وسیعی از ایران و در شرق تا رود گنگ توسعه داد. محمود تحت نام جهاد هفده مرتبه به هندوستان حمله نمود و در هر مرتبه این دیار غارت و تاراج نموده به غزنی بر میگشت. محمود یک نابغه نظامی بود ولی از امور دیوانی و دولتداری بویی نمی‌برد، با یاری وزرای دانشمند و فاضل خود امور دیوان‌داری و جمع آوری مالیات را پیش می‌برد. یکی از این وزرای فاضل و مدبر امیر حسنک پسر میکال معروف به حسنک وزیر بود. محمود شهر غزنی را توسعه داد و آراست و در آن مراکز آموزشی و حوزه‌های علمی دایر نمود. آن‌گاه از همه نامآوران و دانشوران و سخندانان عصر دعوت شد تا در غزنی مقیم شوند. می‌گویند در دربار محمود چهارصد شاعر و عالم جمع شده بودند، عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی و دانشمند و تاریخنگار بلند آوازه دوران ابوریحان بیرونی از آن جمله بودند.
محمود را یک مسلمان خشک و متعصب گفته اند، می‌گویند که در مذهب سنت سخت تعصب داشت، همچنان با آنهایی‌که اشتیاق به فرهنگ ایران قبل از اسلام داشتند نیز میانه خوبی نداشت. سامانیان که قبل از غزنویان دولت مستقل خود را در بخارا داشتند، زبان فارسی جایگزین زبان عربی ساختند و ازان به عنوان زبان رسمی استفاده می‌کردند، اما محمود برای اینکه دل خلیفه بغداد را خوش داشته باشد، دوباره زبان عربی را در قلمرو خویش زبان دولتی ساخت و به تمام کاتبان و دیوانداران دستور داد تا مراسلات را به زبان عربی بنویسند. سلطان محمود که خود یک ترک و در ضمن یک سنی متعصب بود، زحمت سی ساله خالق شاهنامه بی بدیل حضرت ابوالقاسم فردوسی را کمترین ارزش نداده بلکه همه ای نامردمی را نیز بر وی روا داشت، پورسینا نیز نسبت بی الطفاتی و کج خلقی محمود خانه و کاشانه را ترک نموده به آل بویه پناه آورد.
سلطان محمود در سال ۴۲۱ هجری قمری (۱۰۳۰ میلادی) در گذشت. پس از وفات محمود ستاره اقبال دودمان غزنوی افول کرد. طی ۱۲۵ سال بعدی مبارزه قدرت در میان فرمانروایان دوازده گانه غزنوی همچنان ادامه داشت. سلسله غزنویان که به تدریج در اثر جنگهای رهبران آن از پا در آمده بود سرانجام جای خود را به غوریان

منبع - سایت نامداران ومشاهیر ایران

زندگینامه مسعود غزنوی

مسعود غزنوی

تاریخ تولد : ............

تاریخ درگذشت : .....

توضيحات - آرامگاه : .

432 هجری قمری

نبرد سلطان مسعود غزنوی با سلجوقیان

بیوگرافی و زندگینامه

در دوره بالنسبه کوتاه اعتلاي اين سلسله كه در واقع شامل فرمانروايي محمود بن سبكتكين ملقب به يمين الدوله (‌ ربيع الاول 388 تا 421 ه.ق.)‌ و مسعود بن محمود ملقب به شهاب الدوله ( 421 تا 432 ه.ق.)‌ مي شد ، غير از افغانستان كنوني ، قلمرو آنان در ايرانشامل خراسان ، سيستان ، گرگان ،‌ قومس و حتي ري و نواحي مجاور تا حدود اصفهان و در خارج از ايران و افغانستان كنوني ، شامل خوارزم (‌ خيوه ، تركمنستان ) ، چغانيان ( در بخش علياي جيحون )‌ جوزجانان، مرو ، بلخ ، مروالرود و هرات ، و همچنين دره سند و قسمتي از نواحي شرق و شمال شرقي هند ( پنجاب و مولتان ) مي شد. ر
با آنكه تمام آنچه در طول زمان ، طي غزوات مكرر محمود و كروفرهاي متوالي پسرش مسعود و پدر محمود، سبكتكين ، در سرزمين هند عايد اين فرمانروايان گشت ، اين سرزمين به قلمرو آنان ملحق نشد . ذكر نام تعدادي از نواحي مفتوحه آنان در ماوراء سند ، وسعت حوزه ، فعاليت نظامي و جهادي آنان را قابل ملاحظه نشان مي دهد ، كه از آن جمله لاهور (‌ پنجاب ) ، قنوج (‌جنوب غربي دهلي ) ، ويهند ( ساحل چب سند ) ، ماتوره ( شمال غربي اگره )‌ ، هانسي ( شمال غربي هند ) ، بهاطيه ( سند سفلي )‌، كالنجر ( جنوب غربي الله آباد ) ، گواليار ( جنوب اگره )‌ ، نهرواله (‌گجرات ) ، سومنات ( در گجرات ) ، باري ( ساحل شرقي گنگ ) ، ناردين (‌ در مغرب رود جيلم ) و تانسير ( در شمال دهلي ) را مي توان يادكرد. از اين ميان ، لااقل فتح پنجاب يك تختگاه تازه در لاهور به آنان داد كه چندي ، به خصوص در غلبه غوريان بر غزنه ، آخرين تختگاه فرمانروايي ايشان گشت . در داخل ايران و افغانستان كنوني هم ذكر تعدادي از شهرهاي كه با حوادث دوران فرمانروايي آنان مربوط مي شد ، تصوري از حدود قلمرو ايشان را در مدت اعتلاي آنان به دست مي دهد . از آن جمله است : غزنه ، گرديز ، پروان ، كابل ، بست ، قصدار ، غور، زمين داور ،‌پوشنگ ، هرات ، گنج رستاق ، بلخ ، ترمذ ، مروالرود ، مرو ، طوس ، نيشابور ، بيهق ، سرخس ، باورد ، نسا ، استوار (‌قوچان )‌، دهستان ، گرگان ، طبرستان ، ري و اصفهان. ر
چنانكه در تاريخ بيهقي از زبان حره ختلي – خواهر محمود – و از زبان مسعود پسر وي نقل شده است ، پادشاهان اين سلسله از تمام اين گسترهً واقع در داخل و خارج ايران و افغانستان كنوني ، " غزنه " را اصل بلاد و ديگر نواحي را فرع مي شمردند . سبب اينكه آنان را غزنويان خوانده اند نيز ، تا حدي از همين روست . به هر حال ، اين مساله ارتباط قلبي آنان را با اين پايتخت ديرين خود نشان مي دهد. ر
منبع - سایت نامداران ومشاهیر ایران

چگونگي به قدرت رسيدن غزنويان:

چگونگي به قدرت رسيدن غزنويان:
دولت غزنوي در سالهاي (351 – 582) هـ.ق حكومت كرد كه يك دولت فارسي زبان، نظامي و اسلامي بود، دولت غزنوي خاستگاه نژادي و پايگاه علمي خاصي نداشت.[1] سلاطين غزنوي مانند سامانيان و آل بويه، منسب نامه نويسان را بر آن داشتند تا گذشتۀ آنان را به پادشاهان پيش از اسلام ايرانيان پيوند دهند.
غزنويان 230 سال به عنوان قدرتي قابل توجه در شرق افغانستان (غزنه) و شرق هند بودند. "الپتكين" سپهسالار خراسان به عنوان يكي از مؤسسين دولت غزنوي كه غلامي ترك نژاد، در دربار ساسانيان بود توانست غزنه را تصرف كند و با گرفتن منشور از منصور بن نوح ساماني موقعيت خود را در غزنه سامان دهد.[2]
بعد از الپتكين يكي از غلامان او به نام "بلكتكين" 10 سال در غزنه قدرت را به دست گرفت و بعد از او "بوري تكين" 2 سال در رأس قدرت بود اما به علت بي لياقتي خلع شد و جاي او را "سبكتكين" گرفت، او نيز غلامي ترك نژاد بود كه در زمان سلطنت منصور بن نوح ساماني در خدمت الپتكين بود، در واقع مؤسس واقعي دولت غزنويان سبكتكين بشمار می­رود.[3]
بعد از سبكتكين پسرش "محمود" به جاي او نشست، او نيز مانند پدر از سامانيان اطاعت مي‌كرد، دوران سلطان محمود و سلطان مسعود كه در منابع به عنوان دوره نخست غزنوي ياد مي‌شود، اوج قدرت سياسي و نظامي دولت غزنويان بود كه اتفاقات مهمي در آن رخ داد كه به اختصار به مهمترين آنها اشاره مي­كنيم.
فتوحات سلطان محمود
سلطان محمود در زمان سلطنتش غزوه‌هاي زيادي از جمله در بهاطيه، مولتان، شوكپال و...انجام داد.
فتوحات او در هند دو دليل عمده داشت:
1- مناطق واقع در شرق قلمرو آنان، از ثروتي چشمگير برخوردار بود كه مي‌توانست انتظارات مادي سپاه غزنوي را تأمين كند.
2- اهالي سرزمين شرقي قلمرو غزنويان غير مسلمان بودند و نشر اسلام علاوه بر آنكه انگيزه مجاهدان ديني براي پيوستن به سپاه محمود بود حمله سلطان محمود را توجيه مي‌كرد و در لشكر كشي به هند از همه مهمتر فتح سومنات بود.
از ديگر لشكر كشي‌هاي محمود تصرف سيستان بود كه آنجا را از چنگ امير خلف صفاري بيرون آورد و وي هم چنان توانست ري را از مجد الدوله ديلمي بگيرد.[4]
سلطان محمود و خلافت عباسي:
مناسبات محمود و خلافت عباسي بر اساس مصالح دو طرف، از ابتدا گرم و دوستانه بود و در تمام دوران، محمود القادر بالله خليفه بود و سلطان براي حفظ و پشتيباني خليفه از حكومت خويش و مشروعيت دادن به حكومت خود از هيچ كاري كوتاهي نمي‌كرد و برای آنكه محمود براي حمله به هند خود را به عنوان مجاهد و غازي‌ اسلام معرفي كند به همراهي خليفه احتياج داشت.[5]
سلطان مسعود
بعد از محمود پسرش سلطان مسعود قدرت را به دست گرفت او براي آرام كردن مناطقي كه شورش كرده بودند به كرمان و تهران لشكر كشيد و براي كسب شهرت، او نيز مانند پدر به هندوستان رفت و شهر بنارس را فتح كرد، اما در اين ميان گرفتار هجوم تركمنان شد و در جنگ دندانقان از آنان شكست خورد و به هندوستان گريخت.[6]
دوره دوم غزنوي
بعد از سلطان مسعود، دولت غزنوي دچار انحطاط شد و سلاطين غزنوي به مدت يك و نيم قرن در بلاد شرقي به حكومت خود ادامه دادند كه به دوره دوم غزنوي مشهور است، بعد از مسعود سلاطين غزنوي، محمد، مودود، فرخزاد، ابراهيم، بهرام شاه و آخرين آن خسرو ملك مي‌باشند.[7]
مبارزه با غوريان و انقراض غزنويان
در جنگ غزنه ميان بهرام شاه غزنوي و سيف الدين سوري غزنه به دست غوريان افتاد، بيرون رفتن قدرت از دست غزنويان به خاطر فشار غوريان نبود بلكه دسته‌اي از تركان اغزها بودند كه خسرو ملك در برابر حمله آنها شكست خورد و به اين ترتيب سلسله غزنوي منقرض شد.[8]

غزنویان

در زمان منصور اول سامانی البتکین غلام ترک او که ریاست لشکر وی را داشت در اثر کدورتی به جانب غزنه رفت و در آنجا در سال ٣۵٠ هجری سلسله غزنویان را تأسیس کرد ، پس از البتکین به ترتیب اسحق و پیری حکومت کردند . جدول سلاطین غزنوی در ادامه مطلب آمده است .


بعد از البتکین ، اسحق و پیری

سبکتکین ٢١ سال

اسمعیل چند ماه

محمود ٣۴ سال

محمد چند ماه

مسعود ١١ سال

محمد چند ماه

مودود ٩ سال

علی بن مسعود چند ماه

مسعود بن مودود چند ماه

عبدالرشید محمود ٢ سال

طغرل چند ماه

فرخ زاد ٧ سال

ابراهیم ٢٠ سال

ظهیرالدوله ٢١ سال

مسعود ١۶ سال

ارسلانشاه ٢ سال

بهرامشاه ٣۶ سال

خسروشاه ٨ سال

ملکشاه ٢٧ سال

سلسله غزنوی پس از ٢٠٧ سال سلطنت با دست نشانده شدن سلطان ملکشاه در سال ۵۵٧ توسط غوریان منقرض گردید .

... منبع- سایت تاریخ غزنویان

سلسله غزنویان

غزنویان دودمانی ترک نژاد بودند .از آنجا که نخستین پویه‌های شهریاری را در شهر غزنین آغاز نمودند به غزنویان نامدار شدند.بنیادگذار این دودمان کسی به نام سلطان محمود غزنوی بود.پدران او بردگان ترکی بودند که در زمان سامانیان خریداری شده و برای این دودمان ایرانی خدمت می‌‌کردند.کم کم کار ایشان گرفت و به شهریاری هم رسیدند. ناماورترین شهریاران این دودمان سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود غزنوی بودند.پس از سلطان مسعود این دودمان رو به ناتوانی گذارد و چندی پستر حوزه فرمانرواییش به بخش‌هایی از هندوستان و افغانستان کنونی محدود شد.

دولت غزنوي معروف به دولت آل ناصر يا دولت آل ناصرالدين، يك دولت فارسي زبان نظامي اسلامي بود. اين دولت خاستگاه نژادي و پايگاه ملي خواست نداشت، اما در مدت اعتلاء – از اواسط قرن چهارم تا اواسط قرن پنجم هجري – غالبا به عنوان مروج و ناشر اسلام مورد توجه وتاييد خلافت بغداد بود. بنيانگذار اين دولت ناصر الدين سبكتكين بن قرابجكم، داماد و مملوك البتكين حاجب، معروف به سپهسالار، ‌بود كه خود او نيز از غلامان ترك سابق سامانيان محسوب مي شد. البته، بعدها نسب نامه اي ظاهرا" مجعول، تبار وي را به پيروز پسريزد گرد سوم ساساني رساند.

تسخير غزنه (غزنين ، غزني)‌ و استخلاص آن از دست امراي محلي به وسيله او انجام شد. بدين گونه، اين منطقه اسما به قلمرو سامانيان الحاق يافت. اما، به دنبال رويدادهايي كه البتكين را از دربار بخارا و ارتباط با سامانيان دور ساخت، غزنه مركز حكومت مستقل البتكين واقع شد و ارتباط آن با مركز حكومت و ديوان سامانيان قطع گشت . سالها بعد، وقتي اين تختگاه كوچك تحت فرمانروايي ناصر الدين سبكتكين – داماد البتكين – در آمد، زماني به عنوان يك مركز جهاد اسلامي، پايگاه " غزوات " سبكتكين و اولاد او در اراضي سند و هند گشت. با اين عنوان، فرمانروايان غزنه يا لااقل تعدادي از آنان كه در دوره اعتلاي دولت آل ناصر در نشر فتوحات اسلامي در نواحي شرقي آن ولايت توفيق بيشتري به دست آوردند، و بدين سبب، بسط و توسعه قلمرو آنان در هر دو جانب شرق و غرب، امكان و سرعت بيشتر يافت. اين دولت در حاشيه جنوب شرقي قلمرو سامانيان و در نواحي كوهستاني شرق افغانستان كنوني، در اثر مساعي سبكتكين، به تدريج به صورت يك حكومت مستقل و موروثي و پايدار درآمدر(حدود سال 367 ه.ق). اين حكومت در اندك زمان و به خصوص در دوران امارت پسر او – محمد بن سبكتكين – وارث تمام بخش ماوراء النهر (در جانب چپ جيحون) از قلمرو سامانيان شد، هم تمام بخش ماوراء النهر (در جانب راست جيحون)‌ به ايلك خانيان تركستان رسيد، با اين حال اين دولت، در مجموع بيش از پنچاه سال يا قدري بيشتر ( 432- 382 ه.ق. )‌ در حوادث تاريخ ايران منشاء تاثير مرئي و بلا واسطه باقي نماند. در پايان اين مدت كه منجر به ظهور سلاجقه و انتزاع بخش عمده خراسان از غزنويان گرديد، فرمانروايي آل ناصر در غزنه در دوره دوم خودر(432 – 552 ه.ق.) تقريبا به افغانستان كنوني و قسمتي از نواحي سند و پنجاب منحصر ماند. از اين تاريخ (432 ه.ق.) تا زماني كه فرمانروايي اين سلسله در غزنه ( 552 ه.ق. ) رسيد، ارتباط آنان با تاريخ ايران تقريبا به نقش ايشان در ترويج شعر و ادب فارسي در قلمرو خويش و در نشر و نقل فرهنگ و رسوم ايراني اسلامي در آن نواحي محدود شد.

در دوره بالنسبه كوتاه اعتلاي اين سلسله كه در واقع شامل فرمانروايي محمود بن سبكتكين ملقب به يمين الدوله‌ و مسعود بن محمود ملقب به شهاب الدوله ( 421 تا 432 ه.ق.)‌ مي شد، غير از افغانستان كنوني، قلمرو آنان در ايران شامل خراسان، سيستان، گرگان،‌ قومس و حتي ري و نواحي مجاور تا حدود اصفهان و در خارج از ايران و افغانستان كنوني، شامل خوارزم (خيوه، تركمنستان)، چغانيان (در بخش علياي جيحون)‌ جوزجانان، مرو، بلخ، مروالرود و هرات، و همچنين دره سند و قسمتي از نواحي شرق و شمال شرقي هند ( پنجاب و مولتان ) مي شد.

با آنكه تمام آنچه در طول زمان، طي جنگها مكرر محمود و پسرش مسعود و پدر محمود، سبكتكين ، در سرزمين هند عايد اين فرمانروايان گشت، اين سرزمين به قلمرو آنان ملحق نشد. ذكر نام تعدادي از نواحي مفتوحه آنان در ماوراء سند، وسعت حوزه، فعاليت نظامي و جهادي آنان را قابل ملاحظه نشان مي دهد، كه از آن جمله لاهور (‌پنجاب)، قنوج (‌جنوب غربي دهلي)، ويهند (ساحل چب سند)، ماتوره (شمال غربي اگره)‌، هانسي (شمال غربي هند)، بهاطيه (سند سفلي)‌، كالنجر (جنوب غربي الله آباد)، گواليار (جنوب اگره)‌، نهرواله (‌گجرات)، سومنات (در گجرات)، باري (ساحل شرقي گنگ)، ناردين (در مغرب رود جيلم) و تانسير (در شمال دهلي) را مي توان يادكرد. از اين ميان، لااقل فتح پنجاب يك تختگاه تازه در لاهور به آنان داد كه چندي، به خصوص در غلبه غوريان بر غزنه، آخرين تختگاه فرمانروايي ايشان گشت. در داخل ايران و افغانستان كنوني هم ذكر تعدادي از شهرهاي كه با حوادث دوران فرمانروايي آنان مربوط مي شد، تصوري از حدود قلمرو ايشان را در مدت اعتلاي آنان به دست مي دهد. از آن جمله است: غزنه، گرديز، پروان، كابل، بست، قصدار، غور، زمين داور،‌ پوشنگ، هرات، گنج رستاق، بلخ، ترمذ، مروالرود، مرو، طوس، نيشابور، بيهق، سرخس، باورد، نسا، استوار (‌قوچان)‌، دهستان، گرگان، طبرستان، ري و اصفهان.

چنانكه در تاريخ بيهقي از زبان حره ختلي – خواهر محمود – و از زبان مسعود پسر وي نقل شده است، پادشاهان اين سلسله از تمام اين گستره واقع در داخل و خارج ايران و افغانستان كنوني، " غزنه " را اصل بلاد و ديگر نواحي را فرع مي شمردند. سبب اينكه آنان را غزنويان خوانده اند نيز، تا حدي از همين روست. به هر حال، اين مساله ارتباط قلبي آنان را با اين پايتخت ديرين خود نشان مي دهد.

در بين كساني از اين سلسله كه در دوره دوم فرمانروايي قوم ،‌در تاريخ ايران به سبب تشويق يا ارتباط با اهل ادب شهرت يافته اند، نام ظهير الدوله ابراهيم ( 492 –450 ه.ق. )، علاءالدوله مسعود سوم ( 508 – 492 ه.ق. ) و يمين الدوله بهرامشاه (547 – 512 ه.ق.) در خور ذكر است. شاعران و نويسندگاني هم، مانند مسعود سعد سلمان ر(فات 515ه.ق.)‌،‌ ابوالفرج روني( وفات 525 ه.ق.) و ابوالمعالي نصراله منشي (‌وفات 555 ه.ق.) نام آنان را در آثار خود مخلد ساخته اند.

عنوان سلطان كه در مورد يمين الدوله محمود مشهور به خلف بن احمد صفاري و از روي تملق در حق وي به كار رفت و جنبه رسمي نداشت، ‌بعد از وي به پسرش شهاب الدوله مسعود اول نيز رسيد. از پادشاهان دوره دوم اين سلسله كه قسمت عمده قلمرو گذشته از آنان انتزاع شده بود، غالبا ظهير الدوله ابراهيم و يمين الدوله بهرامشاه در استعمال اين عنوان اصرار بيشتر داشته اند.

غزنويان قدرت و حيثيت خود را در دوره اعتلاء ، مديون سرعت تعرض در جنگهای نظامي و قدرت تحرك فوق العاده ارتش خويش بودند. غنايمي هم كه از اين جنگها عايد سلطان و سردارانش مي شد، مايه اصلي حيات اين ارتش بودند از اين رو ، به مجرد آنكه اين جنگها متوقف شد، ارتش متزلزل، و دولت دچار انحطاط گشت . البته ، اين جنگها كه سلطان را به عنوان " غازي " مورد تقدير خليفه بغداد مي ساخت، تقريبا هرگز در قلمرو خود وي موجب بسط رفاه و آسايش خلق نمي شد. استمرار اين جنگها را – كه تنها در عهد سلطان محمود بيش از هفده بار لشكر كشي به ديار هند انجام شد – مايه ناخر سندي عامه و ضعف بنيه مالي دولت مي ساخت. از جمله تحميل مالياتهاي سنگين و بي هنگام كه براي تجهيز ارتش در نزد سلطان لازم مي نمود و خالي شدن روستاها به سبب گردآوردن سپاه كه بالمآل منجر به خرابي مزارع و بروز قحطيها و گرانيهاي اجتناب ناپذير مي شد. اما، خليفه كه اين اقدامات را مي ستود و شاعران دربار كه با تملق و تحسين مبالغه آميز از آنها ياد مي كردند، البته نتايج و تبعات نهايي آنها را ، كه در هنگام اغتشاش تركمانان سلجوقي در خراسان به تسليم و رضاي بيشترينه مردم به ورود اين قواي مهاجم منجر شد ، نمي توانستند پيش بيني كنند.

تشكليلات اداري وسازمان ديوان و درگاه غزنويان كه پاد شاهان نخستين و وزيران و دبيران آنان غالبا" پرورش يافته نظام دولت سامانيان بودند ، در واقع ادامه سازمانهاي ديوان ودرگاه آل سامان در بخارا بود . علاقه به ترويج زبان فارس و تشويق و حمايت شعرا و نويسندگان عصر هم ،‌هر چند در عهد محمود و مسعود اول خالي از اغراض سياسي و تبليغاتي نبود ، باز تا حدي ادامه رسم و آيين مشابه در درگاه سامانيان بود . از فتح غزنين به وسيله البتكين (‌344 ه.ق. )‌، كه آغاز پيدايش دولت غزنه بود ، تا خاتمه سلطنت خسرو ملك در لاهور ( 583 ه.ق.)‌، كه دولت غزنويان پايان يافت ، مدت فرمانروايي اين سلسله در ايران و خارج از ايران – روي هم رفته – نزديك دويست و چهل سال طول كشيد . دوره كوتاه فرمانروايي البتكين و اخلاف او را هم كه در نهايت به فرمانروايي مستقل سبكتكين در غزنه منجر گشت ، با آنكه به آل ناصر ارتباط نداشت ، جزو دوره اي كه در طي آن غزنين به عنوان يك تختگاه مستقل در عرصه تاريخ خراسان و ايران ظاهر شد ، بايد محسوب كرد.

پادشاهان سلسله غزنویان

نام و لقب پادشاهان این سلسله با توالی و مدت حکومتشان، از این قرار است:

پسران الب‌تكين:

1 – الب‌تكين 351

2 – ابواسحاق ابراهيم‌بن الب‌تكين. 352

3 – بلكاتكين (غلام الب‌تكين). 355

4 – پيرى (غلام الب‌تكين). 362

پسران سبكتكين:

5 – ناصرالدوله سبكتكين (غلام الب‌تكين). 367

6 – اسماعيل‌بن سبكتكين. 387

7 – يمين‌الدوله ابوالقاسم محمودبن سبكتكين (سلطان محمود غزنوی). 389

8 – جلال‌الدوله محمدبن محمود مكحول. صفر 421

9 – ناصر دين‌الله مسعود (اول) ابن محمود. شوال 421

محمد (براى بار دوم حكومت كرد و به سال 433 ه‍ . ق. كشته شد).

10 – شهاب‌الدوله ابوسعد مودودبن مسعود (متوفى به سال 440 ه‍ . ق.). 433

11 – مسعود (دوم) ابن‌مودود (طفلى كه چند هفته حكومت كرد). 440

12 – بهاء الدوله ابوالحسن على‌بن مسعود (اوّل). رجب 440

13 – عزالدوله عبد الرشيدبن محمود. 441

طغرل غاصب (غلام محمود بود 40 روز حكومت كرد و به سال 444 درگذشت).

14 – جمال‌الدوله فرخزادبن مسعود. 444.

15 – ظهيرالدوله ابراهيم‌بن مسعود، ملك مؤيد جلال‌الدين. 451

16 – علاءالدوله ابوسعد مسعود (سوم) ابن‌ابراهيم. 492

17 – كمال‌الدوله شيرزادبن مسعود. 508

18 – سلطان‌الدوله ارسلان شاه‌بن مسعود. 509

19 – يمين‌الدوله بهرامشاه‌بن مسعود (نايب سنجر). جمادى‌الاولى 512

20 – معزالدوله خسرو شاه‌بن بهرام. 547

21 – تاج‌الدوله خسرو ملك‌بن خسرو شاه. 555

الفتح الغورى (متوفى به سال 582 ه‍ . ق.)



منابع
تاریخ ایران - دکتر خنجی

نگاهی به سلسله غزنویان

سلاطين غزنوي . حکومت غزنويان به دو دوره تقسيم ميشود:
دوره اول حکومت غزنويان : در اواخر عهد سامانيان براثر تسلط غلامان ترک نژاد در دستگاه دولتي و بروز اختلاف در ميان امرا و وزرا و صغر سن شاهان و ضعف و عدم تدبير آنان و فشارهاي پياپي آل بويه بر خراسان ، زمام اداره ممالک وسيع از دست اولياي آن دولت بيرون رفت ،چنانکه خراسان و ماوراءالنهر را مدتي دراز جنگ و اختلاف و خونريزي و نفاق فراگرفته ، و حالتي پيش آمده بود که در اين بيت فردوسي که خود ناظر بر همين اوضاع بود خلاصه ميشود:
زمانه سراسر پر از جنگ بود
به جويندگان بر جهان تنگ بود.
وقت امراي دولت ساماني از حدود سال 370 ه' . ق. به بعدبه سعايت و کشتن يکديگر و عصيان بر پادشاهان ميگذشت ، و از آن جمله است وضعي که بر اثر سعايت امرا ميان منصوربن نوح (350-366) ه' . ق. و البتکين حاجب از غلامان سامانيان که به مرتبه سپهسالاري خراسان رسيده و پيش از سلطنت منصور; يعني در عهد حکومت عبدالملک اين سمت را داشته بود پديد آمد، و او را ناگزير کرد که با غلامان خود و دسته اي سپاه مجهز از خراسان بيرون رود، و حکومتي در خارج از قلمرو سلطنت سامانيان در شهرغزنه تشکيل دهد (351 ه' . ق.)، ليکن هنوز چندي از استقرار او در آن ديار نگذشته بود که درگذشت ، و جانشينان او تا حدود سال 366 ه' . ق. کاري از پيش نبردند.در اين سال يکي از غلامان البتکين به نام سبکتکين که در دستگاه البتکين به مراتب عالي ارتقا جسته و داماد او شده بود جاي خداوند خود را گرفت . از اين هنگام حکومت غزنوي از مشرق و مغرب توسعه يافت ، چنانکه سبکتکين در ولايت سند شروع به فتوحاتي کرد. و از سال 384 ه' . ق. هم به درخواست منصوربن نوح براي اطفاء نايره طغيان آل سيمجور و فائق بر خراسان تاخت و آن را تصرف کرد و سپهسالاري آن را با لقب سيف الدوله براي پسر خود محمود گرفت ، ليکن به پيروي از سيرت البتکين نسبت به امراي ساماني حقناشناسي نکرد، و اطاعت ظاهري خود را همچنان محفوظ داشت ، و بعد از فوت او (387 ه' . ق.) محمود نيز که در سپهسالاري خراسان باقي مانده بود همچنان در ظاهر نسبت به امراي آل سامان راه اطاعت ميسپرد تا در سال 389 ه' . ق. به نحوي از اطاعت آنان بيرون آمد، و مقارن همين اوقات امراي آل افراسياب حکومت ساماني را در ماوراءالنهر برانداختند، و محمود رسماًخراسان و خوارزم را بر متصرفات خود افزود. محمود ازپادشاهان بزرگ ايران و يکي از فاتحان مشهور تاريخ اسلامي و از مرداني است که در تاريخ ايران و اسلام مقام بسيار بزرگي را حائز شده است . او بعد از آنکه برادرخود اسماعيل (387-388 ه' . ق.) را که به وصيت پدر جانشين او بود از امارت معزول کرد، همه متصرفات غزنويان را در دست گرفت و بر اثر شجاعت و تدبير به فتوحات پي درپي ايران و هند توفيق يافت ، چنانکه در سال 421ه' . ق. که سال فوت او بود از حدود ري و اصفهان تا خوارزم و ولايت گجرات و سواحل عمان در هندوستان در تصرف او بود. او نخستين کسي است که از ميان پادشاهان عنوان سلطنت بر وي نهاده شد، و اين از لفظ امير خلف بانو بود (رجوع به مجمل التواريخ و القصص ص 406 شود). محمود مردي جنگجو و مدبر و باسياست و در همانحال متعصب و سختگير و علاقمند به جمع مال بود. بعد از او پسرش محمد چندماهي حکومت کرد، ولي مسعود که هنگام فوت پدر در عراق بود به خراسان لشکر کشيد، و سران سپاه غزنوي محمد را اسير کردند، و بر مسعود به جاي پدر به سلطنت سلام گفتند، و او تا سال 432 ه' . ق. سلطنت ميراند، و اگر چه مردي شجاع بود ولي شرابخوارگي و عياشي وسوتدبير سلطنت او را از ميان برد و مايه غلبه آل سلجوق بر ايران شد، و دوره اول غزنوي با شکست او ازسلجوقيان در نزديک حصار دندانقان مرو (431 ه' . ق.)، و قتل او به دست غلامانش هنگام فرار از غزنين (432 ه' . ق.) به پايان رسيد. دربار غزنويان در اين دوره مشحون بود به وجود شاعران بزرگ، زيرا دوره آنان از وجود کساني برخوردار بود که در اواخر عهد ساماني تربيت شده و در آغاز قرن پنجم هجري قمري شهرت يافته بودند، مانند: فردوسي ، عنصري ، فرخي ، و جز آنان .
دوره دوم حکومت غزنويان : بعد از آخرين شکست سپاهيان غزنوي به سال 431 ه' . ق. نزديک حصار دندانقان مرو که سخت ترين انهزام غزنويان از سلجوقيان بود، سلطان مسعود غزنوي به سرعت به جانب غزنين عقب رفت ، و به قول خود اوکه ميگفت : «به مرو گرفتيم و هم به مرو از دست برفت » بعد از اين شکست خراسان و خوارزم و گرگان و ري و اصفهان از چنگ غزنويان برفت . سلطان مسعود هنگام عقب نشيني به غزنين نامه اي به ارسلان خان از ايلک خانيه ماوراءالنهر نوشت و از او مدد خواست ، و بعد از رسيدن به غزنين نيز بار ديگر اين خواهش را تکرار کرد ليکن اثري از ياوري خان مشهود نشد،و تکرار وقايع ناگوار مسعود را روز به روز نوميدتر ميکرد تا سرانجام راه هندوستان پيش گرفت ، و بنه و اثقال و خزاين و کسان و بستگان را از غزنين بيرون برد،و فرزند خود امير مودود را امارت بلخ داد، و با خواجه احمدبن محمدبن عبدالصمد وزير بدانسوي فرستاد. بعداز حرکت از غزنين هنگامي که مسعود و سپاهيانش به نزديک رباط ماريکله رسيدند غلامان و لشکريان بر خزاين سلطان زدند، و آن را غارت کردند، و امير محمد را که همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند، و مسعود را که در رباط ماريکله حصاري شد اسير کردند، و به قلعه کسري بردند و در تاريخ يازدهم جمادي الاولي سال 432 ه' . ق. بکشتند. امير مودود بعد از آگهي از واقعه مسعود به غزنين تاخت و کار بساخت ، و با محمد و فرزندان و لشکريان عاصي جنگيد، و همه مخالفان پدر را از ميان برد. دوره دوم حکومت غزنوي بدينگونه آغاز شد، و از 432 تا 582 يا 583 ه' . ق. يعني يکصدوپنجاه سال ادامه يافت . در اين دوره از مودود تا تاج الدوله خسرو ملک سيزده پادشاه بر جاي محمود غزنوي تکيه زدند،که در ميان آنان طغرل کافرنعمت (غاصب ) يکي از غلامان غزنوي نيز بود، که عزالدوله عبدالرشيد پادشاه غزنوي را در سال 440 ه' . ق. به قتل آورد، و تا 444 ه' . ق. به غصب حکومت راند. از دوره سلطنت مودود تا عهد پادشاهي ابراهيم بن مسعود مدتي ميان سلجوقيان و غزنويان جنگ و ستيز ادامه داشت تا سلطان ابراهيم و ملک شاه صلح کردند بر اينکه هيچيک از جانبين قصد مملکت ديگري نکند. شاهان غزنوي پس از شکست مسعود از سلاجقه تنها به افغانستان و سيستان و ولايت سند اکتفا کردند، ليکن به تدريج دايره حکومت ايشان تنگتر شد خاصه که سلاطين غوري در اين ميان قوت ميگرفتند، و قلمرو حکومتشان گشايش مييافت ، و حتي غزنين را نيز در اواخر عهد غزنويان ; يعني در پايان عهد سلطنت خسرو شاه بن بهرامشاه (547-555 ه' . ق.) از دست آنان بيرون آوردند، و بنابر بعضي از اقوال پايتخت غزنويان بعد از اين واقعه به لاهور انتقال يافت ، تا آن شهر را نيز به سال 583 ه' . ق. غياث الدين غوري بگرفت ، و خسرو ملک آخرين پادشاه غزنوي را مقيد و محبوس کرد، و سپس او و همه شاهزادگان غزنوي را از ميان برد. دوره دوم حکومت غزنوي اگر چه از حيث تاثير در سرنوشت سياسي ايران بي ارزش است ليکن براي اشاعه زبان و ادب فارسي خالي از اهميت نيست ، زيرا اولاً ادامه حکومت در متصرفات غزنوي هند باعث شد که زبان و ادب پارسي در آنجا بيشتر ريشه کند و رواج يابد، و ثانياً بعضي از پادشاهان غزنوي که بعد از مسعود حکومت کردند غالباً دوستداران شعر و ادب بودند، و عده اي از شاعران بزرگ مانند مسعودبن سعدبن سلمان و عثمان مختاري و سيدحسن غزنوي و سنايي غزنوي و ابوالفرج روني و جز آنان در دستگاه ايشان زيسته ، و ايشان را مدح گفته اند. (از تاريخ ادبيات در ايران تاليف دکتر صفا ج 1 صص 213 - 215 وج 2 صص 3 - 5).
پادشاهان و امراي غزنوي عبارت بودند از:
پسران سبکتکين .
1 - الب تکين .

351


2 - ابواسحاق ابراهيم بن الب تکين .

352


3 - بلکاتکين (غلام الب تکين ).

355


4 - پيري (غلام الب تکين ).

362


پسران سبکتکين :
5 - ناصرالدوله سبکتکين (غلام الب تکين ).



6 - اسماعيل بن سبکتکين .

387


7 - يمين الدوله ابوالقاسم محمودبن سبکتکين .



8 - جلال الدوله محمدبن محمود مکحول .

صفر421


9 - ناصر دين اللّه مسعود [ اول ] ابن محمود .

شوال



محمد (براي بار دوم حکومت کرد و به سال 433 ه' . ق. کشته شد).
10 - شهاب الدوله ابوسعد مودودبن مسعود (متوفي به سال 440 ه' . ق.).

433


11 -مسعود [ دوّم ] ابن مودود (طفلي که چند هفته حکومت کرد).

440


12 - بهاء الدوله ابوالحسن علي بن مسعود [ اوّل ] .

رجب 440


13 - عزالدوله عبد الرشيدبن محمود .



طغرل غاصب (غلام محمود بود 40 روز حکومت کرد و به سال 444 درگذشت ).
14 - جمال الدوله فرخزادبن مسعود.

444.


15 - ظهيرالدوله ابراهيم بن مسعود، ملک مويد جلال الدين .

451


16 - علاءالدوله ابوسعد مسعود [ سوم ] ابن ابراهيم .

492


17 - کمال الدوله شيرزادبن مسعود.

508


18 - سلطان الدوله ارسلان شاه بن مسعود .

509


19 - يمين الدوله بهرامشاه بن مسعود (نايب سنجر).

جمادي الاولي 512


20 - معزالدوله خسرو شاه بن بهرام .



21 - تاج الدوله خسرو ملک بن خسرو شاه .
منبع- سایت مابی سرچ

غزنویان دریک نگاه

(352-582ه/963-1186م)

« غزنويان غلامان ترکي بودند که در زمان سامانيان به ايران راه يافتند. مرکز ايشان غَزنه يا غزنين در افغانستان بود. يکي از افراد قبايل غزنوي به نام سَبُکتَکين در زمان امير نوح ساماني قدرت يافت و امير ساماني براي سرکوبي سرداران عاصي خود از او کمک خواست.* پسر سبکتکين، محمود، که همراه پدر به خراسان آمده بود در نيشابور ماند. پس از مرگ سَبُکتَکين، او بي فاصله خود را به غزنه رساند و با غلبه بر برادر حکومتي بزرگ تشکيل داد. خليفه بغداد لقب يمين الدوله، يعني دست راست دولت عبّاسي را براي او فرستاد و از آن پس محمود به پشت گرمي دربار خلافت حکومت هاي ملّي ايراني را يک يک بر انداخت. سامانيان را منقرض کرد، سيستان را از امير خلف بانو آخرین فرد دودمان صفاری گرفت و خوارزم را پس از شورشي مطيع خود کرد. خوارزم شاهان ایرانی تبار را برانداخت وحکومت آن جا را به یکی از غلامان ترک خود سپرد و پس از آن، بيشتر به سوداي غنايم، بارها به هندوستان لشکر کشيد..

پس از محمود پسرش مسعود بيش از ده سال پادشاهي نکرد، زيرا ترکان سلجوقي که در زمان محمود به نواحي شمال خوارزم راه يافته بودند حمله آوردند و مسعود را شکست دادند. پس ازمسعود تني چند از اميرزادگان غزنوي به سلطنت نشستند.* امّا قلمرو ايشان به غَزنه و هند منحصر شده بود و ديگر در ايران نفوذي نداشتند. پس از افتادن غَزنه به دست غوريان که آن را با خاک يکسان کردند، غزنويان لاهور را مقرّ دولت خود ساختند و سرانجام از غوريان شکست خوردند و درسال 582 ه/1186م از ميان رفتند.

عصر غزنوي روزگار به بار نشستن تلاش های علمي و ادبي و فکري و دوران آزادانديشي قرن چهارم هجري/دهم ميلادي بود و نتيجه سياست هاي حکومت هاي صفّاريان، سامانيان، آل زيار و آل‌بويه در اين عصر آشکار گرديد. غزنويان خود فارسي را خوب نمي فهميدند، امّا به تقليد از دربارهاي ايراني، شاعران و نويسندگان بزرگ را حمايت مي‌کردند و از آنان بهره تبليغاتي مي‌بردند. محمود غزنوي علاقه داشت که شاعران و نويسندگان او را بستايند. از همين رو، دربار او شماري بزرگ از شاعران ستايش‌گر و مديحه سرا را درخود گرد آورده بود. عنصري، فرّخي و منوچهري، از بزرگ ترين شاعران اين عصر، همگي مدّاحان سلطان محمود بودند.

با اين همه، بيشتر آثار ارزنده دانش و ادب و انديشه فارسي که دراين دوران نوشته شده، از حمايت مستقيم غزنويان بهره نبرده است.* امّا جنگ هاي سلطان محمود و شهرت دربار او به حمايت از شعر و ادب، زبان فارسي را در مشرق ايران تا دور دست هاي هند گسترش داد.

از دوران حکومت نزديک به صد و پنجاه ساله غزنوي تنها حدود چهل سال آن، در دوره سلطان محمود و مسعود، در سرزمين هاي ايراني گذشت .

سلطان محمود غزنوي (387-421ه/997-1030م)

سلطان محمود،* بنيان گذار سلسله غزنوي، يکي از اميران جنگ آور ترک و افسانه سازترين سلطان تاريخ ايران بعد از اسلام است. وي از نوجواني همه جا پدر خود را همراهي کرده بود و با فنون‌ جنگ و کشورداري آشنايي کامل داشت. به همين جهت پس از آن که سرداران ياغی‌ را سرکوب‌ کرد، اميرساماني ‌حکومت ‌نيشابور را به‌ او داد و پدرش‌ سبکتکين را به ‌امارت غَزنه‌ فرستاد.

محمود پس از مرگ پدر حکومت غَزنه را نيز ازآن خود کرد و با حمله به خراسان سامانيان را که ضعيف شده بودند برانداخت. از آن پس قدرت او روز به روز بالا گرفت تا آن جا که در سال390ه/ 1000 م. با تائيد خليفه عبّاسي درغَزنه به تخت سلطنت نشست و بيش‌ از سي‌وسه‌ سال با شوکت و قدرت تمام بر ايران و بخش‌ بزرگي از هند حکم‌روايي کرد.*

محمود درمدّت سلطنت خود بارها به هندوستان لشکرکشيد و در جنگ‌هايي که آن‌ها را غَزَوات، يعني جنگ با کُفّار براي اشاعه دين اسلام مي‌ناميد ثروت فراوان اندوخت و اسيران بسيار گرفت. بزرگ ترين لشکرکشي محمود به سرزمين هند، فتح سومَنات، در سواحل جنوبي شبه جزيره کاتياوار در مغرب هندوستان را، به دنبال داشت. وي دراين پيروزي بُت سومَنات را شکست و خزاين گران بهاي آن بُت خانه را با خود به غزنين آورد.*

امپراتوري عظيم محمود، همراه با خزاين و گنجينه‌هاي افسانه اي او، پس از مرگش، در زمان سلطنت سلطان مسعود پسر او، بيش ازده سال دوام نيافت. ترکان سلجوقي که در زمان سلطان محمود، پايشان به خراسان باز شده بود، به تدريج قدرت يافتند و مسعود را از خراسان راندند. وي و جانشينانش در غَزنه و بعضي متصرّفات خود در هند زيستند و کم‌کم از ميان رفتند. با اين همه، حدود نيم قرن سلطنت سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوي درتاريخ ايران، به دلايلي که مي آيد، از اهميت ويژه اي برخوردار است.

به قدرت رسيدن محمود سرآغاز تسلّط ترکان بر سرزمين ايران بود.* وي سه دودمان فرمان‌روايي اصيل ايراني را، که درنواحي مختلف حکومت مي‌کردند و استقلال نسبي سياسي داشتند و فرهنگ ايراني را زنده کرده بودند، برانداخت. سامانيان، صفّاريان و اميران مقتدر خوارزم از ميدان بدر شدند و مقدّمات انقراض امراي محلّي ايراني، چون آل بويه و آل زيار در زمان سلطان محمود فراهم آمد. پس از آن قبايل تُرک از سلجوق و مغول و تاتار حدود شش قرن ايران را عرصه تاخت و تاز ويران‌گر و خونين خود قرار دادند. در اين دوران، آزادمنشي و حسّ گذشت و مدارا که از ویژگی های فرهنگی ایرانیان بود، جاي خود را به تعصّب و خشونت و قساوت داد و بزرگ‌داشت‌ دانش و معرفت، به اسير گرفتن دانشمندان و خريد و فروش شاعران انجاميد. سلطان محمود به تقليد از اميران ساماني و پادشاهان آل بويه، دانشمندان و شاعران را به بارگاه خويش مي‌خواند. امّا آنان را وسايل حشمت و جاه خود مي‌دانست و نه مردمي صاحب ارج و احترام.* سه دانشمند و شاعر بزرگ ايراني از او آزار بسيار ديدند." ابوعلي سينا شهر به شهر از او گريخت، ابوريحان بيروني به اسارت در دربار او هر لحظه در هراس زيست و فردوسي، رنجيده خاطر، از غَزنه به توس بازگشت و تا آخر عمر در سختی بسیار روز گذراند."

سلطان محمود خود را دشمن سرسخت شيعه‌گري و رَفض و بدديني مي‌شمرد. وي براي خوش آيند خليفه بغداد و در واقع براي کسب هرچه بيشتر مال، تظاهر به دين داري مي‌کرد. گويند وقتي مردي توانگر را احضار کرد و به او گفت «شنيده ام قَرمَطي شده‌اي.» مرد گفت: «قَرمَطي نيستم، امّا پول کلاني مي‌توانم بپردازم.» سلطان پول را گرفت و حکم بر بي‌گناهي او داد. محمود آن قدر مال اندوخت که به نوشته بيهقي خود مي‌گفت: «پشت زمين تاب ثروت هاي ما را ندارد.» آورده‌اند که تنها از معبد سومَنات حدود85 تن طلا به غنيمت گرفت و هنگام ويران کردن يکي از معابد کريشنا درهند مي‌گفت که براي دوباره ساختن اين معبد بيش از دويست سال وقت و يکصد ميليون دينار طلا لازم است.*

محمود هنگام مرگ دستور داد تا گنجينه هايش را برابر چشمانش بگسترند. امّا اين کار ممکن نبود. دو روز طول کشيد تا توانستند گران بهاترين جواهرات را دور او گردآورند. او حسرت زده و نگران به آنها نگريست و گريان و فريادکشان جان داد. با اين همه ثروت، سلطان محمود جز قصرها و باغ هايي در غَزنه، در ديگر سرزمين هاي قلمرو خود جز ويراني چيزي به جاي نگذاشت، درحالي که، حدود همان روزگار، عضدالدوله ديلمي در گوشه و کنار کشور ايران چندان آباداني کرد که هنوز بسياري از آن ها برجاست.

در دوره محمود و پسرش مسعود، شاعران و نويسندگان و وزيران و دبيران معروف و کارآمدي زيستند و بسياري از آن ها به دربار غزنويان منسوب بودند.* جشن ها و رسم‌هاي ايراني در دربار غزنويان با شکوه تمام برگزار مي‌شد.* با اين همه، آنان را فرمان رواياني دانش‌پرور و هنردوست نمي توان شمرد. چه محمود شعرا را بيشتر براي مدح خود گرامي مي‌داشت. گفته اند که وي با همه تنگ نظري نسبت به فردوسي، براي شاعر کم مايه اي در ري، بَدره‌هاي زر و سيم مي‌فرستاد. هنگامي‌ که سبب را جويا شدند، گفت: «من با اين پول ها شعر غضائري رازي را نمي خرم بلکه استقلال شهر ري را خريداري مي‌کنم.»

با اين همه، سلطان محمود غزنوي از نظر سياسي و نظامي،* سلطاني با کفايت بود. درمدت سلطنت او، هرچند به واسطه خراج هاي هنگفت و لشکرکشي هاي پرهزينه، بر مردم فشار بسيار وارد مي‌آمد و به آن ها سخت مي‌گذشت، امّا امنيت و آرامش در کشور برقرار بود و سرکشان غارتگر، که در تاريخ ايران پيوسته مردم را مورد تهديد و تجاوز قرار مي‌دادند، قلع و قمع شده بودند. به همين دليل در تاريخ از محمود به عنوان قدرتمندي لايق که سزاوار تحسين و بزرگ داشت است ياد شده.

داستان هاي عاشقانه محمود و اياز، درشعر عرفاني فارسي، بيشتر با توجه به همين جنبه از حکومت اوست که اياز سلطان را به عنوان مظهر سلطنت الهي مي‌ستايد و با عبوديت و فرمان برداري بي حد، خدمتگزار اوست.* محمود نيز اياز را، که بنده‌اي مطيع وجان برکف است، به لطف و کرم‌ خداوندي مورد نوازش و حمايت‌ خاص خود قرار مي‌دهد. بدين ترتيب، سلطان محمود در تاريخ ايران حالتی افسانه‌اي نيز يافته و از او در بعضی آثار ادبی سيماي سلطاني محبوب و لطيف‌طبع وعادل و انديشه‌ور برجاي مانده است.»[1]

سلسله غزنویان

پسران آلبتکین

۱ – آلبتکین 351 هجری قمری

۲ - ابو اسحاق ابراهیم‌ بن آلبتکین 352 ه.ق

۳ - بلکاتکین (غلام آلبتکین) 355 ه.ق

۴ - پیری (غلام آلبتکین) 362 ه.ق

پسران سبکتکین

سلطان محمود غزنوی/ 389 ه.ق

۵ - ناصرالدوله سبکتکین (غلام آلبتکین) 367 هجری قمری

۶ - اسماعیل ‌بن سبکتکین 387 ه.ق

۷ - یمین‌الدوله ابوالقاسم سلطان محمود پسر سبکتگین 389 ه.ق

۸ - جلال‌الدوله محمد پسر محمود پسر سبکتگین 421 ه.ق

۹ - سلطان مسعود (اول) پسر سلطان محمود پسر سبکتگین 421 ه.ق

۱۰ - شهاب‌الدوله ابوسعد پسر مسعود پسر محمود (درگذشته ۴۴۰ ه‍. ق.) 433 ه.ق

۱۱ - مسعود دوم (در کودکی و برای چند هفته حکومت کرد) 440 ه.ق

۱۲ - بهاء الدوله ابوالحسن علی‌بن مسعود (اوّل) 440 ه.ق

۱۳ - عزالدوله عبدالرشید پسر محمود پسر سبکتگین 441 ه.ق

- طغرل غاصب (غلام محمود بود 40 روز حکومت کرد و به سال 444 درگذشت).

۱۴ - جمال‌الدوله فرخزاد پسر مسعود پسر محمود 444 ه.ق

۱۵ - ظهیرالدوله ابراهیم بن مسعود، ملک مؤید جلال‌الدین 451 ه.ق

- ابراهیم پسر مسعود پسر محمود

۱۶ - علاءالدوله ابوسعد مسعود (سوم) پسر ابراهیم پسر مسعود 492 ه.ق

۱۷ - کمال‌الدوله شیرزادبن مسعود 508 ه.ق

۱۸ - سلطان‌الدوله ارسلان‌شاه پسر مسعود پسر ابراهیم 509 ه.ق

۱۹ - یمین‌الدوله بهرام‌شاه پسر مسعود پسر ابراهیم (نایب سنجر) 512 ه.ق

۲۰ - معزالدوله خسروشاه پسر بهرام‌شاه پسر مسعود 547 ه.ق

۲۱ - تاج‌الدوله خسرو ملک پسر خسروشاه پسر بهرامشاه 555 ه.ق

- الفتح الغوری (درگذشتهٔ به سال 582 ه‍. ق.)


منبع- سایت افتاب

حكومت های مستقل در ايران - بعد ازاسلام

اهمیّت نواحی شرقی ايران

در قرن دّوم هجری، بدليل گسترش قلمرو مسلمانان و وجود نژادهای گوناگون، خليفه برای هر قسمت اين قلمرو ، حاکمی را تحت عنوان امير تعيين کرده و اعزام ميداشت و مهمترين سرزمينی که در دوره عباسيان برای آن امير

می فرستادند، خراسان بود. و خراسان مرز قلمرو اسلامی با شرق آسيا به شمار می رفت.

تشکيل سلسله طاهريان در خراسان

در اوايل قرن سوّم ، طاهر يکی از معروفترين سرداران مامون از طرف او امير خراسان شد و بدليل انکه در يک فرصت مناسب عدم اطاعت خود را از مامون اعلام کرد ، اوّلين حکومت مستقل ايرانی بعد از اسلام در ايران تشکيل شد و حکومت او به طاهريان معروف شد ،(نام موسّس حکومت). در زمان طاهريان نيشابور به پايتختی برگزيده شد.

طاهريان در جنگ با خوارج در شرق ايران به پيروزی دست يافتند و سرزمينهای ديگری مانند سيستان و قسمتی از ماوراءالنهر را به تصرّف در آوردند و نظم و امنيّت را در مرزها بر قرار کردند. در زمان حکومت طاهريان به جهت اهميّت آنان به کشاورزی و عمران و آبادی ، کشاورزان به آسودگی زندگی می کردند .

قيام بابک عليه خليفه عباسی

گذشته از نواحی شرقی ايران که تحت سلطه طاهريان بود ، مناطق غربی ايران تحت نظارت مستقيم خليفه بغداد قرار داشت . امّا دراوايل حکومت طاهريان،بابک در آذربايجان برعليه خليفه قيام کرد وبه دليل دشمنی با خليفه ، توانست بسياری از سپاهيان او را شکست دهد . اين دشمنی و جنگ با خلفای عباسی بيست سال طول کشيد و سرانجام توسط خليفه سرکوب شد .

طاهريان ضعيف و سرنگون می شوند

يکی از بزرگان سرزمين طبرستان به نام مازيار پس از سرکوبی بابک قيام کرد . ولی پس از مدّت ها جنگ و گريز توسط طاهريان سرکوب شد . امّا همين جنگها باعث شد تا خوارج در قسمتهای شرقی ايران دست به شورش بزنند و بدليل مقتدر نبودن آخرين امير طاهری يعنی محمّد بن طاهر ، حکومت طاهريان رو به ضعف گذشت و در قرن سوّم هجری توسط يعقوب ليث سرنگون شد .

تاسيس سلسله صفّاريان در سيستان

بدليل ضعف دولت طاهريان وآزار و اذيّت خوارج در سيستان و خراسان ، يکی از دلاوران سيستان به نام يعقوب ليث به کمک برادرانش خوارج را شکست داد و معروف شد . يعقوب بدليل رويگری سلسه خود را به صفاريان ناميد ( صفار يعنی رويگر ) اما خود از گروه عيّاران بود . گروهی که طرفدار جوانمردی ، بخشش وکمک به ضعيفان بودند.امّا گاهی به غارت و راهزنی کاروانها می پرداختند

يعقوب به دليل زيرکی و بخشندگی ، به رهبری عيّاران رسيد و خوارج را سرکوب کرد و با تصرّف نيشابور سلسله طاهريان را منقرض کرد . اما از آنجايی که مطيع خليفه عباسی نبود ، به دشمنی با او برخاست و به قصد جنگ با او به عراق حمله ور شد . در اين جنگ خليفه يعقوب را شکست داد و او پس از چندی بيمار شد و در گذشت .

مشکلات فراوان صفاريان را ضعيف می کند

در آخرين لحضات زندگی يعقوب برادرش عمروليث جانشين او شد و تصميم گرفت با خليفه صلح کند و خليفه نيز در ازای دريافت ماليات از او، حکومت او را قبول کرد.

در زمان حکومت او، قلمرو صفاريّان گسترش يافت و خليفه بدليل ترس از حمله احتمالی عمرو ليث به بغداد به طور پنهانی مخالفان او را تحريک می کرد . از جمله ايجاد اختلاف ميان عمرو ليث و امير اسماعيل سامانی، حاکم ماوراء النهر .در اين جنگ صفاريّان صفاريّان شکست خوردند و عمروليث پس از اسارت و تبعيد به بغداد , در زندان خليفه به قتل رسيد. و پس از او حکومت صفاريّان به سيستان محدود شد.

تشکيل سلسله سامانيان در ماوراءالنهر

امير اسماعيل سامانی در زمان جنگ عمروليث صفاری با مخالفان ، در ماوراءالنهر سلسله سامانيان را تاسيس کرد. او که قدرت را از پدران خود و جنگ با ترکان بت پرست بدست آورده بود ، قلمرو سامانيان را گسترش داد. پايتخت او شهر بخارا بود . او پس از شکست دادن عمروليث ، تمام خراسان را فتح کرد و بدليل دليري و توجه به عمران و آبادی کشور ، دولت سامانيان را به قدرت و وسعت فراوانی رساند.

از سوی ديگر وجود وزيران خردمندی چون بلعمی و جيهانی دستگاه امير اسماعيل ، در اين قدرت و وسيت تاثير فراوانی داشت . خصوصا آنکه سامانيان به زبان فارسی علاقه فراوانی داشتند و از شاعران و نويسندگان حمايت ميکردند . شاعران و دانشمندانی چون رودکی ، ابوعلی سينا و ابوريحان بيرونی در اين دوره می زيستند.

اختلافات داخلي و حمله خارجي سامانيان را منقرض مي سازد

دولت سامانيان که در ابتدا با نظم بسيار اداره می شد ، بدليل مشکلات درونی سست شد و علت اصلی آن وجود سپهسالاران يعنی فرماندهان بزرگی بود که در دولت سامانی جای وزيران را گرفتند . آنان اسيران ترک نژاد بودند و پس از رسيدن به مقام سپهسالاری قدرت خود را افزايش دادند به حاليکه اميران سامانی بازيچه دست آنان شدند . از جمله معروفترين سپهسالاران آلپتکين است.

نيمه اول قرن سوم هجري

طاهريان

طاهر

تاسيس سلسه طاهري و اعلام استقلال

جانشينان طاهر

رشد کشاورزي- قيام بابک قيام مازيار

نيمه دوم قرن سوم هجري

صفاريان

يعقوب

تاسيس سلسله صفاري- جنگ با طاهريان جنگ با خليفه عباسي

عمر

صلح با خليفه عباسي- جنگ با اسماعيل ساماني

ديگر فرمانروايان صفاري

حکومت ضعيف صفاريان در سيستان

قرن چهارم هجري

سامانيان

اسماعيل

تاسيس دولت ساماني

جانشينان اسماعيل

اداره امور به دست بلعمي و جيهاني ظهور دانشمندان و شاعران مانند ابن سينا و بيروني و رودکي

رواج علم و ادب- قدرت يافتن سپهسالاران- دولت ديلميان در ايران- حمله

نگاهی به سلسله غزنویان- از ظهور تا سقوط- قسمت دوم

محمود غزنوی «421 - 389 ق / 1030 - 999 م»

بنیانگذاری حکومت غزنوی

محمود، پس از خلع برادرش اسماعیل، با اظهار انقیاد نسبت به امیر ابوالحارث منصور، حکومت خود را در غزنه مورد تأیید دربار بخارا قرار داد. اما چون در طی منازعات مربوط به جانشینی، برای مدتی امارت نیشابور را خالی گذاشته بود، برای استرداد آن ناچار شد تا با بکتوزون که در آن ایام از بخارا به امارت خراسان آمده بود، درگیر شود.

از سوی دیگر چون منصور به دست بکتوزون و فایق خلع و به جای وی، امارت رسماً به عبدالملک واگذار شد. بدین ترتیب محمود بهانه‏ای به دست آورد تا خود را از انقیاد دربار بخارا آزاد سازد و خراسان را به کلی از قلمرو آل سامان جدا نماید.

خلیفه القادر بالله هم که از آل سامان ناراضی بود، در مقابل درخواست و اظهار تبعیت مستقیم محمود؛ منشور امارت خراسان را با لقب «یمین الدوله» و «امین المله» و عنوان «ولی امیر المؤمنین» برای وی ارسال داشت. بدین گونه، غلام ترک دربارِ آل سامان، با انقراض آنها، وارث مستقل حکومت خراسان و غزنه شد.

حفظ حکومت غزنوی

پس گرفتن سیستان

محمود که وارث بخشی از قلمرو آل سامان شده بود، از همان آغاز کوشید تا امرای محلی اطراف را که خراجگزار دربار بخارا بوده و غالباً مزاحم و مدعی آن بودند، تحت انقیاد و اطاعت خویش درآورد.

نخست سیستان را که در آن ایام، خلف بن احمد، پسر ابوجعفر بانویه، در آن جا حکمروایی داشت، پس گرفت. از طرفی تحریکات عیاران سیستانی نیز که بعد از آن گه گاه بر ضد او روی می‏داد «ذی الحجه 393 ق / اکتبر 1003 م» نتوانست به قدرت برسد و در آن جا خللی وارد سازد.

سپس جوزجانان را نیز که آل فریغون در آن جا حکومت داشتند، چند سال بعد ضمیمه قلمرو خویش نمود. «401 ق / 1010 م» مضاف بر این که امیر غرجستان که عنوان شار داشت، به بهانه این که در عزیمت محمود به جنگ «کفار» هندی، در رکابش حاضر نشده بود، مورد توبیخ قرار داد و قلمرواش را تسخیر کرد «403 ق / 1012 م». بالاخره خوارزم را هم به بهانه قتل امیر آن دیار از دست مأمونیان بیرون آورد «408 ق / 1017 م».

توسعه و تحکیم حکومت

بدین گونه محمود حکومت غزنه را در خراسان و اطراف توسعه و تحکیم بخشید و قدرت استبدادی خود را بر یک نیروی نظامی، تهاجمی و بی رحم استوار ساخت. تعصب مستبدانه و کورکورانه محمود و حرص و آز سیری ناپذیرش، موجب شد تا وی همواره در قلمرو خود به مبارزه با شیعیان و باطنیان، و در خارج به محاربه و «جهاد» با کفار هندی مشغول باشد.

جالب اینجاست که چون قلمرو محمود شامل ماوراء النهر و حدود مرزی ترکان کافر نبود، بر خلاف سامانیان، وی غزوه و جهاد را متوجه هندوان کرد و جنگهای بی وقفه و پایان ناپذیر او در اطراف هند، دریایی از خون به راه انداخت.

تبلیغ خون بار و خشونت آمیز

در اغلب موارد، آن چه که از این جنگها عایدش می‏شد؛ از حد آن که بت خانه‏ای را ویران و یا بُت سنگی یا فلزی را بشکند و با غنایم، پیلان، اسیران، کنیزکان و جواهرات فراوان به غزنه بازگردد، پیشتر نمی‏رفت.

طُرفه آن که فتح نامه‏ای برای آن فتوحات «درخشان» خویش به اطراف می‏فرستاد و از این رو مجیز گویان و متملقان را به ثنای خود وا می‏داشت. جالب این که به غیر از سپاه منظم محمود، بسیاری از مطوعه هم به قصد نیل به ثواب و تبلیغ دین در لشکرکشیهایش شرکت می‏کردند و در برخی ولایات هم معابد «کفار» را به مساجد مسلمین تبدیل می‏کردند.

ولی با وجود چنین سعی و همّتی، این طرز تبلیغ خون بار و خشونت آمیز و این همه مایه تهدید و ارعاب مردمان، موجبات توجه هندوان را به آیین اسلام فراهم نکرد و از طرفی از آن چه سپاه جبار و بی اخلاق محمود به هندوان هدیه کرد، حاصل عمده‏ای جز نفرت عامه هندوان از مهاجمان فاتح به دست نیامد.

بدین گونه تمامی مساعی این سلطان ،غزوات و جهاد ، تا آن جا که ناظر به نشر و ترویج آیین توحید بود، در بین هندوان با بی اعتنایی رو به رو شد.

جلب حمایت خلیفه بغداد

اما حاصل دیگر این غزوان، جلب عنایت و پشتیبانی خلیفه بغداد بود که به امیر غزنه در میان دیگر امیران عصر، امتیاز فوق العاده‏ای می‏داد. در یک مورد نیز، حمله به هند، تنها برای تنبیه ابوالفتح داود بن خضر، حاکم مولتان بود «396 ق / 1005 - 6 م» که از بقایای مطوعه غازیان به شمار می‏رفت.

وی به حکم سلطان محمود، پس از فتح مولتان، در آن جا ماند. چون به سلطان خبر رسید که ابوالفتح در مولتان به نشر و ترویج مذهب باطنی می‏پردازد، محمود دفع او را هم نوعی جهاد مقدس تلقی کرد.

او با سپاه گران به قلمرو انندپال حمله برد و تعقیب ابوالفتح را تا حد کشمیر ادامه داد و به این ترتیب پس از تخریب و غارت شهرها، آبادیها و معابد بین راه، مولتان را بار دیگر فتح کرد و اهالی آن جا را به سبب عصیان بر علیه خود، بیست هزار هزار (میلیون) درهم جریمه کرد.

اهتمام خستگی ناپذیر محمود در «جهاد» با هندوان، باعث شده بود که از طرف امیران هم عصر خود مورد خسادت قرار گیرد به خصوص که از سوی خلیفه عباسی، القاب و احترامات بسیار به علت غنایم و هدایای ارسالی‏اش و به دستگاه خلافت، دریافت می‏داشت.

سکوت و رضایت خلیفه و بزرگان دین

در عین حال این القاب، تأییدی بر اقدامات جنایتکارانه امیر غزنه در جنگ و صلح با کفار و مسلمین به شمار می‏رفت. جالب این که عادت سلطان به باده گساری و پرداختن به منهیات مسلم دین، که همه قراین و از جمله اشعار ستایشگرانش آن را مسجل می‏سازد، از جانب خلیفه، فقیهان و بزرگان دین و صدقات خراسان مورد اعتراض واقع نمی‏شد و جنگهای او با امیران خراسان و ماوراءالنهر که به هر حال مایه اتلاف نفوس مسلمین بود، به خاطر هدایا و اموالی که به این متولیان داده می‏شد، با سکوت و رضایت همراه بود.

با این وجود این سلطان غازی، القابی نظیر؛ نظام الدین، ناصر الحق، کهف الدولة و الاسلام را دریافت می‏داشت که همین القاب بعدها به پسرش مسعود داده شد. از سوی دیگر، تبلیغات دامنه دار و پر سر و صدایش و قصه‏هایی که حاکی از دین پروری و عدالت جویی وی بود، به وسیله ستایشگرانش ، همه جا در افواه عامه، انتشار می‏یافت.

غزوات محمود

جهاد با کفار هند، برای محمود وسیله‏ای برای تحصیل غنیمت بود بلکه مایه کسب حیثیت و شهرت نیز بود.

جنگ محمود با (جیپال راجه ویهنه)، در محرم 392 ق / نوامبر 1001 م، لشکرکشی به مولتان در 394 ق / 1004 م، نبرد با ایلک خان در 394 و 398 ق / 1004 و 1007 م، تنبیه انندپال فرزند جیپال در 399 ق / 1008 م، غزوه تانسیر در 405 ق / 1014 م، جنگ محمود در کشمیر در 407 ق / 1016 م، لشکرکشی به قنوج در 409 ق / 1018 م، غزوه سومنات 416 ق / 1025 م، غزوه ناراین در 400 ق / 1009 - 10 م و بالاخره آخرین اقدام جنگی و تجاوز کارانه محمود، لشکرکشی به ولایت جبال و فتح ری در 420 ق / 1029 م نمونه‏ای از ماشین جنگی مخرب و ویرانگر محمود بود که سراسر قلمرو خود و دیگران را عرصه تاخت و تاز و غارت می‏ساخت. بدین گونه در اکثر بلاد جبال و عراق، از طبرستان تا ارمنستان خطبه به نام محمود خوانده می‏شد و محمود حکومت تمامی این نواحی را به مسعود واگذاشت و خود به سبب بیماری به خراسان بازگشت.

آغاز افول حکومت غزنوی

نارضایتی مردم از محمود غزنوی

به هر حال استبداد خشن و بی رحمانه محمود، با وجودی که رعایت ظاهر شریعت گه گاه آن را تعدیل می‏کرد، اما به راستی برای رعایای غیر مسلمان باری گران محسوب می‏شد.

از طرفی رسمی که در مصادره اموال عمال و حکام خویش اعمال می‏کرد، تأثیری که از خود به جای می‏گذاشت آن بود که به نوبه خود، دست همین عوامل و مجریان حکومت را در غارت اموال رعایا باز می‏گذاشت و تشویق می‏کرد.

از سوی دیگر، آگاهی محمود به عدم پذیرش حکومتش از سوی مردم، او را به صورتی افراطی در مراقبت دایم بر تمامی امور و همه اطرافیان وا می‏داشت تا جایی که رسم فضیه نویسی را حتی برای فرزندان خویش نیز لازم می‏شمرد. نتیجه آن که دایماً نسبت به همه اطرافیانش سوء ظن داشت.

جنگهای وقفه ناپذیر او در داخل و خارج محدوده اسلام، غالباً قطحی های پی در پی، ویرانیهای گسترده و خسارتهای جانی و مالی فراوانی برای خلق به بار می‏آورد.

تعصب کوته نظرانه‏اش که اتهامات مذهبی را گه گاه بهانه‏ای برای اخذ و مصادره اموال صاحبان مکنت می‏کرد، در اغلب مواقع منجر به تعدیهای وحشیانه می‏شد.

دستاوردهای ناخوب حکومت محمود غزنوی چنین بود دستاوردهای سی و یک سال حکومت مستبدانه محمود غزنوی، ایجاد کینه‏های قومی و مذهبی، ویرانی و محنت عامه مردم، رخت بر بستن هر گونه اخلاق و پارسایی، لطمه زدن به حیثیت دین، آیین و باور مردمان و وجه المصالحه قرار دادن آن برای باج ستانی و دروغپردازی.

اگرچه خود محمود از عواقب نافرجام این بی رسمیها، به علت بیماری جانستانی که او را در شصت سالگی طعمه مرگ قرار داد، در امان ماند؛ اما طولی نکشید که کفاره این مظالم و تعدیها، دامنگیر جانشینانش شد و در اندک زمانی، طومار این خاندان را دست کم در ایران برچید.

محمود که به بیماری سل و اسهال دچار بود، در ظرف مدت دو سال دوران نقاهت، رفته رفته ضعیفتر شد، اما هیچگاه خود را تسلیم بستر بیماری نکرد و تن به نالانی و رنجوری نداد و به قول گردیزی

«همچنان نشسته همی بود و اندر آن حال جان بداد».

مرگ محمود در ماه صفر یا ربیع الاول 421 ق / فوریه یا مارس 1030 م اتفاق افتاد. گفته می‏شود که محمود، پسرش محمد را به جانشینی خود انتخاب کرده بود.

اما در نزاع دو برادر مسعود و محمد، تاریخ بار دیگر، همان خاطره دوران به حکومت رسیدن محمود و رابطه‏اش با برادرش اسماعیل را تکرار کرد.

القاب محمود غزنوی:

یمین الدوله

«421- 389 ق / 1030 - 999 م»

از القاب سلطان محمود غزنوی که القادر بالله، خلیفه بغداد، منشور امارت خراسان را همراه با این لقب برای محمود فرستاد.

لقب سلطان

«421 - 389 ق / 1030 - 999 م»

نویسنده ی مجمل التواریخ

بر این باور است که برای نخستین بار، لقب سلطان از سوی خلف بن احمد حاکم سیستان در حق محمود ادا شد.

اگر چه وقوع چنین حادثه‏ای باید درست باشد، اما به نظر نمی‏رسد که محمود نخستین فرمانروایی بوده که به سلطان ملقب شد به همین خاطر قول نویسنده مجمل التواریخ خالی از مسامحه و اشکال نیست.

ظاهراً عضدالدوله هم عنوان «شاهنشاه» را در مورد خود به همین معنی تلقی می‏کرد و غیر از خلعت سلطنت که از سوی خلیفه بغداد - الطایع - به او داده شد «367 ق / 977 م»، به موجب قول ابن خلکان که به هنگام مرگ، کریمه «هلک عنی سلطانیه - ابن خلکان 3 / ص 221» را بر زبان داشت، از پیشینه‏های این لفظ و لقب، در نزد وی حکایت می‏کند.

حتی این نکته که محمود در مکاتبات رسمی، همچنان این عنوان را مختص به خلیفه می‏دانست و به هیچ وجه آن را به کار نمی‏برد، نشانگر آن است که علی رغم تملق شاعران و چاکرانش، لقب سلطان، عنوانی رسمی و مبنی بر فرمان و منشور خلیفه نبوده است.

لشکرکشی های متفرقه محمود

نبرد محمود غزنوی با ایلک خان ترک «394 ق / 1004 م»

ایلک خان، حاکم ماوراء النهر در بین سالهای 383 تا 403 ق / 993 - 1012 م« بود که در 391 ق / 1001 م، دختر خود را به ازدواج محمود درآورد در ضمن برقراری این نسبت خانوادگی، عهد و پیمانی را نیز با محمود بست که طبق آن پیمان، قلمرو ماوراء النهر از آنِ وی و خراسان از آن محمود باشد.

درگیری بین دو سپاه محمود و ایلک خان

هنگامی که محمود در هند مشغول جهاد با «کفار» آن دیار بود، ایلک خان بر خلاف عهد و پیمانی که با محمود بسته بود، از فرصت به دست آمده از غیبت و توقف طولانی وی در هند استفاده کرده و خود را به غزنین برساند.

در 394 ق / 1004 م، در نزدیک جیحون بین دو سپاه محمود و ایلک خان، درگیری رخ داد که در این جنگ، ایلک خان شکست سختی خورد و سرداران سپاه محمود؛ ارسلان جاذب و التونتاش حاجب، در تعقیب سپاه ترک، عده زیادی از آنها را به هلاکت رساندند.

علی رغم این که در این نبرد، پیلان سپاه محمود، کثرت و تفوق سپاه و سلاح وی موجب وحشت عظیمی در بین سپاه ایلک خان شد، مع هذا، وی چند سال بعد، دوباره با کمک دهقانان ماوراء النهر و یاری خویشاوند خود - یوسف قدر خان صاحب ختن - سپاه سنگینی علیه محمود تجهیز کرد.

تلاقی این دو سپاه در دشت کتر، نزدیکی بلخ روی داد که این بار نیز، سپاه محمود، شکست سختی را بر ایلک خان تحمیل کرد و در پی آن بخشی از سپاه ایلک در جیحون غرق شد «ربیع الثانی 398 ق / دسامبر 1007 م». این پیروزی باعث شد تا حاکمان ماوراءالنهر تا مدتی از فکر تعرض و دست اندازی به متصرفات محمود، منصرف شوند و از طرفی فرصتی را به محمود داد تا غزوات خود را در هند، بی دغدغه دنبال کند.

نبرد سلطان غزنه با فرمانروایان محلی

«409 - 401 ق / 1018 - 1010 م»

محمود غزنوی برای توسعه قلمرو خود و همچنین تأمین راههای جنگی برای لشکرکشیهای متعدد به هند، تسلط بر ولایات مستقل اطراف را گه گاه لازم می‏شمرد. چنان که به دنبال غزوه ناراین «400 ق / 1009 م» که منجر به فرمانبرداری راجه آن جا و تعهد خراج سالیانه از جانب او به سلطان شد، با این وصف برای تأمین راههای مخزنه، تنبیه متمردان غور را لازم دید. غوریان طایفه‏ای یاغی بودند که در جبال غور به راهزنی اشتغال داشتند و چون منطقه آنها صعب العبور بود، دفع آنها نیز آسان به نظر نمی‏رسید. در نتیجه محمود لشکری گران به فرماندهی، التونتاش حاجب، والی هرات و ارسلان جاذب، سپهسالار طوس برای تنبیه کفار غور به آن جا فرستاد.

نبرد بین محمود و پادشاه غور

محمود سوری، پادشاه غور، سپاهیان خود را در منطقه‏ای آراسته بود که از نظر سوق الجیشی و نظامی اهمیتی به سزا داشت و در نتیجه می‏توانست با شمار اندکی از سپاهیان، در برابر لشکر گران محمود مقاومت کند. فرماندهان محمود، نامه‏ای به وی نوشتند و از عدم پیشرفت اوضاع، وی را مطلع ساختند.

سلطان به ایشان پاسخ داد تا رسیدن خود او، در برابر ابن سوری مقاومت کنند. به این ترتیب شاه غزنوی با تعداد زیادی سپاه، راه غور را در پیش گرفت، اما در چند روز نخست پیکار تلفات فراوانی داد که ناگزیر به تدبیر و نیرنگ نظامی پناه جست. سلطان محمود به کسان خویش دستور داد تا از تنگه‏ای صعب العبور که در آن پناه گرفته بودند، عقب نشینی کنند.

غوریان به گمان این که، غزنویان دست از جنگ شسته و راه فرار را در پیش گرفته‏اند، برای چپاول مال و غنیمت گیری، از گردنه فرود آمدند. امیر غزنه اجازه داد تا سپاه غور کاملاً در دشت پراکنده شوند، سپس با سواران زبده خود به فرماندهی آلتونتاش بر آنها تاخت به طوری که گروه زیادی را از دم تیغ گذراند و باقیمانده سپاه غور را پراکنده و متفرق ساخت. سرکرده غوریان نیز به دست محمود به اسارت افتاد اما او از ننگ این اسارت با خوردن زهر، خود را هلاک کرد.

اقداماتی در جهت تحکیم قدرت غزنه

چندی بعد نیز قُصدار را که حاکم آن جا از پرداخت خراج خودداری کرده بود، دوباره تسخیر کرد و امیر قصدار را به پرداخت خراج ملزم ساخت «402 ق / 1011 م».

واقعه اغتشاش خوارزم و قتل ابوالعباس مأمون به محمود بهانه‏ای داد تا آن جا را ضمیمه قلمرو خود کند «407 ق / 1016 م» و التونتاش صاحب را به امارت خوارزم برگزید. اقدام دیگری که محمود در تحکیم قدرت غزنه انجام داد، تأدیب طوایف افغان بود که در آن ایام با دزدی و راهزنی گه گاه نواحی مجاور غزنه و راههای پایتخت سلطان را نا امن کرده بودند.

از این رو، محمود پیش از مقابه با اتحادیه‏ای که برخی پادشاهان پنجاب بر علیه وی تشکیل داده بودند و او با فتح نهایی در قَنّوُج و ماتوره، تفوق خود را اثبات کرده بود، تنبیه کافران افغان را لازم شمرد به طوری که این طوایف ماجراجو را در مناطق محکم کوهستانیشان مغلوب کرد «409 ق / 1018 م». هر چند با تسخیر اراضی این قوم، پای آنها را نیز به صحنه تاریخ و همچنین اثر گذاریشان بر حوادث آینده ایران زمین باز کرد.

لشکرکشی محمود به ماوراء النهر

«416 - 415 ق / 1025 - 1024 م»

هنوز چند سالی از سرکوبی حکمرانان محلی و طوایفی که با راهزنی و دزدی، راههای ارتباطی غزنه را تحت تاخت و تاز خویش قرار داده بودند، نگذشته بود که محمود با شورش و تاخت و تازهای علی تکین برادر ایلک خان مواجه شد. علی تکین با راهزنی در اطراف جیحون، نواحی مرزی خراسان را نیز ناامن کرده بود به طوری که برخی از حکام محلی و رعایای آن نواحی از مظالم علی تکین به سلطان شکایت بردند.

تهدیدی برای قدرت قراختاییان

علی تکین که مدعی امارت ماوراء النهر بود، حتی بر حیله عمو زادگان خویش که از قراختاییان اوزگند و سمرقند بودند، سر به شورش برداشته بود.

او چندی بعد بر بخارا دست یافت به طوری که با کمک ارسلان بن سلجوق - از سرکردگان ترکمانان غز - در مرزهای ماوراء النهر و در حدود خراسان تاخت و تاز می‏کرد.

شرایط پیش آمده محمود را وا داشت تا به بهانه تنبیه و رفع تجاوزگریهای علی تکین، از جیحون بگذرد و با سپاه قابل ملاحظه‏ای وارد ماوراء النهر شود «415 ق / 1024 م». این اقدام محمود تهدیدی برای قدرت قراختاییان در ماوراء النهر بود و علی تکین که از پیش روی سلطان به صحراها گریخت، از این که قلمرو خویشان خود را در معرض تهدید محمود قرار داد، راضی و خرسند بود.

به نظر می‏رسد که سلطان محمود نیز با توجه به کثرت سپاه خود و ضعف قراختاییان، فرصت را برای تصفیه حساب با آنان و استرداد قسمتی از میراث ماوراء النهر سامانیان، مناسب می‏دانست.

مع هذا، یوسف قدر خان که به قول گردیزی نویسنده زین الاخبار «سالار همه ترکستان بود و خان بزرگ او بود» چون در این ایام خاندان خود را دچار اختلافات داخلی می‏دید و از عبور محمود از جیحون نیز آگاه شده بود، کوشید تا این اقدام سلطان را بیشتر یک دیدار دوستانه جلوه دهد تا یک حرکت خصمانه.

از این رو از کاشغر به سمرقند آمد و از آن جا با موکب خویش به ملاقات سلطان رفت. در این ملاقات دوستانه بین دو امیر، که توصیف جالبی از آن در زین الاخبار گردیزی نیز هست، بین خان و سلطان هدایا و تعارضات دوستانه و محترمانه‏ای رد و بدل شد.

تبعید ارسلان بن سلجوق به قلعه ای در هند

با فرار علی تکین، چون سلطان در مدت توقف خود در ماوراء النهر نتوانست بر او دست یابد در نتیجه قلمرو علی تکین را به یغان تکین، پسر قدرخان واگذاشت. اما ارسلان بن سلجوق توسط سلطان توقیف و از آن جا به قلعه‏ای در هند، تبعید شد.

قبایل تابع و منسوب به او هم بعضی کشته یا متفرق شدند و برخی هم که اظهار انقیاد و طاعت می‏کردند، به امر سلطان اجازه ورود به خراسان یافتند.

بعدها این اقدام سلطان به عنوان یکی از خطاهای بزرگ استراتژیک او محسوب شد، چون بی آن که لشکرکشی او به ماوراء النهر خیال او را از بابت علی تکین آسوده سازد، موجب رنجش ترکمانان آل سلجوق از سلطان شد. در حالی که آنجا جواز ورود به قلمرو سلطان را هم دریافت کردند. این طوایف که از زمان خروج امیر منتصر، در ماوراء النهر غالباً معارض و مزاحم قدرت قراختاییان بودند، از آن پس در خراسان برای اخلاف سلطان مایه دردسر فراوان شدند.

لشکرکشی محمود به ولایات جبال «420 ق / 1029 م»

آخرین اقدام جنگی و تجاوز کارانه محمود، لشکرکشی وی به ولایات جبال و فتح ری بود که با این پیروزی، قلمرو محمود از جانب غرب تا ری و اصفهان توسعه پیدا کرد و در عین حال رضایت خلیفه بغداد را هم جلب کرد.

سلطان که از مدتها پیش، به فتح ری و قزوین چشم دوخته بود، در واپسین سالهای عمر، از عف آل بویه استفاده کرد و به بهانه آن که مجدالدوله دیلمی - داماد و سلطان محمود - را از سرکشی و آزار مخالفانش نجات دهد و همچنین به عنوان پاسخ به درخواست مجدالدوله که از سلطان محمود ، توقع امداد داشت، لشکری به ری فرستاد «420 ق / 1029 م».

مجدالدوله که در آن ایام و پس از وفات مادرش سیده خاتون، بیشتر اوقات خویش را به مطالعه کتاب صرف می‏کرد از لشکر سلطان، به گمان آن که به یاری وی می‏آید، در بیرون از ری استقبال کرد. اما به موجب حکمی که محمود به فرمانده این سپاه داده بود، سپاه غزنه مجدالدوله و پسرش ابودلف را دستگیر کردند «ربیع الثانی 420 ق / آوریل 1029 م».

محمود که خود بعد از توقیف مجدالدوله از حدود جرجان عازم ری شد، خزاین آل بویه را که در ری شامل میلیونها اموال، نفایس و جواهر می‏شد به تصرف خود درآورد. این طرز تسلط خدعه آمیز محمود، که شیوه ناجوانمردانه ایلک خان در تسخیر بخارا و برانداختن آل سامان را به یاد می‏آورد، نزد خود سلطان نیز به نوعی سوء استفاده آگاهانه از اعتماد خصم محسوب می‏شد .

در ری وقتی مجدالدوله را به حضور سلطان بردند، محمود از او سؤال کرد که هیچ شاهنامه و کتاب طبری را که تاریخ مسلمین است خوانده‏ای? چون مرد دیلم پاسخ داد که خوانده‏ام، گفت حال تو به حال آن کس که این کتابها را خوانده باشد، نمی‏ماند. آن گاه پرسید که هرگز شطرنج باخته‏ای? گفت آری. پرسید هیچ دیده‏ای شاه به خانه شاه درآید? جواب داد ندیده‏ام. پس سلطان گفت، تو را چه چیز بر آن داشت تا خود را بدان کسی که از تو قویتر است تسلیم داری? بعد از آن حکم کرد تا او را همچنان در بند به خراسان برند.

به هر حال اگر این گفت و شنید، درست باشد، توجه سلطان را در تأمل و غور در حوادث تاریخی و همچنین آشنایی او را با شاهنامه که چندان علاقه‏ای به سراینده آن نشان نمی‏داد، معلوم می‏کند.

محمود پس از فتح ری به غارت خزاین و به ویژه کتابخانه نفیس مجدالدوله پرداخت. او پس از سوزاندن بسیاری از کتب بقیه را به خراسان منتقل کرد و همچنین به دار آویختن علما و بزرگان قوم را به عنوان پیروزی بر اهل معتزله یعنی کسانی که خلیفه بغداد آنها را اهل رافضه می‏خواند قلمداد کرد.

امیر غزنه به دنبال فتح ری بر قزوین و قلاع اطراف آن، به ساوه و آوه هم دست یافت. پس از آن ری را به پسر خود مسعود سپرد. مسعود نیز زنجان، ابهر و اصفهان را تسخیر کرد و به این ترتیب به قلمرو غزنه افزود.

لشکر کشی های محمود به هند:

لشکرکشی به هند - نبرد بهاطیه «394 ق / 1004 م»

محمود غزنوی پس از یکسره کردن کار خلف بن احمد، به منظور دستیابی به غنایم هند، عازم شهر بهاطیه شد که از شهرهای قدرتمند هند بود. محمود پس از گرد آوری سپاه از سیحون گذشت و راه مولتان را در پیش گرفت. چون به نزدیکی بهاطیه رسید، از استواری باروهای شهر، بسیار شگفت زده شد تا آن جا که برای جلوگیری از تلفات بی مورد، تصمیم گرفت تا به غزنین باز گردد، اما خیلی زود شک و تردید را از خود دور کرد و با تصمیمی راسخ مصمم به فتح شهر شد.

پیروزی محمود در جنگ با پادشاه بهاطیه

گفتنی است که پادشاه بهاطیه - مجهپرا / مجهرا - در تمامی کرانه‏های هندوستان، به داشتن سپاهی عظیم و اقتدار نظامی مشهور بود به همین دلیل کسی گمان نمی‏برد که محمود بتواند او را شکست دهد.

با این وصف چون مجهپرا از رسیدن سپاه محمود آگاه شد، دستور به دفاع و پایداری در برابر سپاه محمود را داد. جنگ سختی میان دو سپاه در گرفت که لشکر مجهپرا، دلاورانه از شهر خود دفاع کردند، اما عاقبت محمود پیروز شد و مجهپرا با عده‏ای از سپاهیانش به کوههای نزدیک بهاطیه گریختند. اما محمود کار را بر وی سخت گرفت به طوری که عده‏ای از سپاهیان کار آزموده خود را در تعقیب مجهپرا فرستاد.

تا این که گروه اعزامی عاقبت با سختیهای فراوان خود را به مجهپرا رساندند و او را محاصره کردند. مجهپرا که از هر سو خود را در مقابل دشمنی یافت، برای آن که به دست لشکریان محمود نیفتد با خنجر خودکشی کرد.

به غنیمت گرفتن یکصد و بیست فیل جنگی

به این ترتیب سلطان محمود با این پیروزی بر گنجینه و خزانه شهر دست یافت و غنایم گرانبها و فراوانی به دست آورد مضاف بر این که به غارت و چپاول شهر نیز پرداخت.

همچنین یک صد و بیست فیل جنگی به غنیمت گرفت و حاکمانی از سوی خود بر آن نواحی برگماشت. به علاوه بت خانه‏های هندوان را ویران کرد و به آتش کشید و به جای آنها مسجد و منبر بر پا نمود.

سرانجام وی پس از چندی اقامت در بهاطیه عازم غزنین شد، اما به سبب سختیهای راه، تعداد زیادی از سپاهیانش تلف شدند به طوری که آسیب فراوانی بر آنها وارد آمد.

لشکرکشی محمود به هند - نبرد با چیپال «393 ق / 1003 م»

چیپال، راجه ویهنه از خانواده هندو شاهان بود که در لشکر کشی محمود به هند، در ولایت برشور، نزدیک پیشاور کنونی، مغلوب و اسیر شد «393 ق / 1003 م» که در این لشکرکشی غنایم بسیاری به دست محمود افتاد.

ولی عاقبت چیپال توانست آزادی خود را در برابر پرداخت مالی هنگفت به دست آورد، اما پادشاه هندو که این اسارت و آزادی را برای خود مایه ننگ می‏دانست، خود را کشت.

لشکرکشی محمود به هند- فتح دژ ناراین لشکرکشی محمود به هند - فتح دژ ناراین / نارن آباد

«400 ق / 1009 م»

سلطان محمود پس از فتح دژ نغر و بازگشت به غزنین، مطلع شد که دژ استوار دیگری در هندوستان به نام ناراین - یاقوت حموی آن را نارن آباد گفته است - وجود دارد که دارای گنجینه‏های فراوان است.

سلطان محمود برای گشودن دژ ناراین که نزدیک شهر پیشاور بنا شده بود و به طمع به دست آوردن خزاین آن، با سپاهی گران عازم آن دیار شد که در بین راه نیز دژهای فراوان دیگری را تصرف و غارت کرد تا به نزدیکی دژ ناراین رسید.

رایزنی با امیران و بزرگان محمود

فرمانروای دژ ناراین، در برابر یورش سپاهیان محمود، از خود دلاوریهای فراوانی نشان داد، اما سرانجام در نتیجه تلفات زیادی که بر لشکرش وارد شد، به رایزنی با امیران و بزرگان محمود پرداخت به طوری که درخواست ترک مخاصمه و صلح را کرد.

به این ترتیب با این قصد، او گروهی از نزدیکان خود را نزد سلطان محمود فرستاد. امیر غزنه نیز در مقابل در برابر گرفتن باج و خراج سالیانه و این که دو هزار تن از سواران وی به عنوان گروگان به غزنین بیایند، حکومت آن دیار را در دست امیر فاراین باقی گذاشت.

گشودن این دژ در 400 ق / 1009 م، رخ داد که با بستن این پیمان سازش، بین سلطان محمود و امیر ناراین «نام وی در هیچ یک از کتابهای تاریخی نیامده است»، از آن پس بازرگانان خراسان آزادانه به هندوستان رفت و آمد می‏کردند و مردم ناراین نیز اجناس کمیاب خود را به ایران می‏آوردند.

لشکرکشی محمود به هند - نبرد تانسیر «405 ق / 1014 م»

تانسیر در نزد هندوان همانند «ملکه» بود در نزد مسلمانان. اقوالی که درباره کثرت خزانه معابد آن دیار و همچنین پیلان تانسیر برای محمود نقل کرده بودند، او را به طمع تصرف خزاین تانسیر انداخت. با آن که هندوان سعی فراوان نمودند تا محمود را از این لشکرکشی منصرف سازند، اما سلطان غزنه، غارت اموال تانسیر را به مراتب مهمتر از علاقه مذهبی هندوان به این شهر می‏دید.

شهر به دنبال جنگهای خونینی که در 405 ق / 1014 م، روی داد و در نهایت تسلیم شد، تقریباً خالی از سکنه بود به طوری که «غازیان سلطان آن چه را یافتند غارت کردند». و بتان بسیار بشکستند و «آن بت چکرسوم را به غزنین آوردند و بر درگاه بنهادند و خلق بسیار گرد آمدند به نظاره آن».

گفتنی است که کثرت این گونه غنایم و شهرت بت خانه‏های پر ذخایر هند که در روایات سیاحان، مسافران و سپاهیان از آن یاد می‏شد، البته توجه غازیان و مطوعه را نیز همچون توجه محمود، به خود جلب می‏کرد.

از این رو، هر بار و هر زمان که محمود گرفتاری دیگر نداشت، به فکر غزوه با «کفار» هند می‏افتاد. به طوری که در تجهیز سپاه برای لشکر کشی به هندوستان نه تنها ترکان سپاه محمود به امیر کسب غنیمت خود را آماده استقبال از هر گونه خطری می‏کردند، بلکه علاقه به «قتل کفار و نشر آیین اسلام» غازیان و مطوعه را نیز تحریک می‏کرد تا به بهانه جهاد و دعوت به دین، خود را از اکناف و اطراف به سپاه او ملحق سازند.

با آن که ظاهراً محمود به اشتغالی منظم و پایدار در این بلاد علاقه‏ای نداشت ولی پس از غارت، چپاول و ویران کردن مناطق، آن دیار را ترک می‏گفت، اما از طرفی در ظاهر هم که شده دستور می‏داد تا پس از تخریب معابد و بت خانه‏ها، مساجدی جای آن بسازند و همچنین مبلغان را به هر جایی می‏فرستاد «تا مر هندوان را شرایط اسلام بیاموزند.

در غالب موارد، همت غازیان و مطوعه و مشور و مشوقان در نشر دین، از حد تخریب بت خانه‏ها و قتل نفوس فراتر نمی‏رفت، چنان چه بر خلافت تصور آنها، این کشتار فجیع از کفار و مشرکین و این شیوه تبلیغ دین، نه موجب هدم آنها و نه پذیرش دین از سوی آنها می‏شد

نگاهی کامل به سلسله غزنویان ازظهور تا سقوط- قسمت اول

مختصری درباره ی غزنویان

محمود بن سبکتکین قلمرو بالنسبه کوچک غزنه «غزنی، غزنین» به خراسان مقارن عهد انحطاط و انحلال سامانیان، ناگهان آن را به صورت امارتی وسیع و بزرگی درآورد که با جلب نظر و رضایت خلیفه عباسی، بدان استقلالی بخشید.

غزنه ولایتی کوهستانی بود که در زابلستان، در دامنه کوههای سلیمان یا نواحی شرقی افغانستان کنونی، قرار داشت. در زمان مرگ سبکتکین بر اثر فتوحات او در نواحی مجاور، حکومت غزنه شامل ولایات، قصدار، بُسْتْ، زابل، رُخج، زمین داور، پیشاور، و نواحی طَخارستان و بدخشان بوده است.

در آن زمان هر یک از این نواحی پیش از هر چیز یک ثَعْنر «سر حد مرزی» در حاشیه دنیای هند به شمار می‏آمد. از عهد امارت سبکتکین، غزو جهاد دایم در نواحی غربی هند این منطقه را به صورت یک کانون اسلامی و رهبری کننده غزوات درآورده بود که چون میراثی سیاسی به محمد منتقل شد و به این ترتیب به عنوان مهمترین و عمده‏ترین مشغله فکری و عملی این سلطان ستیزه جو درآمد.

بعدها با الحاق خراسان به آن، دولت غزنه وارث تمام قلمرو سامانیان در خراسان شد، به طوری که در مرزهای غربی خویش با دولتهای آل بویه و آل زیار همسایه شد که هیچکدام به اندازه حکومت غزنوی مورد تأیید خلیفه بغداد نبودند. از سویی دیگر سیف الدوله محمود نیز با دریافت لقب؛ یمین الدوله، بنیان قدرت و استقلال این قلمرو بالنسبه وسیع را در همان آغاز انحطاط سامانیان استوار ساخت.

نظام اداری و نظام لشکری غزنویان

محمود درخشانترین سیمای سلسله غزنویان که از او به عنوان «سلطان غازی» و امیر «کثیر الغزوات» یاد کرده‏اند، بر این باور بود که همه ساله می‏بایست جهاد و غزو علیه «کفار» «که فرض کردن گروهی از مردمان دیگر نواحی و اطلاق کفار بدانها در آن زمان کار چندان دشواری نبود» تکرار شود.

این عملیات تهاجمی و نظامی با نظارت دقیقی که محمود در همسو نگه داشتن دستگاه دیوانی با دستگاه لشکری اعمال می‏کرد، توسط بهره جویی از حداکثر دقت و سرعت عمل ماشین جنگی مهیب و مخرب غزنویان، حاصل می‏شد که آن را به صورت کاملترین و پر قدرت‏ترین حکومت اسلامی که تا آن زمان در ایران به وجود آمده بود، در می‏آورد.

ارتشی از اقوام مختلف

اتکاء این ماشین جنگی غزنویان که از یک «ارتش چند ملیتی» متشکل از ترک، تاجیک، گیل، دیلم، غز، هندو و عناصر دیگر بود، بر قدرت فرماندهی فوق العاده، نظم پیچیده دیوانی و ارتباطش با نظم لشکری استوار بود.

بعد از مرگ محمود که توانست به مدت سی و یک سال این مجموعه را به طور موفقیت آمیزی هدایت کند، پسرش مسعود، پس از یک کشمکش خانگی وارث آن شد. شاید تزلزل شخصیت و اختلاف بد فرجامی که با روی کار آمدن او، دیوان و درگاه را به دو اردوی متخاصم و نامتجانس تقسیم کرد، دلیلی بود که قدرت متعرضی و تهاجمی ماشین جنگی را از آن گرفت و از کار انداخت که همین امر آغاز انحطاط و تزلزل غزنویان را موجب شد.

تقابل دستگاه اداری و دستگاه نظامی

اما، اسباب عقب نشینی این دولت را از فضای سیاسی ایران و همچنین دگرگونی احوال اجتماعی حاکم بر قلمرو غزنویان را می‏توان از بررسی تحول رو به انحطاط دستگاه اداری و نظامی آن دریافت.

در واقع در این ایام و از مدتها پیش بود که ایران در سده‏های نخستین اسلامی، به تدریج توانست هویت متزلزل شده و تا حدی از یاد رفته خود را باز یابد.

جامعه ایرانی که عناصر تشکیل دهنده‏اش، فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، و آداب و رسومش، مرده ریک آداب و رسوم ایران باستان بود، به داستانها و سرگذشت پهلوانان و فرمانروایان ایران باستان دلبستگی خاصی داشت به طوری که مراسم، جشنها و حتی خرافات باز مانده آن ایام را تا حدی که با آیین جدید سازگاری داشته باشد، همچون میراث نیاکان، عزیز و بی بدیل می‏انگاشت.

از جمله شاهنامه فردوسی که این هویت را از ظلمت ابهام بیرون آورد و به عرصه شعور و شهود حسی کشاند، در طی همین ایام به وجود آمد. جستجوی این هویت در عهد سامانیان، تاریخ بلعمی را در بخارا، و شاهنامه ابو منصوری را در طوس به وجود آورد به طوری که مسعودی مروزی را به نظم کردن «مزدوجه» خویش رهنمون شد. در این اثنا بود که دقیقی اقدام به نظم گشتاسب نامه و داستان ظهور زرتشت را وسیله‏ای برای بیدار کردن شعور به این هویت در بین فارسی زبانان عصر یافت.

سرانجام مرحله نهایی این جست و جو، با اتمام حماسه عظیم فردوسی انجام پذیرفت. به طوری که حس مشترک در قالب یک هویت قوی تقریباً تمامی طبقات جامعه را از دهقانان «بازماندگان نجبای فئودال عهد ساسانیان» تا عیاران شهر - که مصداقشان در شاهنامه در تعدادی از پهلوانان، عیاران و دلیران تصویر شده بود - به نوعی مرموز به هم پیوند می‏داد.

ولی از سوی دیگر، روح سازش ناپذیری و عدم تسامح و خشونت افراطی در برخورد با صاحبان دیگر عقاید و مسلکها نیز اجازه همدلی، همدردی و هم سرنوشتی را با این حکومت جباران و نظامیان نمی داد و آن را به طوری که فاقد هر گونه پایگاه مردمی و پشتیبانی باشد می‏ساخت. نتیجه آن که به محض پیدا شدن خلل و فرج در ماشین نظامی و از کار افتادن آن، مردم ترکان سلجوقی را، علی رغم سنی بودن، بر ترکان غز ترجیح دادند و به این ترتیب طومار آنان را از ایران برچیدند.

حکومت دویست و چهل ساله غزنویان

از فتح غزنین به دست البتکین حاجب در 334 ق / 955 م که با آغاز پیدایش دولت غزنه همراه بود تا خاتمه سلطنت خسرو ملک غزنوی در لاهور «583 ق / 1187 م» که انقراض نهایی دولت غزنویان بود ، مدت فرمانروایی امرای غزنه در ایران و خارج از ایران، روی هم رفته، قریب دویست و چهل سال به طول انجامید که از این مدت تنها نیم قرنی بیش در ایران مجال قدرت نمایی به آنها داده نشد و مابقی آن در قلمرویی که قسمت عمده‏اش به گذشته ایران تعلق داشت، ادامه پیدا کرد.

حاکمان غزنوی در ایران و شرق آن :

البتکین 351 - 35 ق / 962 - 963 م»

تاریخ غزنه در دوره اسلامی، از غلبه البتکین، حاجب قلعه غزنه آغاز می‏شود.

البتکین از غلامان ترک دربار آل سامان بود که تحت انقیاد امیران سامانی قرار داشت.

همچنین از حاجبان و سالاریان دربار عبدالملک بن نوح سامانی به شمار می‏رفت که توانست فتنه بکر بن مالک را با خدعه و کشتن وی «رمضان 345 ق / دسامبر 956 م» دفع کند.

از آن پس نیز امارت خراسان ظاهراً با پادرمیانی البتکین به ابوالحسن محمد بن ابراهیم سیمجور رسید که بعدها خود به کوشش بلعمی وزیر، امیر خراسان شد «ذی الحجه 349 ق / ژانویه 961 م». وی بعدها از ترس امیر سامانی به غزنین رفت و به این ترتیب در قلعه غزنه تا پایان عمر، فرمانروایی داشت.

غزنه در سرزمین زابلستان، شهر و قلعه‏ای محکم بود که به امرای مستقل محلی بودایی تعلق داشت. هوان تسونگ ، زایر معروف بودایی چین که مقارن اواخر عهد ساسانیان به این نواحی آمده بود، از این شهر به نام «هوزینا » نام می‏برد و از قراین چنین بر می‏آید که وقتی البتکین، حاجب قلعه، آنجا را از دست لاوک، فرمانروای محلی آن ولایت گرفت «351 ق / 962 م» غلبه خود را بر آن ولایت همچون نوعی غزوه و جهاد با هندوان تلقی کرد.

لاوک هندو، که ظاهراً در دنبال شکست از البتکین، به اسلام روی آورد، در غلبه البتکین بر غزنه، هر چند فرمانروایی خود را از دست داد، اما در مقابل جانش را در پناه مسلمان شدن حفظ کرد. وی بعد از وفات البتکین «شوال 352 ق / نوامبر 963 م» در صدد اعاده ملک از دست رفته برآمد «354 ق / 965 م» که توفیقی حاصل نکرد.

اسحق بن البتکین

«355 - 352 ق / 966 - 963 م»

با مرگ البتکین، فرزندش اسحق فرمانروای غزنه شد.

از حوادث مهم دوران وی، کوشش لاوک هندو برای باز پس گیری شهر و قلعه غزنه بود که ظاهراً به کمک و حمایت امیر بخارا - منصور بن نوح - اسحق توانست این تهاجم را دفع کند و از طرفی با اظهار طاعت نسبت به امیر بخارا، سرانجام غزنه نیز، هر چند به طور اسمی، به قلمرو آل سامان ملحق شد.

گفته می‏شود که اسحق بن البتکین اهل فضل و ادب بود. وی در ذی القعده «355 ق / اکتبر - نوامبر 966 م» به طور ناگهانی درگذشت که چون فرزندی نداشت، بعد از مرگش، امارت غزنه را به حاجب خود، بلکاتکین واگذاشت.

بلکاتکین «364 - 355 ق / 974 - 966 م»

چون اسحق بن البتکین فرزندی نداشت، پس از مرگش حاجب وی، بلکاتکین به جای او بر تخت امارت غزنه نشست.

گفته می‏شود که بلکاتکین امیری عادل و متقی بود و از «مبارزان جهان» به شمار می‏رفت. او نیز همچون البتکین، از غلامان آل سامان بود که برای مدتی از طرف سامانیان، در بلخ حکومت کرده بود «324 ق / 936 م».

با وجود این که بلکاتکین از ورود سپاه آل سامان به غزنه جلوگیری کرده، اما چنان که از سکه‏های دوران او بر می‏آید، همچنان نسبت به امیر بخارا اظهار انقیاد و اطاعت می‏نمود.

وی در«364 ق / 974 م»، دار فانی را وداع گفت و به این ترتیب پیری تکین جانشین او شد.

پیری تکین

«366 - 364 ق / 977 - 974 م»

پیری تکین یا بوری تکین، از دیگر غلامان البتکین بود که پس از بلکاتکین به امارت غزنه رسید، اما نتوانست توافق و رضایت لشکریان ترک را در تأیید امارتش جلب کند.

از این رو سبکتکین، از دیگر غلامان البتکین که در عین حال دامادش نیز بود، به همدستی عده‏ای از یارانش، در شعبان «366 ق / آوریل 977 م» او را معزول و به این ترتیب خود امارت غزنه را به دست گرفت.

سبکتکین

«387 - 366 ق / 997 - 977 م»

سبکتکین یکی از غلامان البتکین و در عین حال دامادش بود که با عده‏ای از امیران ترک در شعبان 366 ق / آوریل 977 م، پیری تکین را از امارت خلع و خود جانشین او شد. سبکتکین به مدت بیست و یک سال با قدرت و کفایت بر آن نواحی با استقلال فرمان راند و قلمرویی را که از اخلافش و از البتکین به وی رسیده بود تا به داخل مرزهای هند توسعه داد.

توسعه قلمرو سبکتکین

سبکتکین بی آن که مناسبات خود را با دربار بخارا تیره سازد و آن عده از سردارانی را که همچنان به آل سامان وفادار بوده و یا با دربار آل سامان مخالفت داشتند، از خود نومید و ناخرسند نماید، به عنوان غزوه و جهاد سرزمینهای:

بُسْتْ، قصدار، بامیان و غور را به نام امیر بخارا تصرف کرد و به این ترتیب قلمرو خود را توسعه قابل ملاحظه‏ای بخشید.

در عین حال رابطه تابعیت خود را با امیر بخارا در حد یک احترام متقابل حفظ کرد و بی آن که استقلال امارت غزنین را از دست بدهد، در خطبه و سکه نام آنها را ذکر می‏کرد.

از جمله در ماجرای عصیان فایق و ابوعلی سیمجور که پای بغراخان نیز به مسایل ماوراءالنهر کشیده شد، او به درخواست منصور بن نوح، با پسر خود محمود به یاری او شتافت که به پاداش این خدمت، حکومت بلخ و بامیان را با لقب ناصرالدین ضمیمه امارت غزنه کرد و از آن پس پسرش محمود نیز با لقب سیف الدوله سپهسالار نیشابور و امیر خراسان شد.

تحکیم قدرت سبکتکین

امارت مستقل غزنه به سبکتکین مجالی داد تا قدرت خود و آینده خاندانش را در آن نواحی تحکیم کند.

در لشکرکشی به بُسْت «367 ق / 977 م» ابوالفتح بُستی، دبیر و شاعری که به زبانهای فارس و عربی مسلط بود و در عین حال در دستگاه فرمانروایی بُست سمت منشی گری داشت را با خود به غزنه آورد که این امر نیز در جای خود غنیمت ارزنده‏ای به حساب می‏آمد

به طوری که در تنظیم دیوانها، به خصوص دیوان رسایل از کمک شایسته این منشی برخوردار شد.

سبکتکین پس از بیست یک سال فرمانروایی به سال «387 ق / 997 م» درگذشت، میراث بزرگی از نظم و تشکیلات و قلمرو امارت، برای جانشینان خود باقی گذاشت.

غزنویان به دنبال پیشینه ای با شکوه

ظاهراً سبکتکین، به ترکان قرلق منسوب بود، اما بعدها که اخلاف او به قدرت رسیدند، نسب نامه‏ای مجعول برای خود فراهم کردند و به این ترتیب تبارشان را به فیروز پسر یزدجرد ساسانی رساندند تا غزنویان قرلقی نژاد را نیز به خاندان منقرض شده ساسانیان منسوب دارند؛

گویی رسم زمانه چنین بود به طوری که در همان ایام، سامانیان نیز به درست یا نادرست، نژاد خود را به بهرام چوبینه برسانند و زیاریان و آل بویه نیز، مدعی انتساب به پادشاهان باستانی ایران زمین گردند به علاوه چون در محیط خراسان و زابلستان، انتساب به بندگان ترک، نمی‏توانست برای اخلاف سبکتکین مایه افتخار باشد، از این رو آنها خود را به فیروز یزدجو منسوب می‏کردند.

گفته می‏شود که این آخرین شاهزاده ساسانی، بعد از مرگ پدر، به ترکان پیوست و سرانجام به چین رفت. از این رو، پادشاهان غزنوی خود را شایسته شکوه و جلالی می‏دانستد که از رهگذر این انتساب، برایشان فراهم می‏آمد.

اسماعیل پسر سبکتکین «389 - 387 ق / 999 - 997 م»

پس از مرگ سبکتکین، پسر کوچکترش، اسماعیل، به جای پدر به امارت غزنه رسید.

دلیل انتخاب پسر کوچکتر به جای محمود - سیف الدوله - پسر بزرگتر سبکتکین، شاید تا حدی به سبب انتسابش به البتکین، جد مادری اسماعیل بود که سبکتکین گمان می‏برد، اسماعیل بیش از محمود مورد علاقه لشکریان ترک غزنه قرار دارد.

اما امارت او طولی نکشید به طوری که با وجود اظهار تابعیت به دربار بخارا «387 ق / 997 م»، این امر نیز مانع از آن نشد که برادر بزرگترش محمود، با وی به معارضه برنخیزد و خود را وارث ملک سبکتکین نخواند.

تا این که محمود به کمک عمویش؛ بغراجق و برادر دیگر خود، نصر بن سبکتکین، توانست بر اسماعیل دست یابد، هر چند نخست او را امان داد و در امور حکومت نیز اسماً با خود شریک ساخت، لیکن چندی بعد به بهانه‏ای، او را به طور کامل از امارت برکنار و خیال خود را از جانب وی آسوده کرد.

گویند که اسماعیل شاعر و اهل ادب بود و روزهای جمعه گه گاه بر منبر می‏رفت و خطبه می‏خواند

نگاهی کامل به سلسله غزنویان ازظهور تا سقوط- قسمت سوم

لشکرکشی محمود به هند - فتح کشمیر «407 ق / 1016 م»

سلطان محمود پس از اعلام آمادگی با بیست هزار تن از غازیان و مطوعه ماوراء النهر برای پیکار با کفار و برانداختن بتان، در 407 ق / 1016 م، بار دیگر عازم هند شد. وی که از آوازه ثروت و گنجینه‏های بت خانه‏های مَهْرَه HARHAM و قنوچ SDONNAQ، داستانها شنیده بود، از فرصت استفاده کرده پس از سر و سامان بخشیدن به اوضاع درونی کشور به همراه تمامی سران کشور و امیران، عازم کشمیر شد.

سلطان محمود پس از عبور از رودخانه‏های سیحون و جیلم و همچنین گذرگاههای سخت سرانجام به نزدیکی کشمیر رسید که در طی این مسیر، بسیاری از آبادیها را ویران و چپاول نمود و یا فرمانروایان محلی با ارائه پیشکشها و اظهار اطاعت و فرمانبرداری، نسبت به وی، منطقه ی خود را از قتل و غارت نجات دادند.

چنگی، جلودار سپاه محمود

به گفته برخی مورخان، نام فرمانروای کشمیر، چنگی بود. او که نبرد با سپاهیان محمود را بی حاصل می‏دانست، ناچار از در فرمانبرداری درآمد به طوری که با نزدیک شدن سپاهیان محمود به دژ کشمیر، با تمام کسان خویش از دژ بیرون آمد و به خدمت سلطان محمود رسید. چون چنگی آشنایی خوبی با معابر و راههای هندوستان داشت، سلطان محمود او را به جلوداری سپاهیان خویش برگزید و چنگی نیز در مقابل کمک شایانی به محمود هنگام سفرهای جنگی‏اش در هند کرد.

لشکرکشی محمود به هند - فتح دژ بَرند / هَردت «409 ق / 1018 م»

بنا به گفته شیخ منینی در ترجمه تاریخ عتبی، دژ برند در کشور هَردت TADORAH بود چنان چه در معجم البلدان نیز از هردت به عنوان کشور یاد شده، اما در زین الاخباره / ص 75، نام دژ مزبور، هرنه و نام حاکم آن هردت آمده است.

به هر صورت حاکم این دژ که از انبوه سپاه محمود به وحشت افتاده بود، از دژ بیرون آمد و دست از پایداری برداشت به طوری که آیین اسلام را نیز پذیرفت، با این وصف محمود به اسلام آوردن حاکم دژ بسنده نکرد به همین دلیل سی زنجیر پیل جنگی و هزار هزار درهم «یک میلیون درهم» از او گرفت تا این که دژ را به حاکم آن جا واگذاشت.

لشکرکشی محمود به هند - نبرد مهاون / ماهابان «409 ق / 1018 م»

سلطان محمود پس از فتح دژ برند / هردت، رهسپار گشودن مهاون / ماهابان، در نزدیکی شهر ماتوره شد. مهاون یکی از دژهای استوار هندوستان بود که پادشاه آن دیار به نام کلچندر / کلجندر، میانه خوبی با مسلمانان نداشت.

دژ یاد شده، دارای خزاین گرانبهایی از اشیاء نفیس و گوهرهای کمیاب بود. در محاصره این دژ توسط محمود، حاکم آن برای مدت کوتاهی پایداری کرد، ولی سرانجام سوار بر یکی از پیلان جنگی خویش شده و با گروهی از نزدیکان و خاصگان دربار، از رودخانه ماتوره گذشت و در بیشه‏های پیرامون پنهان شد.

سلطان محمود، پس از فرار کلچندر، دژ را به آسانی گشود و پنجاه هزار تن از مردمان آن دیار را به کام مرگ فرستاد.

یکصد و هشتاد و پنج زنجیر پیل جنگی

چون کار گشودن دژ به پایان رسید، محمود عده‏ای از سپاهیان خود را مأمور تعقیب کلچندر کرد. کلچندر نیز پس از آگاهی از قصد محمود، نخست همسرش را و سپس خویشتن را کشت.

با کشته شدن پادشاه مهاون، گنجینه‏های فراوانی به دست محمود افتاد به طوری که یک صد و هشتاد و پنج زنجیر پیل جنگی نیز از آن محمود شد. گویند تعداد اسیران هندو که از این جنگها به دست آمد، به حدی بود که بهای برده هندی به کمتر از ده درهم رسید.

لشکرکشی محمود به هند - فتح ماتوره «409 ق / 1018 م»

ماتوره، یکی از شهرهای بزرگ هندوستان در نزدیکی شهر جمنا بود که در کثرت بت خانه‏ها در بین هندوان آوازه و شهرت فراوانی داشت. گفته می‏شود که این شهر محل تولد «کتن بن بالدیو» از پیامبران بزرگ هند، موطن کریشنا، از ایزدان هندی و هشتمین تجسم «ویشنو» بود.

محمود غزنوی چون به دروازه‏های شهر رسید، چند روزی درنگ کرد، تا شاید یورش از سوی مدافعان شهر آغاز شود، اما چون این حیله مؤثر نشد، ناگزیر دستور تهاجم و حمله به شهر را داد تا این که سرانجام آن را فتح کرد.

عظمت ابنیه، کثرت ذخایر، قصرهای عالی و بناهای مرتفع شهر، چنان چشمان محمود را خیره ساخت که خود در فتح نامه‏اش می‏گوید برای ساختن آن بناها، مبلغ یک صد میلیون دینار در ظرف مدت دویست سال عمر امکان پذیر بود.

با این وجود او دستور به آتش کشیدن معابد و قدها و انهدام شهر را صادر کرد. از یک بت خانه در بین سایر غنایم، یاقوت کحلی به دست آمد «به وزن چهار صد و پنجاه مثقال و هرگز هیچ کس چنین گوهری ندیده بود.

نویسنده تاریخ یمینی می‏نویسد :« از جمله آن بتها، پنج بت بود از زر سرخ ساخته و اندازه پنج گز در هوا بداشته و دو عدد یاقوت در چشمهای یکی از آنها جای داده که اگر سلطان در بازار بیافتی به پنجاه هزار دینار با رغبت تمام می‏خرید و بر بتی دیگر پاره‏ای یاقوت ازرق کحلی آبدار بود به وزن چهار صد و پنجاه مثقال و از دو پای هر بتی از این پنج بت، چهار هزار دچار صد مثقال گوهرهای گرانبها به وزن درآمد و بتهایی زرین بود که هشت هزار و سیصد مثقال وزن داشت و بتهای سیمین صد بار زیاده از آنها بود که وزن آنها جز به روزگار دراز به اعتبار موازین و معیارها آشکار و روشن نمی‏شد».

سلطان پس از بردن بتها دستور داد، بتخانه را آتش زده و ویران نمودند.

لشکرکشی محمود به هند - فتح قَنّوُج «409 ق / 19 - 1018 م»

سلطان محمود پس از تسخیر شهر ماتوره، غارت بتخانه‏ها و ویرانی کامل شهر، بر آن شد تا قَنّوُج را نیز به چنگ آورد.

چون گفته شده بود که اجیپال، فرمانروای قنوج از توان نظامی زیادی برخوردار است، محمود کوشید تا با حیله و خدعه جنگی او را وادار به بیرون آمدن از دژ کند. از این رو، بیشتر سپاه خود را در مهاون باقی گذاشت و با تعداد معدودی از سپاهش عازم قنوج شد، اما پیش از آن که نبردی درگیرد، اجیپال فرار کرد و به این ترتیب قلعه‏های قَنّوُج به دست محمود افتاد. «شعبان 409 ق / دسامبر 1018 / ژانویه 1019».

محمود در شهر قنوج هفت قلعه در کنار رود گنگ را با قریب ده هزار بتخانه کاملاً منهدم ساخت. غنایمی که از این سفر عاید محمود شد «بیست و اندی بار هزار هزار درم و پنجاه و سه هزار برده و سیصد و پنجاه پیل بود. قسمتی از این غنایم صرف ساختن مسجد جامع در غزنین شد.

در آن جا، محمود برای خودش عبادتگاه خاصی بنا نمود مضاف بر آن که در جوار آن مدرسه و کتابخانه‏ای نیز ساخت که توصیف آنها در روایات تاریخی نیز آمده است، هر چند مطالب آن را نباید خالی از مبالغه دانست.

فتوحات محمود در هند - نبرد با نندا، راجه بزرگ هند «410 ق / 1019 م»

در اواخر 409 ق / اوایل 1019 م جاسوسان محمود در هند به وی اطلاع دادند که نندا، راجه بزرگ هند، بنای خودسری و نافرمانی را گذاشته است. بنابراین سلطان محمود در آغاز سال 410 ق / اواسط 1019 م، اقدام به تجهیز سپاه و لشکرکشی به هندوستان کرد.

چون رای جیپال «رای اجیپال» فرمانروای قَنّوُج از سلطان محمود شکست خورده بود، در نتیجه نندا او را مورد شماتت و سرزنش قرار داد تا این که دستور قتل او را صادر کرده و تروجیپال یکی دیگر از بزرگان هند را به جای او به امارت قنوج نشاند.

سلطان محمود در تعقیب تروجیپال

امیر غزنه پس از آماده شدن سپاه رهسپار هندوستان شد، اما برای رسیدن به دیار نندا، نخست می‏بایست از قلمرو تروجیپال بگذرد. در نتیجه تروجیپال به محض این که از نزدیک شدن یمین الدوله و عبورش از رود گنگ آگاه شد، به شهر باری گریخت و سلطان محمود بی درنگ به تعقیب او پرداخت که در نبردی کوتاه تمام سپاهیان تروجیپال را تار و مار کرده و با گروهی از سپاهیان ویژه و زبده خویش عازم شهر باری شد.

تروجیپال بار دیگر با نزدیک شدن سپاه محمود به شهر باری، از آن جا گریخت. به این ترتیب شهر به دست سپاهیان محمود افتاد که پس از غارت و ویران کردن معابد، تمامی شهر با خاک یکسان شد. سرانجام محمود پس از مدتی اقامت در آن شهر و آماده ساختن سپاه، عازم جنگ با نندا شد.

فراخواندن نندا به دین اسلام

نندا که از نزدیک شدن سپاه محمود آگاه شده بود، به تمامی فرمانروایان زیر فرمان خود دستور داد تا با سپاهشان به او بپیوندند. گفته شده که وی 36 هزار سوار، 105 هزار پیاده و ششصد و چهل زنجیر پیل جنگی را آماده این نبرد کرد. امیر غزنه، نخست نماینده‏ای به نزد نندا اعزام کرد و او را به دین اسلام فرا خواند، اما نندا در پاسخ گفت «مرا با او جز جنگ کاری نیست».

محمود که از انبوهی سپاه نندا آگاه بود، دچار نوعی بیم و هراس شد در نتیجه آهنگ بازگشت نمود، از طرفی نندا نیز که به نوبه خود و بدون آن که از قصد محمود آگاه باشد، از عظمت و شکوه سپاه سلطان در هراس افتاد و پیش از آن که سلطان فرمان به بازگشت سپاهیانش دهد، صحنه نبرد را ترک گفته و فرار را اختیار کرد.

چون این واقعه به اطلاع محمود رسید، دستور داد تا همه بیشه‏ها و کمین گاهها را جست و جو کنند تا این که سرانجام پس از اطمینان از فرار نندا، فرمان چپاول و غارت شهر را صادر کرد و به این ترتیب مالی گران به دست آورد.

پادشاه غزنین پس از این رویداد به پایتخت خویش مراجعت کرد که در حین راه، در دره‏ای نزدیک رود گنگ، به گنجینه و تجهیزات سپاه بر جای مانده از نندا دست یافت که از آن جمله پانصد و هشتاد زنجیر پیل جنگی بود.

تسلیم شدن دژ گوالیه در مقابل محمود

در 413 ق / 1022 م بار دیگر محمود برای مقابله با نندا و گرفتن سرزمینهای وی رهسپار هندوستان شد. نخست دژ گوالیه Govalia را به مدت چهارده روز در محاصره انداخت که چون موفق به گشودن آن نشد، عزم بازگشت نمود.

از قضای روزگار، فرمانروای آن دژ که با همراهان خویش دچار اختلاف شده بود، به دست محمود افتاد که با پرداخت مبلغی گزاف توانست از دست سلطان خلاص شود. محمود پس از پایان کار دژ یاد شده، رهسپار گشودن دژ کالنجار، پایگاه اصلی نندا شد.

به طوری که سپاه غزنه، دژ کالنجار را از هر سو در محاصره قرار داد. با طولانی شدن محاصره و کمبود ارزاق در دژ، نندا به ناچار درخواست سازش و مصالحه کرد. از این رو، نمایندگانی به نزد سلطان فرستاد، جزیه را پذیرفت و پیشکشهای فراوانی همراه با سیصد زنجیر پیل، بدون پیلبان برای وی فرستاد. سپس نندا شعری به زبان هندی در مدح محمود سرود و آن را به سلطان عرضه داشت.

«امیر محمود بفرمود تا آن شعر را بر همه هندوان، تازیان و پارسیان نشان دادند، همه پسندیدند و گفتند سخن از این بلیغتر نتوان گفت. امیر محمود بدان سربلندی نمود و فرمود تا منشوری نوشتند و نندا را به فرمانروایی پانزده دژ به نزد او فرستادند و گفت این پاداش آن شعر است که از بهر ما گفتنی و پیشکشهای زیاد برای نندا فرستاد. امیر غزنه پس از این پیروزی به غزنین بازگشت.

لشکرکشی محمود به هند- فتح قیرات و نور «411 ق / 1020 م»

قیرات و نور از شهرهای خوش آب و هوا و حاصلخیز هندوستان بود که در آن دژهای محکم و استواری قرار داشت. چون محمود از خزاین این دو دژ آگاهی پیدا کرد، مصمم شد تا بار دیگر با لشکرکشی به این مناطق، ضمن دعوت مردمان آن دیار به «اسلام» اموال آنان را نیز غارت کند. چون دژهای یادشده با دیوارهایی از سنگ و مسمار بنا شده بود، محمود گروهی از مهندسین، آهنگران و سنک شکنان را نیز به همراه خود به آن جا برد به طوری که در برابر دژ قیرات لشکر آراست.

اسلام آوردن مردم قیرات

فرمانروای قیرات که توان مقابله با سپاه محمود را در خود نمی‏دید، پیش از آن که جنگ آغاز شود، با پذیرفتن اسلام و قبول پرداخت خراج سالیانه، از مهلکه جان سالم به در برد. مردم قیرات نیز به پیروی از حاکم خود اسلام آوردند و یمین الدوله، مدرسین و مبلغینی چند برای آشنا کردن مردم به دین اسلام در آن شهر باقی گذاشت. اما مردم نور برعکس اهالی قیرات از پذیرش دین اسلام خودداری کرده و بنای ناسازگاری گذاشتند. از این رو، محمود، یکی از سرداران خود به نام علی بن ایل ارسلان را مسئول گشودن و فتح آن شهر نمود. به این ترتیب ایل ایلان در مدت کوتاهی نور را گرفت و دژ دیگری در آن جا بنا نهاد. سلطان محمود، فرمانروایی نور را به یکی از امیران سپاه خود به نام علی بن قدر راحوق سپرد و به وی فرمان داد تا به زور شمشیر مردم آن جا را به دین اسلام درآورد. وی در اواخر سال 411 ق / اوایل 1021 م« به غزنین بازگشت.

لشکرکشی محمود به هند - فتح سومنات «416 ق / 1025 م»

مشهورترین و پر آوازه‏ترین غزوه‏های محمود در هند، لشکرکشی به سومنات در ایالت گجرات هند بود که در آن معبد و پرستشگاه معروف شیوا قرار داشت. در این معبد، بت بزرگی عبادت می‏شد که تمثالی از نرینه مهادیوا Mahadiva محسوب می‏شد و گفته شده که خود وی آن بت را ساخته است. محمود که پس از تحمل مشقت فراوان و عبور از گذرگاههای پر خطر به آن ولایت دست یافت «416 ق / 1025 م»، این بت خانه عظیم را که بعدها توصیفهای خیال انگیزی از آن در برخی روایات مورخین، از جمله «الکامل» ابن اثیر، «آثار البلاد» قزوینی و «نخبة الدهر» دمشقی، با اشتباهات، غلطها و مبالغه‏های بسیار نقل شد، ویران کرد و بت اعظم آن را که گفته‏اند پنج ذرع طول داشت، بشکست.

او قسمتی از آن را به مکه و مدینه فرستاد و پاره‏ای را به غزنین برد. سال بعد نیز برای تنبیه طوایف که هنگام بازگشت محمود از سومنات، در صدد منازعه با او برآمده بودند، لشکر به هند برد «417 ق / 1026 م» که این آخرین هجوم محمود به هند بود و ظاهراً پس از آن محمود دیگر فرصت غزوه و جهاد در آن حدود را پیدا نکرد.

زندگی خصوصی محمود غزنوی

بدین گونه معایب سلطان، که دربار او را کانون عشرت، ظلم و استبداد می‏کرد در تملقات چاپلوسانه و در قصه‏های شایعه پردازان گزافه گویش، چندان انعکاس بارزی پیدا نمی‏کرد بلکه نعل وارونه زده می‏شد.

سلطان غازی با وجود آن همه دعوی دین پروری که داشت چنان که از احوال ندیمانش بر می‏آید و در روایات بیهقی، نظام الملک و دیگران نیز آمده؛ گه گاه به شرابخواری و باده مستی می‏پرداخته است به طوری این وضع دو تا سه روز به طول می‏انجامید.

این طرز زندگی که تا حدی در حیات نظامی امیران ترک و همچنین سایر امیران عصر عادی بود، نه فقط محمود را از پایبندی به اخلاق و شریعت جز در مواردی که فایده‏ای سیاسی از آن حاصل می‏شد، منع می‏کرد، بلکه مناسبات او با دیگر امیران و حتی با خلیفه و متحدانش را تابع سیاست منافع محمود می‏ساخت.

دربار محمود غزنوی

در طی دوران فرمانروایی محمود طبع مستبدانه و تملق پروری‏اش، قدرت امارت را که ناشی از بیعت او با خلیفه بود به سلطنت تبدیل کرد. سلطنتی که قدرت آن را بر شمشیر متکی می‏دانست. وضعیت دربار او بر خلاف آن چه در نزد آل طاهر و آل سامان سابقه داشت، یادآور دربار پادشاهان پیش از اسلام ایران بود.

شاعران دربار محمود غزنوی که گه گاه در غزوه‏های محمود، با موکب خونین او همراه بودند، در مواقع رسمی نیز جزو زینتهای جاندار دربارش محسوب می‏شدند.

زینتهای دیگری که به دربار محمود ابهت و شکوه فراوان می‏داد، حضور چهار هزار غلام ترک بود که در روزهای بار عام، دو هزار تن از آنها با کلاه چهار پر و گرزهای زرین، در سمت راست تخت وی می‏ایستادند و دو هزار تن دیگر، با کلاههای دو پر و گرزهای سیمین در جانب چپ وی قرار می‏گرفتند. از آن گذشته دو هزار و پانصد پیل هم که گه گاه بر درگاه داشت، دربار او را به دستگاه پادشاهان افسانه‏ای هند شبیه می‏کرد.

خلق و خوی محمود غزنوی

محمود، مردی خوش سیما و چهار شانه بود که چشمهای ریز و نافذش با موهای قرمز، سیمایی از ترکان را عرضه می‏داشت. دلاوری او در جنگهای بی وقفه و پایان ناپذیرش همچنان مشهود بود، اما از سویی دیگر، خست، مال پرستی و گدا صفتی او ، نیز جزو خصوصیات غیر قابل تغییر او بود.

افراط در توقیف و مصادره اموال وزیران و مردمان صاحب مکنت، در نزد عامه از او چهره‏ای ظالم و غیر قابل اعتماد ترسیم می‏کرد. باجهایی که هر از گاهی به مردم تحمیل می‏کرد و از آنان به اقساط می‏ستاند، نوعی گدایی شاهانه تلقی می‏شد که این همه پستی، دنائت و مال اندوزی، در زمانی رخ می‏داد که خزانه وی مالامال از اموال غارت شدة هندوان بود.

محمود بسیاری را به جرم داشتن عقیده و به اتهام قرمطی توقیف و اعدام کرد که اغلب این اتهامات بی اساس بود و فقط چشم طمع به مال آنان را داشت. او برای تصاحب اموال ثروتمندان، از هیچ گونه رذالتی فروگذاری نمی‏کرد.

مسعود غزنوی «432 - 422 ق / 1041 - 1031 م»

با مرگ محمود غزنوی «صفر یا ربیع الاول 421 ق / فوریه یا مارس 1030 م» بنا بر وصیت محمود، پسرش محمد جانشین او شد، اما مسعود که همواره خود را جانشین بر حق پدر می‏دانست، با حمایت امیران و لشکریان محمد، توانست بدون جنگ او را اسیر و کور سازد و خود زمام امور را به دست گیرد. با بیعت و انقیاد امیران و بزرگان غزنه و همچنین تأیید سلطنت او توسط خلیفه بغداد - القادر بالله - مسعود، پس از چندی اقامت در بلخ به غزنه آمد «جمادی الثانی 422 ق / ژوئن 1031 م» و بدون هیچ مقاومتی وارث تخت پدر شد. سلطنت بالنسبه کوتاه مدت مسعود، از همان آغاز و تا انتها، درگیر توطئه‏های گوناگون درباریان و کشمکشهای دایم بین کسانی بود که از عهد محمود، در دیوان و درگاه نفوذ یافته بودند. در حقیقت تازه به دوران رسیدگانی که در سایه پیوستن به مسعود، به دنبال فرصت و سودجویی از قدرت بودند. خود رأیی، بی تدبیری، آزمندی و شتابکاری سلطان هم، هرج و مرج ناشی از این توطئه‏های مخرب را به بدترین نتایج آن که غلبه ترکان سلجوقی بر خراسان و کشته شدن مسعود به دست لشکریانش بود، منتهی شد.

افزایش نارضایتیهای بزرگان از مسعود غزنوی

توطئه‏های درباری که «استبداد طبع» این سلطان کوته نظر و بی فکر را به بازی می‏گرفت، وی را درگیر جنگهای بی فایده‏ای می‏کرد که حاصلی جز غارت و کشتار نداشت. مال اندوزی مسعود نیز مزید بر علت بود، چنان که در میان کارهای نسنجیده‏اش، دستور باز ستاندن اموالی را داد که برادرش محمد به اعیان و ارکان ملک بخشیده بود. گرچه از این اقدام مالی برای مسعود حاصل نشد، اما در مقابل کدورتها و نارضایتیها را به شدت افزایش داد.

از طرفی مسعود، وزارت خویش را به خواجه احمد حسن میمندی، وزیر سابق پدرش داد. وزیری که در عهد محمود، به حکم سلطان اموالش مصادره و خودش در حبس افتاده بود. با وجودی که خواجه میمندی، در سنین پیری عهده دار وزارت مسعود شد و در عین حال مردی عاقل و با تدبیر بود، اما این امر مانع از آن نشد که او به خاطر کینه‏های گذشته خود، از کسانی که در عهد سلطان محمود بر علیه او بدگویی کرده بودند انتقام نگیرد.

آن چه در تاریخ بیهقی در باب این دوره از سلطنت مسعود آمده است، او را سلطانی مستبد، نشان می‏دهد.

اعدام حسنک وزیر

از جمله کارهایی که برای سلطان ، باعث بد نامی شد، اقدام عجولانه دربار غزنه در توقیف و اعدام خواجه حسن میکال نیشابوری معروف به حسنک وزیر بود. هر چند محرک این اقدام، بو سهل زوزنی بود، اما خواجه میمندی هم که در دل از این ماجرا خرسند بود، سعی و کوشش قابل ملاحظه‏ای در جلوگیری از آن و از رسواییهایی که به دنبال داشت، به جا نیاورد.

مصادره اموال احمد نیالتکین

همچنین مصادره اموال احمد نیالتکین که خزانه دار محمود و به قولی فرزند او بود، با چنان آزار و تحقیر سختی صورت گرفت که پس از آن که رضای سلطان مسعود را جلب کرد و مأمور عازم به هند شد، در آن جا سر به شورش برداشت و ترکمانان را هم در خراسان بر ضد سلطان تحریک کرد، به طوری که فرو نشاندن عصیان احمد به آسانی میسر نشد.

بدین گونه، در اندک زمانی، تمامی ارکان دولت غزنه، فدای سوء ظن سلطان و تصفیه حسابهای هوادارانش با درباریان سابق شد. در این اوضاع آشفته؛ امیر یوسف عموی سلطان، اریارق سپهسالار وی در هند، و سفتکین غازی سپهسالار ترک اتباه شدند.

از طرفی توطئه‏ای هم بر ضد التونتاش خوارزمشاه انجام گرفت که عقیم ماند و موجب شد تا این خدمتگزار وفادار و توانای دیرین دولت غزنوی، اعتماد خود را نسبت به سلطان مسعود از دست بدهد.

این افراط کاریهای مستبدانه، سوء ظنهای بی جا و توطئه‏های درباری، به تدریج محیط نا امنی را فراهم آورد که مسعود را از وجود رجال معتمد و امیران فداکار و کاردان محروم ساخت. بعد از وفات خواجه میمندی، مسعود «محرم 424 ق / دسامبر 1032 م» وزارت خویش را به خواجه احمد بن عبدالصمد، واگذار کرد «جمادی الثانی 424 ق / می 1033 م» که وزیری با کفایت و مدبّر بود.

بی تدبیری مسعود غزنوی در اداره ی امور قلمرویش بی توجهی به مشکلات داخلی و لشکر کشی به هند به هر حال، مسعود در همان سالهای نخست سلطنتش، علی رغم قحطی و بیماری وبا که از عراق و شام تا خراسان و هند تقریباًَ در همه جا فراگیر شده بود، «423 ق / 1032 م» و با وجود ترکمانان که در خراسان به غارت و تجاوز مشغول بودند؛ به یاد سنت دیرین پدر افتاد که غزو و جهاد را در هر سال واجب می‏دانست.

در دره کشمیر قلعه‏ای به نام «سرستی» را که پدرش محمود چند بار به تسخیر آن کوشید، اما توفیقی حاصل نکرد، فتح و با غنایم فراوان و بردگان بسیار به غزنین بازگشت «424 ق / 1033 م». اما به رغم گرفتاریهایی که ترکان غز - طوایف سلجوقی - در این ایام برای وی در تمامی خراسان به وجود آورده بودند و با آن که علی تکین، در ماوراء النهر و هارون پسر التونتاش در خوارزم بر علیه مسعود با ترکمانان همدست شده بودند و خراسان نیز بر اثر مظالم حاکم فاسد آن، سوری بن معتز، عرصه جنگ داخلی و آشوب در طوس و غارت نیشابور شده بود؛ مسعود، به جای برخورد با بیداد حاکمان محلی خود، تدبیر ترکان غز و فرو نشاندن عصیان ماوراء النهر، لشکر به گرگان و طبرستان کشید و فتنه باکالیجار، واپسین امیر زیاری را که از پرداخت خراج خودداری ورزیده بود، فرو نشاند تا این که سرانجام صلح نامه‏ای با امیر زیاری منعقد ساخت «ربیع الاول 426 ق / ژانویه 1035 م».

تاج گذاری و حمله ی مجدد به هند

سال بعد هم مسعود با تشریفات تمام به مقر تازه‏ای که در غزنین برایش ساخته بودند «نزول اجلال» کرد. بر تخت زرین مرصعی نشست و تاج زرینی به وزن «هفتاد من از زر و جواهر» که از بالای تخت آویخته بودند بر سر نهاد و محتشمان و رعایا را بار داد.

در همین سال به پسرش، مورود نیز فرمان امارت بلخ را داد و او را به آن دیار اعزام داشت. این تاجگذاری آخرین جلوه شوکت و جلال بی ثبات دولتی بود که مقارن افول خود بود.

تملق و چاپلوسی چاکران حکومت و ستایش شاعران درباری، که سلطان را به خوش باوری مغرورانه‏ای دچار کرده بود، ظاهراً جلوه طلاهای ایام تاجگذاری بود که ، او را به هوس اموال هند و غارت معابد آن انداخت به طوری که به بهانه وفای به نذر، بی آن که به پیشروی ترکان سلجوق و گرفتاریهای خراسان اهمیتی بدهد، آهنگ فتح قلعه هانسی را کرد «ذی الحجه 428 ق / سپتامبر 1037 م» به طوری که قلعه هانسی که آن را «قلعه عذرا» نیز می‏خواندند، به قیمت تخریب و نابودی بسیاری از معابد و شهرهای هند فتح کرد.

مسعود به هنگام بازگشت از این غارت و کشتار، «جمادی الثانی 429 ق / مارس 1038 م» امارت لاهور را به پسرش مجدود واگذاشت.

صلح اجباری با ترکمانان سلجوقی

به هنگام بازگشت به غزنه، به سبب وخامت اوضاع خراسان و ماوراءالنهر که اسباب دلنگرانیش شده بود، به فکر چاره افتاد، اما علی رغم کوششهای مقطعی که به عمل آورد، به سبب عمیق شدن بحران و نفوذ سلاجقه در منطقه، رفع آن مشکلات دیگر ممکن نبود.

با آن که در طلخاب، نزدیک بلخ، به ترکان ضرب شستی نشان داد «شوال 430 ق / جولای 1039 م»، اما آنها را در عقب نشینی دنبال نکرد به طوری که بار دیگر مهاجمان در حوالی سرخس سر برآوردند.

با توجه به این دشواریها مسعود به اشارت و وساطت وزیر با ترکمان پیمان صلحی اجباری امضاء کرد که مطابق مفاد این پیمان، نسا،باورد، فراوه و تمام بیابانهای اطراف به ترکمانان واگذار شد.

مسعود به دنبال این مصالحه که خود وهنی در قدرت دولت غزنه بود در ذی القعده 430 ق / آگوست 1039 م. به هرات رفت. به دنبال این واقعه، علی رغم کوششی که مسعود برای باز پس گیری مناطق واگذار شد، به ترکمانان به عمل آورد، اما نتیجه‏ای خلاف انتظار نصیبش شد.

منبع- اشنای با شهرهای ایران

انقراض غزنویان در ایران

گروهی از سپاهیانش به ترکمانان سلجوقی پیوستند و مسعود که در حصار دندانقان شکست خورده بود، خراسان را نیز از دست داد «هشتم رمضان 431 ق / 23 می 1040 م». از طرفی طغرل هم به نام امیر خراسان خود را وارث سلطنت مسعود یافت که این بار سعی مسعود نیز در استرداد خراسان بار دیگر به جایی نرسید. سلطان غزنه، که خراسان، را در دندانقان مرو از دست داده بود، از راه دغستان و غور که نواحی شرقی باد غیس و مناطق کوهستانی بین هریرود و هندوکش را شامل می‏شد، به غزنه بازگشت «شوال 431 ق / ژوئن 1040 م». در آن جا سپهسالاران خویش - بکتعذی، سباشی و امیر علی دایه را به خیانت متهم کرده، اموالشان را مصادره نمود و خود آنها را به حبس و تبعید فرستاد.

بدین گونه پاداش خودسری و کژتابی خود را به خدمتگزاری آنها داد. ولایت عهدی خویش را نیز به پسرش مودود سپرد و برای برخی از ولایات حکام جدیدی تعیین کرد. سپس خود نیز که از تسلط ترکمانان سخت به هراس افتاده بود، به بهانه آن که می‏خواهد در هند، به جمع آوری لشکر و سپاه و جبران شکست دندانقان بپردازد، با اموال و خزاین غزنه راهی هند شد.

اما در میان راه با شورش سپاه که به خزاین او طمع کرده بودند رو به رو شد. شورشیان امیر محمد، برادرش را که ده سال پیش مسعود او را از سلطنت برکنار و کور کرده بود، به سلطنت برداشتند «ربیع الاول 432 ق / نوامبر 1040 م».

مسعود که در دفع این شورش، آخرین کوشش خود را انجام می‏داد، سرانجام در محلی به نام رباط ماریکله، واقع در بین راه غزنه به لاهور، به وسیله شورشیان محصاره شد. با وجود جلادتی که در این نبرد و در مقابله با مخالفان به خرج داد عاقبت به دست سپاهیان و به قولی در پیکار کشته شد. «جمادی الثانی 432 ق / فوریه 1041 م».

با مرگ مسعود، اگر چه حکومت غزنویان در خارج از ایران و نیز در ولایت غزنه دوام یافت، اما در مسیر حوادث بعدی ایران تأثیری نداشت به یک معنی حکومت آنها در ایران منقرض شد.

خلق و خوی مسعود غزنوی

مسعود در آغاز کار در بین سپاهیان و نظامیانش به شدت محبوب و مورد علاقه بود. به طوری که شاید قدرت پنجه و دلاوری کم نظیر او که داستانهای زیادی درباره آن نقل شده، در کرنش سپاهیان و انقیادشان نسبت به او بی تأثیر نبوده است.

ولی رفته رفته، به سبب خودرأیی و مال دوستی مسعود که به حقیقت او را وارث معایب پدرش محمود می‏ساخت، اعتماد سپاه را از او سلب کرد. گذشته از آن، به رغم قوت بازو، مسعود فاقد اراده‏ای استوار و معقول بود چرا که چنین فضایلی شایسته مردان قوی و نشانه فضل و بزرگواری سالاران واقعی است.

طرفه آن که این «خداوند» که صاحب حشمت سلطانی محمود شده بود، چون خود را برتر از خلق می‏شناخت، به کوته بینی زاید الوصفی دچار شد. او گمان می‏برد که دیگران در عقل و تدبیر نیز از او فروتر هستند، از این رو، بی آن که در کارها به رأی و توصیه مشاوران اعتنا کند، خود را درگیر دشواریهایی می‏کرد که رهایی از آن برایش بسیار سخت بود.

نفوذ ترکمانان سلجوقی در ایران در عهد مسعود غزنوی «432 - 424 ق / 1040 - 1033 م»

نفوذ ترکمانان سلجوقی به داخل ایران و قلمرو غزنویان، از زمان سلطان محمود آغاز شد.

برخورد ترکمانان سلجوقی با محمود غزنوی

امیر غزنه حوالی سال «418 ق / 1027 م» به چهار هزار خانوار از ترکمانان سلجوقی اجازه سکونت در شهرهای نسا، باورد، فراوه را داد. اما دیری نپایید که آنها با مردم خراسان بنای بیداد و ستم را گذاشتند. به طوری که در اواخر سال 418 ق / اوایل 1028 م«، عده‏ای از اهالی خراسان از محمود برای جلوگیری از بیداد ترکان، دادخواهی کردند.

سلطان غزنه، طی نامه‏ای از سردار خود، ارسلان جاذب خواست تا ریشه فتنه ترکان را بخشکاند. ارسلان نیز پیرو دستور امیر غزنه چندین بار با ترکان به جنگ و گریز پرداخت و عده زیادی از آنان را به هلاکت رساند، اما نتوانست ریشه این تجاوزات را بخشکاند.

از این رو، طی درخواستی از سلطان، محمود خود از غزنین عازم خراسان شد »419 ق / 1028 م«.

در آغاز به بُست و سپس به طوس رفت که با پیوستن ارسلان جاذب به وی، در فراوه، در جنگی با سلاجقه، شکست سختی به آنها داد و به قولی چهار هزار سوار زبده ترکمن را به قتل رساند و عده زیادی را نیز به اسارت گرفت. ترکان پس از این شکست به بلخان و دهستان عقب نشینی کردند و تا پایان عهد محمود دیگر هیچ مزاحمت جدی ایجاد نکردند.

برخورد ترکمانان سلجوقی با مسعود غزنوی

در دوره امارت مسعود، به سبب خرابی اوضاع و پریشانی دربار، ترکمانان بار دیگر فرصت یافتند تا در نواحی خراسان، دست به اقدامهای ایذایی بزنند. بیماری وبا که از عراق و شام تا خراسان و هند همه جا شایع شده بود و قحطی ارزاق بر بدی اوضاع افزوده بود. از طرفی قتل و غارت ترکمانان در خراسان نیز، شرایط را وخیم تر کرده بود. اما به رغم گرفتاریهایی که ترکان غز، در این ایام برای وی در تمام خراسان به وجود آورده بودند، با آن که علی تکین در ماوراء النهر و هارون پسر التونتاش در خوارزم بر علیه مسعود با ترکمانان هم پیمان شده بودند، و خراسان نیز به سبب سوء تدبیر و بیداد حاکم آن سوری بن معتز، عرصه جنگهای داخلی و آشوب طلبانه شده بود؛ مسعود به جای آن که دست سوری را از بیدادهایش کوتاه کند و با عزیمت به مرو و به تدبیر کار ترکمانان بپردازد، رو به سوی طبرستان آورد و با واپسین سپهسالار آل زیار، باکالیجار کوهی به جنگ پرداخت و او را گوشمالی داد.

با وجودی که ترکمانان از سالهای پیش از خراسان به راهزنی و فساد مشغول بودند، اما چون تعدی و تجاوز آنها به پای مظالم و فجایع مستمر حکام محلی نمی‏رسید، ناخرسندی از آنها در نزد مردم به مراتب کمتر از نفرت از امیران محلی بود. بعد از جنگ و گریزهای پی در پی و مصالحه های بی نتیجه ، بالاخره در نبردی در نزدیکی مرو، در حصار دندانقان، سپاه سلطان از تشنگی و بی برگی، دچار نوعی بی نظمی شد که در پی آن عده‏ای از غلامان مسعود به سلجوقیان پیوستند. در باقی لشکریان نیز اغتشاش روی داد به طوری که نظام سپاه از هم گسست. بالاخره مسعود چاره خود و یاران را در فرار دید در هشتم رمضان 431 ق / بیست و سوم می 1040 م که با این فرار سلطان، غنیمت عمده‏ای به چنگ سلجوقیان افتاد. طغرل هم همان جا به نام امیر خراسان، خود را وارث سلطنت مسعود یافت که اعیان ولایت هم به همین عنوان به سلام وی آمدند. از طرفی سلطان غزنه در واپسین کوششهای خود برای مقابله با ترکمانان سلجوق، با شورش سپاهش مواجه شد که به دست امیران سپاه و بنا به قولی در پیکار با آنان کشته شد

چگونگی شکست مسعود غزنوی و واگذاری بخشی از قلمروی خود به ترکمانان

چیزی که عصیان و تمرد آنها را به خطر جدی تبدیل می‏کرد، آن بود که علی تکین در ماوراء النهر با آنها در ارتباط بود و دائماً آنها را بر ضد سلطان مسعود تحریک می‏کرد.

در توطئه‏ای که هارون بن التونتاش در خوارزم بر ضد مسعود ترتیب داد، سعی کرد، تا شاه ملک، بزرگ امیر قراختاییان ایلک را در این پیمان وارد سازد. هر چند کینه و نفرت عمیق شاه ملک از سلجوقیان، امکان شکل گیری این پیمان سه جانبه را فراهم نساخت، اما از خطر این تهاجمات و عمیقتر شدن بحران نیز چیز زیادی نکاست.

حتی اقدام شاه ملک در شبیخون سختی که به سپاه ترکمانان زد و تلفات زیاد به آنها وارد آورد «ذی الحجه 425 ق / اکتبر 1034 م»، تنها توانست وقوع قطعی انقراض سلطنت مسعود را برای مدتی به تعویق اندازد.

اقدام شاه ملک، اطراف جیحون را برای ترکمانان ناامن کرد و چون هارون بن التونتاش هم در خوارزم کشته شد، سرکردگان قوم سلجوق - طغری، چغری و بیغو- از انتقام سلطان به وحشت افتادند. از این رو در صدد برآمدند تا از مسعود زینهار در این امر کمک بخواهند «حدود رجب 426 ق / می 1035 م».

به این ترتیب در نامه‏ای که به سوی، والی خراسان نوشتند و نسخه آن در تاریخ بیهقی هست، او را واسطه کردند تا سلطان نواحی نسا و فراوه را به آنها واگذارد و آنان نیز به نوبه خود، اطاعت سلطان را گردن نهند. مسعود با وجود توصیه و اصرار وزیرش، خواجه احود بن عبدالصمد، مع ذالک پیشنهاد سلاجقه را نپذیرفت و آن را وهن و ضعف قدرت خود به حساب آورد. خاصه آن که حدود ده هزار خانوار از سپاه قوم ترکمانان نیز از جیحون عبور کرده بودند و ظاهر امر نشان می‏داد که آنها در واقع به دنبال تحمیل شرایط خود هستند. با رد این پیشنهاد، سرانجام بین امیر غزنه و سلاجقه جنگی در گرفت. نخست سالار سلطان، حاجب بکتعذی، در حدود نسا، با ترکمانان رو به رو شد «شعبان 426 ق / ژوئن 1035 م»، اما از آنان شکست سختی خورد.سلطان مسعود که بعد از این شکست می‏بایست از آشفته رأیی و یا هر اقدامی که حاکی از ضعف و تزلزل باشد خودداری کند، بدون مشورت تصمیم به مصالحه و استمالت از سلاجقه برآمد که در واقع ناتوانی خود را برملا ساخت. قاضی بونصر صینی که از سوی سلطان و به عنوان فرستاده ویژه به نزد ترکمانان رفته بود، پس از بازگشت، مصالحه را به هیچ وجه پایدار و مقصود به ثواب نمی‏دید و خاطر نشان کرد که این قوم قصد همزیستی و اطاعت از سلطان را ندارند. اما مسعود که در این صلح نامه؛ نسا، مراوه و دهستان را به ترتیب به؛ طغرل، چغری و بیغو واگذار کرده بود، به همان اطاعت ظاهری آنها خرسند شد.

ورود سلاجقه به نیشابور و عزل مسعود غزنوی از خراسان

هنوز مدت زیادی از این «صلح نامه» نگذشته بود که بار دیگر خراسان به سبب راهزنی و تجاوزهای پی در پی ترکمانان دچار آشوب شد «429 ق / 1038 م».

سلطان ناچار از ماوراء النهر به قصد تنبیه قوم به خراسان لشکر کشید. اما بار دیگر سلاجقه در مرو اظهار انقیاد و پیشنهاد مصالحه دادند و با درخواست چراخور و مرتع در خراسان و قبول آن از سوی مسعود، مصالحه دیگری صورت گرفت که از رویارویی آنها جلوگیری کرد.

از سوی دیگر، در تعدادی از شهرهای خراسان، که مردمشان از حکام محلی غزنویان کمتر از ترکمانان ستم و تجاوز نمی‏دیدند، گه گاه، فتنه ترکمانان را برای خود فرصتی می‏یافتند تا از زیر یوغ حکومت مسعود و عمال ستم پیشه‏اش، رهایی یابند.

از این رو، پاره‏ای از شهرها همچون باورد و سرخس که مردم قادر به مقاومت در برابر ترکمانان نبودند، بدانان اجازه ورود به شهر دادند. بدین گونه خراسان از دو سو؛ یکی حاکمان محلی ستم پیشه و از سوی دیگر ترکمانان سلجوق در معرض چپاول و تعدی قرار گرفت.

در ادامه این حوادث، بخشی از سپاه مسعود در نزدیکی هرات توسط یک دسته از سلاجقه غارت شد و بدین گونه باب هر گونه مذاکره‏ای برای یک صلح بی دوام دیگر بسته شد.

به فرمان مسعود کار تعقیب ترکمانان با خشونت دنبال شد؛ تعداد زیادی از مهاجمان کشته شدند و سرهاشان به همراه اسرا به نزد سلطان فرستاده شد. مسعود نیز دستور داد تا سرها را «بر خران بار کردند و به نزدیک بیغو فرستادند و پیغام داد که هر که عهد بشکند جزای او چنین باشد.

سلطان که از هرات عازم نیشابور بود، در نزدیک طوس با دسته‏هایی از ترکمانان برخورد که آشکارا با وی به جنگ برخاستند. هر چند سلطان در دفع آنها موفق شد، اما این جسارت برای مسعود مایه ناخرسندی و تعجب بود. این وضعیت نشان می‏داد که از این پس، تنها شمشیر و زبان تیغ بین این دو قوم معارض حکم خواهد راند و هر گونه مذاکره‏ای در این باب بی فایده خواهد بود.

در جنگی که سباشی تکین، سپهسالار سلطان که از نیشابور به سرخس لشکر کشیده بود، شکست خورد «رمضان 429 ق / ژوئن 1038 م» که مال، سلاح و غنیمت بسیاری به چنگ ترکمانان افتاد. خبر این شکست، سوری بن معزی - والی خراسان - را چنان وحشت زده کرد که بدون دستور سلطان، نیشابور را تخلیه و با اموال و خزاین به قلعه میکایی واقع در حدود ترشیز، فرار کرد.

چون نیشابور بی دفاع ماند، اهالی شهر که بهانه‏ای برای وفا داری نسبت به سلطان نداشتند، به ابراهیم نیال، سرکرده سپاه ترکمانان اجازه ورود به شهر دادند. ابراهیم نیز با ورود به شهر به نام طغرل که خود چند روز پس از فتح شهر به عنوان فاتح وارد نیشابور شده بود، خطبه خواند و بدین گونه نام طغرل در خراسان جای نام مسعود غزنوی را گرفت «شوال 429 ق / جولای 1038 م».

مسعود نیز پس از چند جنگ و گریز کوتاه، عاقبت به سبب وخامت اوضاع، و بنا به صوابدید وزیر، با ترکمانان صلحی اجباری و مجامله آمیز منعقد کرد.

بر اساس این پیمان، نسا، باورد، فراده و تمامی بیابانهای اطراف به ترکمانان واگذار شد. هر چند این مصالحه آرامشی موقت در احوال پدید آورد، اما نمی‏توانست پایدار بماند، چرا که ترکمانان سلجوقی دیگر شبانان صحرا نبودند، بلکه اینک «نخوت پادشاهی و حل و عقد و امر و نهی و ولایت گرفت در سر ایشان شده بود.»

تلاشهای بی نتیجه ی مسعود غزنوی برای باز پس گیری قلمرویش

به دنبال این مصالحه که خود وهنی در حق دولت غزنه بود، مسعود به هرات رفت «ذی القعده 430 ق / آگوست 1038 م» و ترکمانان هم، خراسان را که اکنون قسمت عمده آن در دست ایشان بود، بین خود تقسیم کردند:

طغرل با کسانش، نیشابور را از آن خود کرد، داود چغری در نواحی سرخس امارت برافراشت و

دسته‏های مربوط به بیغو در اطراف نسا و باورد.

مسعود که به هرات هزیمت کرده بود، در صفر 431 ق / اواخر اکتبر و اوایل نوامبر 1039 م با لشکری گران به قصد تنبیه ترکمانان از هرات بیرون آمد. مدتی در نسا و باورد منتظر ماند تا در فرصتی با ترکمانان مقابله کند.

اما این فرصت پیش نیامد و مسعود به ناچار عازم نیشابور شد. در نیشابور نیز طغرل شهر را ترک و به دیگر ترکمانان پیوسته بود، از این رو، ورود مسعود به نیشابور هم حاصلی به بار نیاورد. گر چه قحطی، خستگی و بی انگیزگی سپاه او را مستهلک ساخته بود.

در بیرون از نیشابور نیز، همه جا را قحطی و پریشانی فرا گرفته بود به طوری که بسیاری از ستوران سلطان از بی علفی تلف شدند. از طرفی لشکرکشی نیز به خاطر اجتناب ترکمانان از رویارویی، بی فایده به نظر می‏رسید.

اما سلطان به جای آن که در ورود هرات و باد غیس، برگ و نوایی برای لشکر فراهم کند به تعقیب ترکمانان راه مرو را در پیش گرفت در رمضان 431 ق / می 1040 م.

بالاخره در نزدیکی مرو، در حصار دندانقان، سپاه سلطان از تشنگی و بی برگی، دچار نوعی بی نظمی شد که در پی آن عده‏ای از غلامان مسعود به سلجوقیان پیوستند. در باقی لشکریان نیز اغتشاش روی داد به طوری که نظام سپاه از هم گسست.

بالاخره مسعود چاره خود و یاران را در فرار دید در هشتم رمضان 431 ق / بیست و سوم می 1040 م که با این فرار سلطان، غنیمت عمده‏ای به چنگ سلجوقیان افتاد.

طغرل هم همان جا به نام امیر خراسان، خود را وارث سلطنت مسعود یافت که اعیان ولایت هم به همین عنوان به سلام وی آمدند.

از طرفی سلطان غزنه در واپسین کوششهای خود برای مقابله با ترکمانان سلجوق، با شورش سپاهش مواجه شد که به دست امیران سپاه و بنا به قولی در پیکار با آنان کشته شد.

سپهسالاری خراسان در عهد غزنویان «583-351ق/ 1187-962 م»

پیشینه ای از مقام سپهسالاری خراسان

از اواخر عهد سامانیان، امیران بزرگ از میان غلامان ترک انتخاب و در دربار تربیت می‏شدند. اما در اوایل عهد سامانی، احیاناً این امیران از ارباب بیوقات و همچنین از میان خاندانهای قدیم ولایت ماوراء النهر و خراسان برمی‏خاستند به طوری که به عالیترین مقام نظامی که مرتبه سپهسالاری خراسان بود و صاحب آن در نیشابور مقام داشت، می‏رسیدند.

ترکان و سپهسالاری خراسان

این امر که ترکان در طی مراتب امارت، گه گاه و به ویژه در پایان عهد سامانیان عنوان سپهسالاری خراسان و امارت نیشابور را پیدا کردند،

ظاهراً تا حدی بدان سبب بود که این غلامان خانه زاد و دست پرورده امیران بخارا بودند که در اتقاء آنها به این مراتب، دربار بخارا، خود را از دغدغه عصیان و داعیه سرکشی آنها ایمن می‏پنداشت.

البتکین

مع هذا، همین سپهسالاران خانه زاد، به رغم سابقه نعمت، گه گاه برای اظهار تمرد و عصیان خویش، بهانه‏هایی هم پیدا می‏کردند؛ چنان که البتکین حاجب در مقام سپهسالاری خراسان به سبب آن که خود را در معرض خشم و تهدید امیر جدید بخارا دید، داعیه سرکشی پیدا کرد.

ابولعباس تاش

ابوالعباس تاش هم که از همین غلامان ترک بود و از طرفی به سعی ابوالحسن عتبی امارت خراسان را یافته بود، چون بعد از عتبی از امارت نیشابور معزول شد، با آل بویه تبانی و سازش کرد به طوری که سر به شورش برداشت.

قاثق خاصه

قایق خاصه، سردار دیگری هم که از غلامان ترک بود، مدتی سپهسالار خراسان و امیر نیشابور بود که چون از آن شغل برکنار شد «381 ق / 991 م» او نیز عَلَم عصیان برداشت و با ایلک خان هارون ترک سازش کرد تا این که بر علیه آل سامان به تحریک مردم پرداخت.

ابوعلی سیمجور

چنان که ابوعلی سیمجور نیز، که همچون پدرش از ترکان سرایی بود، در همین ایام از جانب نوح بن منصور به امارت خراسان رسید. او نیز همچون اخلافش، در نیشابور دعوی استقلال کرد.

سپهسالاری خراسان در عهد غزنویان

باری، امارت خراسان که در اواخر عهد سامانیان غالباً در دست ترکان سرایی بود، سرانجام، بهانه منازعاتشان با هم و با آل سامان شد به طوری که عاقبت به سقوط بخارا به دست ترکان و غلبه ایلک خان و قراخانیان بر سراسر ماوراء النهر منجر شد. غزنویان، امارت نیشابور و عنوان سپهسالار خراسان را در آغاز به فرزندان یا برادران خویش تفویض می‏کردند. محمود که خود در پایان عهد سامانیان «384 ق / 994 م» عنوان سپهسالاری خراسان را داشت، چون بعد از پدر به امارت غزنه رسید «387 ق / 997 م» امارت خراسان را به برادر امیر نصر بن سبکتکین واگذاشت.

امیر نصر در امارت خراسان و در آن چه که به شغل سپهسالاری مربوط می‏شد، کفایت و لیاقت بسیاری نشان داد به طوری که در خراسان اعتبار و حیثیت قابل ملاحظه‏ای پیدا کرد.

به این ترتیب این منصب بعد از او هم، در زمان محمود و امیر محمد، به امیر یوسف بن سبکتکین، برادر دیگر سلطان واگذار شد.

اما سلطان مسعود که این عنوان را در نزد شاهزادگان خاندان خویش، ظاهراً مستند دعوی تلقی می‏کرد، آن را از اهمیت سابقش انداخت.

به طوری که در عهد مسعود، عنوان سپهسالاری از خراسان جدا شد و امارت خراسان به امثال؛ امیر علی دابویه و سوری بن معتز داده شد.

از سوی دیگر عنوان سپهسالاری که تنها مختص خراسان بود از بین رفت، چنان که تاش فراش، عنوان سپهسالاری عراق را یافت که حکومت او هم در آن دیار مایه نارضایتی فراوانی شد.

مجدود بن مسعود غزنوی «432 - 428 ق / 1041 - 1037 م»

مجدود پسر سلطان مسعود غزنوی، پس از پیروزی پدر در هند و فتح قلعه هانسی، به امارت مولتان و لاهور فرستاده شد.

در عهد فرمانروایی مودود، برادرش، دست به خودسری و دشمنی با او زد، امیر مودود که در پنهان از نیت برادر آگاهی پیدا کرده بود، گروه زیادی را به سرکوبی وی اعزام داشت.

این گروه در لاهور با سپاه مجدود روبه‏رو شد که هر دو لشکر آماده نبرد شدند، اما پیش از آن که جنگی روی دهد، با مرگ مشکوک مجدود مواجه شدند «ذی الحجه 432 ق / آگوست 1041 م» و بدین گونه، سرزمینهای لاهور و مولتان، بی آن که خونی ریخته شود، ضمیمه قلمرو مودود شد.

علی بن مسعود و محمد بن مودود «441 ق / 1050 م»

پس از مرگ مودود بن مسعود، دو امیر زاده به نامهای؛ علی پسر مسعود و محمد پسر مودود، به طور مشترک به امارت غزنین رسیدند.

این دو پادشاه بسیار سست اراده و فاقد هر گونه تدبیری در سیاست امور بودند. به طوری که ستم و بیداد این دو امیر در غزنین و کرانه‏های اطرف، موجب غلیان احساسات عمومی و طغیان مردمان علیه آن دو شد. سرانجام اهالی شهر به کوشک شاهی یورش برده، علی و محمد را دستگیر و در یکی از دژهای غزنین زندانی کردند و به جای آنها، عبدالرشید یکی دیگر از پسران محمود را به جای آن دو بر تخت امارت غزنین نشاندند. مدت امارت این دو امیر خودسر، تنها شصت روز بود.

عبدالرشید بن محمود «443 - 441 ق / 1052 - 1050 م»

با برکناری دو امیر زاده غزنوی - علی بن مسعود و محمد بن مودود - اهالی غزنین عبدالرشید، فرزند سلطان محمود غزنوی را به امارت نشاندند.

عبدالرشید در ظاهر مردی دانشمند و اهل ادب بود، اما از سیاست و تدبیر در امور کشورداری بهره‏ای نداشت .

رویارویی با چغری بیک سلجوقی

وی از همان آغاز امارتش، با طمع چغری بیک سلجوقی مواجه شد که می‏خواست، غزنه را از چنگ بازماندگان مسعود درآورد. از این رو لشکری گران را به فرماندهی الب ارسلان از راه طخارستان - تخارستان - روانه غزنین کرد و خود با سپاهی دیگر از راه سیستان به بُست رفت تا بدین ترتیب، عبدالرشید را از دو سو مورد یورش قرار دهد.

عبدالرشید که از اندیشه چغری بیگ آگاهی یافت، نیرویی بزرگ به فرماندهی طغرل، از غلامان سلطان محمود که مردی دلاور، شایسته و جنگ آزموده بود، برای سرکوبی سلجوقیان گسیل داشت.

پیروزی طغرل بر عبدالرشید بن محمود غزنوی

طغرل در نزدیکی غزنین در جایی به نام دره خمار، الب ارسلان را به سختی شکست داد و سپس خود را با کتاب به بُست رساند. چغری بیک که در خود تاب مقاومت نمی‏دید، فرار اختیار کرد و طغرل توانست در سیستان بر بیغو، امیر سلجوقی سیستان پیروز شود.

چون در مدت اندکی، به پیروزیهای درخشانی دست یافت، از راه غرور و خودخواهی به فکر برکناری عبدالرشید، ولی نعمت خود افتاد.

از طرفی عبدالرشید نیز که تاب مقاومت و ساز و برگی برای رو به‏رویی نداشت با خویشان، نزدیکان و تمامی شاهزادگان غزنوی در یکی از دژهای استوار پناه گرفت. طغرل نگهبان دژ «کوتوال» را با نوید نعمت پاداش فریب داد و به این ترتیب به عبدالرشید و شاهزادگان غزنوی دست یافت.

با کشته شدن عبدالرشید، طغرل برای مدت کوتاهی بر تخت امارت غزنه نشست. مدت فرمانروایی عبدالرشید را با اختلاف دو سال و نیم نوشته‏اند.

فرخزاد پسر مسعود غزنوی «451 - 443 ق / 1059 - 1052 م»

چون طغرل سلجوقی، عبدالرشید و تمامی شاهزادگان غزنوی را که در دژ دهک پناه گرفته بودند، به قتل آورد، از این خانواده ، به قول حمدالله مستوفی، تنها سه تن و به گفته صاحب طبقات ناصری، دو تن به نامهای: ابراهیم و فرخزاد

که در دژ عبید زندانی بودند، از مرگ رهایی یافتند. رهایی این دو شاهزاده، در نتیجه زیرکی و هوشیاری نگهبان دژ بود که با رسیدن فرمان طغرل مبنی بر کشتن شاهزادگان، اندکی درنگ کرد. و چون روز بعد از فرمان، خود طغرل به دست نوشتکین به قتل رسید، این دو شاهزاده از مرگ حتمی رهایی جستند.

امارت فرخزاد

به هر حال مردم غزنه بر آن شدند تا ابراهیم را به امارت بردارند، اما چون وی مردی بیمار و ناتوان بود و از سوی دیگر، کوتاهی در گزینش امیر، انگیزه شورش و سرکشی می‏شد، از این رو به امارت فرخزاد رضایت دادند و وی در نهم ذی القعده 443 ق / چهاردهم مارس 1052 م بر تخت امارت غزنه نشست. گفته می‏شود که فرخزاد، امیری دادگر، بردبار و نیکو رفتار بود که اهالی غزنه در دوران امارتش، در امنیت و آرامش می‏زیستند. از جمله آن که چون مردم سیستان به سبب جنگهای طغرل کافر نعمت با سلاجقه، دچار سختی فراوان شده بودند و ویرانیهای شهر نیز بسیار بود، فرخزاد مردم آن دیار را تا آباد کردن خرابیها از پرداخت هر گونه مالیات و خراجی معاف کرد و حتی با پرداخت اعانه به آنان، در بازسازی خانه و کاشانه کمک نمود. این امیر در سن 34 سالگی، در 451 ق / 1059 م به بیماری قولنج دار فانی را وداع گفت.

ابراهیم پسر مسعود غزنوی «492 - 451 ق / 1099 - 1059 م»

ابراهیم پسر مسعود غزنوی، در «424 ق / 1033 م» در هرات چشم به جهان گشود. چون فرخزاد بر تخت امارت غزنه نشست، ابراهیم را از دژ بزغند، به دژ نای فرستاد که ابراهیم تا پایان عمر فرخزاد در آن جا بود. هنگامی که فرخزاد درگذشت، مردم که از پرهیزکاری و دانش و دادگری ابراهیم آگاهی داشتند، گروهی از بزرگان و امیران غزنه را به سرکردگی حسنک، به آن دژ فرستادند تا او را به غزنه آورند. چون به غزنین رسید، اهالی شهر با شادی و شور فراوان او را به امارت برداشتند و این پادشاه در دومین روز از امارتش به سوگواری مرگ برادر - فرخزاد - پرداخت.

پادشاه صلح دوست

ابراهیم که پادشاهی صلح دوست بود، با داود سلجوقی و پس از وی با پسرش الب ارسلان، بنای سازش و دوستی گذاشت که این دوستی، انگیزه آسایش و آرامش مردم و گسترش و رونق تجارت و بازرگانی را فراهم کرد. از میان تمامی پادشاهان غزنوی، ابراهیم بیش از بقیه به آبادانی و عمران علاقه نشان داد به طوری که با ایجاد بناهای بزرگ و با شکوه در شهرهای بزرگ، قصبات و روستاها، نام نیکی از خود در تاریخ بر جای گذاشت. بنای خیر آباد و ایمن آباد از قصبه‏های نزدیک غزنین توسط این امیر ساخته شده است. این امیر پس از چهل و دو سال پادشاهی به سن 68 سالگی و به سال 492 ق / 1099 م، چشم از جهان فرو بست.

مسعود پسر ابراهیم غزنوی «492 - 509 ق / 1099 - 1115 م»

مسعود پسر ابراهیم در« 453 ق / 1061 م» در غزنین چشم به جهان گشود و پس از مرگ پدر به امارت غزنین رسید. از اشارات تاریخ نگاران چنین بر می‏آید که ابراهیم، امیری بخشنده و دادگستر بود که به عمران و آبادی و بهتر کردن احوال مردمان و بخشودن مالیات، توجه خاصی نشان می‏داد. مستظهربالله - خلیفه عباسی- با فرستادن خلعت و لوا، امارت او را بر غزنین تأیید کرد که این امیر نیز با فرستادن پیشکشهایی فراوان برای خلیفه، رابطه خوب دربار غزنین را با دستگاه خلافت تحکیم بخشید.

از حوادث مهم امارت ابراهیم، شورش مردم هندوستان بود که وی، طغاتکین حاجب را با سپاهی گران برای سرکوبی شورش عازم هندوستان کرد و طغاتکین نیز در انجام وظایف محوله شایستگی فراوان از خود نشان داد. ابراهیم برای به وجود آوردن پیوند دوستی با سلطان سنجر، دختر وی، مهد عراق را به ازدواج خویش درآورد. دوران هفده ساله زمامداری این پادشاه، روزگار سکون، آرامش و امنیت برای مردمان بود. ابراهیم در سن پنجاه و هفت سالگی به سال 509 ق / 1115، چشم از جهان فرو بست.

ارسلان پسر مسعود غزنوی «511 - 509 ق / 1117 - 1115 م»

ملک ارسلان، ملقب به ابوالملوک، پسر مسعود و نوه ابراهیم بود که پس از وفات پدر در 509 ق / 1115 م بر تخت امارت غزنه نشست. با آن که همچون پدر، مردی مدبر، دادگستر و دلاور بود، اما در روزگار وی، رویدادهای ناگواری از جمله؛ پدید آمدن صاعقه و آتش سوزی گسترده در بازار شهر و بناهای شهر غزنین رخ داد.

از این رو، مورد بی مهری مردمان واقع شد که وقوع این بلایا را از بخت و اقبال بد او می‏دانستند.

در آغاز پادشاهی ارسلان، عمویش بهرامشاه به دلیل رنجشی که از وی داشت، از غزنین به خراسان به نزد سلطان سنجر رفت.

پس از چندی که بهرامشاه در دربار سلجوقیان می‏زیست، به سلطان سنجر خبر رسید که ارسلان با مادر خود، مهد عراق، که دختر سلطان سنجر بود، بنا بد رفتاری گذاشته است.

در نتیجه سلطان سنجر که پادشاهی متکبر و مغرور بود، از بد رفتاری که نسبت به دخترش روا شده خشمگین شد و گروه زیادی در اختیار بهرامشاه گذاشت و به این ترتیب او را روانه غزنین کرد.

در برخورد بین دو سپاه، بهرامشاه شکست سختی به سپاه ارسلان وارد آورد و در پی آن خود بر تخت امارت غزنین نشست. ارسلان، پس از این رویداد، به هندوستان گریخت و تا پایان عمر در آن دیار، زندگی می‏کرد. این امیر مخلوع، در سن سی و پنج سالگی، به سال 511 ق / 1117 م درگذشت.

بهرامشاه غزنوی «552 -511 ق / 1157-1117 م»

بهرامشاه برادر مسعود، پسر ابراهیم و عموی ارسلان بود که پس از رنجش از برادر زاده خود به دربار سلطان سنجر در خراسان رفت و پس از آن که، پادشاه سلجوقی سپاهی گران در اختیارش گذاشت، توانست ارسلان را از امارت خلع و خود جانشین وی شود. چون بهرامشاه بر تخت امارت غزنین نشست، سلطان سنجر در حق او محبت و احترام فراوانی روا داشت تا حدی که از امارت وی پشتیبانی کاملی به عمل می‏آورد.

لشکر کشی بهرامشاه به هندوستان

در آغاز سال 512 ق / 1118 م، محمد باحلیم، فرمانروای دست نشانده غزنویان در هندوستان، سر به شورش برداشت و رهسپار غزنین شد. بهرامشاه نیز با گروهی زیاد به هندوستان لشکر کشید که در این لشکر کشی باحلیم را شکست سختی داد. پادشاه دست نشانده هند، با این شکست، به پوزش خواهی به نزد بهرامشاه رفت. بهرامشاه نیز او را بخشوده و بار دیگر، او را به امارت هند برگماشت.

چون بهرامشاه به غزنین بازگشت، محمد باحلیم بار دیگر عَلَم طغیان بر افراشت و در شهر سوالک دژی به نام ناگور بنا کرد به طوری که استحکامات نظامی چندی در اطراف آن نیز ایجاد نمود.

بهرامشاه بار دیگر عازم هندوستان شد و باحلیم نیز تا نزدیکی شهر بست پیش آمد. پس از جنگی خونین، باحلیم به همراه دو پسرش در باتلاقی فرو رفتند و بدین ترتیب بهرامشاه از فتنه باحلیم رهایی یافت.

جنگهای بهرامشاه با غوریان

بهرامشاه در دوران زمامداری خویش، جنگهای سختی با پادشاهان غور انجام داد که در تمامی این جنگها پیروزی با غوریان بود.

در یکی از جنگها طی سه مرحله، که هر بار شکست سختی خورد، پسرش دولتشاه نیز کشته شد. سلطان علاء الدین غوری نیز غزنین را به آتش کشید که بهرامشاه ناچار به هندوستان گریخت.

علاءالدین غوری پس از ویران کردن غزنین، این شهر را ترک کرد، اما دیری نپایید که بهرامشاه نیز در 552 ق / 1157 م، چشم از جهان فرو بست.

خسرو شاه غزنوی «559 -552 ق / 1164- 1157 م»

این امیر پس از وفات پدرش بهرامشاه بر تخت امارت غزنین نشست، اما غوریان در آن زمان، بخش وسیعی از سرزمینهای غزنویان را از جمله؛ بُست، زمین داور و تکین آباد را به چنگ آورده بودند. به همین دلیل پادشاهی غزنویان، در زمان خسرو شاه، فرّ و شکوه چندانی نداشت. از سوی دیگر چون زمان دولت سنجر سلجوقی که پشتیبان غزنویان بود، سپری شده بود، غزنویان دیگر نمی‏توانستند در برابر یورشهای پی در پی ترکان غز، که بر خراسان چیره بودند، پایداری کنند. تیره‏هایی از غُز، پس از چیرگی بر خراسان، غزنین را نیز معرض تهاجمات خویش ساخته که در این بین خسرو شاه ناگزیر به هندوستان گریخت. غزان به مدت دوازده سال در غزنه مستقر شدند تا آن که سلطان غیاث الدین محمد سام غوری، با گروهی از خویشانش، به تیره‏های غُز مستقر در غزنه حمله و آن شهر را تسخیر کرد و در پی آن فرمانروایی غزنه را به سلطان معزالدین محمد سام داد. مدت پادشاهی خسرو شاه در غزنین تنها هفت سال بود که با از بین رفتن او، سلسله غزنوی نیز فرو پاشید.

خسرو ملک غزنوی «583 - 559 ق / 1164 - 1188 م»

خسرو ملک پسر خسرو شاه پس از وفات پدر در لاهور پاکستان، به امارت نشست.وی پادشاهی بردبار و بخشنده و در عین حال خوشگذران بود که همین امر، موجب شد تا در رتق و فتق امور کاستی پدید آید و بزرگان دربار بر کشور چیره شوند.معزالدین محمد سام غوری، سالی یک بار به هند لشکر می‏کشید تا پیروزیهای خود را در آن دیار کامل سازد. در طی همین سفرهای جنگی، چندین بار با خسرو شاه به پیکار برخاست تا آن که در 577 ق / 1162 م تا لاهور پیش رفت و در جنگی که بین او و خسرو شاه روی داد، بر او چیره شد و غنیمتهای جنگی فراوانی به دست آورد. سرانجام در اواخر سال 583 ق / 1188 م نیز بر لاهور دست یافت به طوری که خسرو شاه را دستگیر و به غزنین آورد، سپس از آن جا به فیروز کوه به خدمت غیاث الدین محمد سام فرستاد. غیاث الدین، خسرو شاه واپسین امیر غزنوی را در سال 598 ق / 1202 م به قتل رساند که به این ترتیب دولت و فرمانروایی این دودمان به پایان خود رسید.

تشکیلات حکومتی در عهد غزنوی «432 - 387 ق / 1040 - 997 م»

نظام اداری و تنظیمات مربوط به درگاه «وزارت دربار» و سپاه که از دربار بخارا به دربار غزنه منتقل شد، ناشی از ترتیبات دیوان و درگاه خلافت بغداد بود. این نظام اجرایی و حکومتی در ماوراء النهر و خراسان توسط بزرگانی همچون؛ ابوعبدالله جیهانی و ابوالفضل بلعمی، با مقتضیات محیط و فرهنگ نواحی شرقی ایران منطبق شده بود به طوری که در عهد غزنوی نیز، وزیران و دبیران برجسته‏ای نظیر احمد بن حسن محیذی، ابونصر مشکان، بوسهل حمدوی،ابوسهل زوزنی و ابوالفضل بیهقی، با تدبیر و کفایت خرد، آن مجموعه را برای اداره قلمرو وسیع غزنه، در عهد محمد و مسعود بسنده و مناسب کرده بودند.

حکم نهایی همواره به پادشاه تعلق داشت

به هر حال امیران غزنه هم مانند سایر امراء بلاد، دست کم به صورت اسمی و در ظاهر تابع خلافت بغداد بودند. اما در نظر اتباع و رعایای خویش، جز سلاطینی مستبد و مطلق العنان چیزی بیش نبودند به طوری که به جز در موارد ضعف و انحطاط قدرت که معمولاً درباریان، بزرگان و امیران کشوری و لشکری در انتخاب پادشاه به نحوی مداخله یا توطئه می‏کردند؛ در سایر موارد همچون انتخاب وزیران و ارتقاء و نصب امیران و کارکنان عالی رتبه، به اراده پادشاه وابسته بود. چنان که عزل آنها و حبس و مصادره اموالشان نیز که احیاناً به زور و شکنجه و قتل صورت می‏گرفت، به امر شاه انجام می‏شد. بدین گونه حکومت واقعی و حکم نهایی همواره به پادشاه تعلق داشت.

دیوانها در عهد غزنویان

دیوان عَرَض

این نظام که مشتمل بر دستگاه دیوان و درگاه بود، حتی بر امور لشکری نیز از طریق دیوان عَرَض نظارت داشت چنان که بر قدرت مطلقه فرمانروا نیز که ورای هر رأی و قانونی بود، از طریق وزیر یا خواجه بزرگ بر جمیع این امور نظارت می‏کرد.

از طرفی روابط حکومتهای محلی چون آل سامان و غزنویان با دستگاه خلافت نیز خالی از ظرافت و ویژگیهای خاص خود نبود. نخست آن که این امیران و حکومتهای محلیشان، مثل سایر بلاد، خود را تابع خلافت بغداد و ولی امر مسلمین می‏دانستند، اما با این وجود، جز در آن چه به ارسال هدایا، تشریفات تعزیت و تهنیت و جانشینی یا مسایلی نظیر اقامه حدود شریعت یا فتوا جهت غزوه جهاد در بلاد کفار یا قلع و قمع و تنبیه صاحبان سایر مسلکها و عقیده‏ها مربوط می‏شد، نیازی به مشورت با دستگاه خلافت نمی‏دیدند به طوری که حتی منتظر کسب نظر هم نمی‏شدند.

در این گونه موارد، بیشتر گزارش خدمات خود را به همراه هدایا به دستگاه خلافت ارسال می‏کردند که بدین وسیله تأیید خلیفه را برای ساکت کردن مدعیان و مخالفان و ارضاء عامه مسلمین به دست می‏آوردند. به ویژه که در موارد غزوه و جهاد، ارسال فتح نامه‏ها و ایفاد غنایم و هدایا را بهانه‏ای برای نشان دادن توان نظامی خویش و اثبات برتری بر سایر امیران و حکام محلی به دستگاه خلافت می‏دانستند.

مع هذا مسایل اجرایی حکومت و نحوه نظارت سلطان بر جریان امور لشکری و کشوری، از طریق درگاه و دیوان صورت می‏پذیرفت؛ که اولی شامل تشکیلات مربوط به دستگاه خاصه پادشاه بود ودومی به اداره امور کشور، نظارت بر ولایات تابع، احوال سپاه و اخذ مالیات مربوط می‏شد.

درگاه خاصه که تحت نظارت حاجب بزرگ اداره می‏شد، در عهد غزنویان، غالباً متضمن دیوان وزیر و ادارات تابع آن نیز بود، که غالباً تمامی این تشکیلات در دربار غزنه، در داخل سرای شاهی قرار داشت. اما در دربار بخارا، ادارات تابع دیوان، خارج از درگاه و عموماً در اطراف سرای پادشاه واقع بودالبته در ولایات تابع هم تقریباً نظام دیوانی بر همین روال جریان داشت چنان که در عهد غزنوی، اغلب اوقات، کارگزاران ولایات توسط پادشاه انتخاب می‏شدند. هر حال با آن که نظام دیوان، تحت نظارت خواجه بزرگ بود، ولی لزوم نظارت پادشاه در امور حکومت و اقتضای خاص ناشی از پاره‏ای از امور، استقلال نسبی دیوانها را توجیه می‏کرد به طوری که ارتباط بلاواسطه برخی از متصدیان را با شخص پادشاه الزام آور می‏ساخت. در واقع با آن که مشاغلی نظیر صاحب دیوان رسایل، مستوفی وعارض در مرتبه مادون وزارت بودند، ولی صاحبان این دیوانها، در عین آن که با دیوان وزیر ارتباط دایم داشتند، از جهت ارتباط مستقیم با پادشاه، و همچنین به سبب مسئولیت بلافصلشان در این شغل، غالباً در آن چه که مربوط به کارشان می‏شد، مستقل و صاحب رأی بودند.

چنان که شخص عارض و دیوان عَرَض که متصدی امر نظارت در احوال، درجات سپاه و مواجب و سلاح آنها بود، در برابر پادشاه مسئولیت مستقیم داشت. هر چند با وجود امیران و سپهسالاران بزرگ اردوگاه پادشاه، عارض لشکر، قدرت قابل ملاحظه‏ای نداشت، اما متصدی آن از میان دبیران لایق و

محتشم از اهل دیوان، انتخاب می‏شد.

چنان که مسعود غزنوی بنای پیشنهاد میمندی وزیر، شغل دیوان عرض را به بوسهل زوزنی داد، همچنین به روایت بیهقی، به بوسهل خاطر نشان کرد که نزد «خواجه بزرگ باید رفت و بر اشارت وی کار کرد.این امر حیثیت و شأن خواجه بزرگ میمندی را در نظر پادشاه و لزوم ارتباط با دیوان وزارت را برای صاحب دیوان عرض نشان می‏دهد.

باری دستاوردهای دیوانی که از عهد سامانیان به رشد و شکوفایی دست پیدا کرد و در زمان غزنوی با جرح و تعدیلهایی مناسب، حال و اوضاع و احوال شد، زمانی که این میراث از آنان به سلجوقیان منتقل شد، هیچ گونه تغییر قابل ملاحظه‏ای در آن پدیدار نشد.

دیوان اوقاف و قضا در عهد غزنویان «583- 351ق/ 1187- 962م»

دیوان اوقاف که در عهد سامانیان با دیوان قضا مربوط بود، در خارج از حوزه اقتدار سلطانی قرار داشت به طوری که شغل محتسب شرع نیز با آن در ارتباط بود. در عهد غزنویان و بعد از آن نیز قاضی القضاه از جانب سلطان تعیین می‏شد، اما جزییات اعمال قاضیان از نظارت دیوان خارج بود به طوری که اگر هم در باب این اعمال نظارتی ظاهری صورت می‏گرفت، عزل و تنبیه قضات بدون تأیید فقهاء و حاکمان شرع، اهانتی به ارکان شرع محسوب می‏شد. پادشاه نیز با وجود خودکامگی و استبداد تام، از آن جا که در امر شریعت، خود را ملزم به پیروی از حکم خلافت می‏یافت، در آن چه به اقامه حدود و اجراء احکام تعلق داشت، از هر گونه مداخله خودداری می‏کرد، زیرا که چنین مداخله‏ای، نوعی تجاوز به حقوق دستگاه خلافت تلقی می‏شد. از این رو، آن چه که در حوزه سیاست و اداره امور ملک مربوط نمی‏شد، حکم فقهاء و ائمه دین که رعایت آن به معنی گردن گذاشتن به فرمان خلیفه و ولی امر مسلمین و قبول ضمنی آن بود، بر اهوا سلطان و اشارت وزیران و امیران مقدم شمرده می‏شد و حرمت گذاشتن و تبعیت عامه مسلمین از اولی الامر، متضمن همین معنی و شرط رعایت استقلال این حوزه از مسایل اجتماعی بود.

هماهنگی شارعان با سلاطین و خلفا

اما در پس پرده، این استقلال دستگاه شریعت و شارعان، هماهنگی و نظمی منسجم بین اهداف سلطان و هوسهایش با فتاوای مفتیان وجود داشت. به طوری که ستیزه جوییهای مسلکی و مذهبی محمود غزنوی و پسرش مسعود را همین فتوای شارعان، رنگ و لعاب مشروعیت می‏بخشید همین طور که کشتن باورهای مخالف و بر دار کردن صاحبان عقیده را دستگاه خلافت مهر تأیید می‏گذاشت.

حتی «جهاد»های بی وقفه محمود و بعضاً پسرش مسعود در هند، با «کفار» آن دیار، و همچنین قتل نفوس و غارت و چپاول آنان به ویژه ویرانی شهرهایشان به دور از چشم فقیهان و دستگاه نبود به طوری که به سبب بهره‏ای که از این خوان به غارت رفته می‏گرفتند و می‏بردند، آن را در نظر عوام، بسط و نفوذ دین و کاشتن بذر ایمان در سرزمینهای کنار قلمداد می‏کردند.

در هر حال بسیاری از فقیهان و متشرعان که در این گونه تعصب ورزیهای کور و ویرانگر، مشوق سلطان بودند، خود نیز از عواقب ناگوار آن در امان نماندند.

فی المثل، کرامیه، که با لحنی تند، طعنه آمیز و تحقیر کننده با صاحبان سایر فرق و مذاهب سخن می‏گفت چنان که ظاهراً پشتیبانی محمود را هم به همراه داشت.

بعدها، پس از انجام وظیفه و ایفای نقش، چون حضور و قدرتش، پهلو به نفوذ و قدرت سلطان می‏زد، سرانجام با اشارت خلیفه که از اقوال کرامیه و فضاحتهای رفتارشان به سلطان محمود، گله کرده بود، این امر دستاویزی شد تا محمود با منکوب کردن این فرقه، از عواقب حضورشان جلوگیری کند به طوری که از شر قدرت طلبی آنان آسوده شود.

دیوان رسایل

«فرامین حکومتی» در عهد غزنوی «583-351ق/ 1187-962 م»

پاره‏ای از وظایف دولتی تنها به درگاه تعلق داشت که چون بیشتر شغل سلطانی بود، نظارت وزیر در آن ضرورت پیدا نمی‏کرد.

از آن جمله دیوان رسایل یا دیوان انشاء بود که متولی آن صاحب دیوان رسالت خوانده می‏شد.

صاحب دیوان رسالت به سبب آن که احکام و فرمانهای پادشاه و همچنین ملطفه‏ها و معماها «= نامه‏های رمزی» مربوط به امور دربار را که بلاواسطه و احیاناً بدون اطلاع وزیر به امیران و عمال فرستاده می‏شد، به وسیله او تهیه می‏شد. از این رو به اندازه وزیر و حتی در مواردی بیش از او معتمد و محرم سلطان بود. چنان که فرمان عزل و نصب و وزیران که غالباً بدون آگاهی خود آنان بود، در دیوان رسایل، توسط صاحب دیوان و نایبان او انشاء صادر می‏شد.

جایگاه صاحبان دیوان در بین بزرگان

به دلیل اهمیت این شغل، صاحبان دیوان رسایل همواره از بین محتشمان و بزرگان مورد اعتماد انتخاب می‏شدند که در برخی مواقع به شغل وزارت هم می‏رسیدند.

گه گاه نیز به خاطر آن که در شغل خویش جانشین شایسته‏ای نداشتند، آنها را با وجود لیاقت منصب وزارت، همچنان در همان منصب ابقا می‏کردند.

دیوان رسایل در عهد سبکتکین با حشمتِ ابوالفتح بُستی، رونق و اهمیّت به سزایی یافت به طوری که خواجه احمد بن حسن میمندی، پیش از تصدی مقام وزارت، مدتها متصدی دیوان رسایل وی بود.

ابونصر مشکان که پس از وفاتش «431 ق / 1039 م» شغل او به بوسهل زوزنی واگذار شد، سالها در دستگاه محمود و مسعود متصدی دیوان رسالت بود چنان که در نزد هر دو حشمت و حرمت وی با آن چه در مورد وزیر یا مستوفی رعایت می‏شد، تفاوتی نداشت.

در واقع صاحب دیوان رسایل، با آن که در حق وزیر همواره به حرمت سلوک می‏کرد اما خود را مأمور زیر دست وزیر نمی‏دانست.

دیوان اشراف

«بازرسی ویژه» در عهد غزنوی «583-351ق/ 1187-962 م»

دیوان اشراف که متصدی آن را مشرف می‏خواندند، دیوان بازرسی در امور دیوانی به ویژه امور مالی بود.

این که خواجه نظام الملک در این باب خاطر نشان می‏ساخت که هر کس را «بر وی اعتماد تمام است او را اشراف فرمایند. حاکی از اهمیتی است که این دولتها برای شغل اشراف قایل بودند.

چنان که مسعود غزنوی وقتی شغل وزارت را از ابوسهل حمدوی باز گرفت و به خواجه احمد بن حسن میمندی داد، شغل اشراف را به حمدوی واگذاشت. پیداست که قبول این شغل حتی برای یک وزیر مقرب و مورد توجه سلطان هم، متضمن کسر اعتبار نبوده است.

دیوان برید

«ضد اطلاعات و جاسوسی» در عهد غزنوی «583-351ق/ 1187-962 م»

دیوان برید که صاحب آن در ارسال نامه‏ها، دریافت خبر و اطلاع از ولایات اعمال نظر داشت، غالباً بی واسطه و مستقیم با خود سلطان مربوط بود که البته شغل او از جهت دریافت اخبار و اطلاع از اوضاع مُلک با شغل مشرف هم به نوعی ارتباط پیدا می‏کرد.

اهمیت دیوان برید

به هر حال صاحب دیوان برید هم مثل صاحب دیوان اشراف، در تمام مملکت، نایبان خود را داشت.

به طوری که این نایبان عموماً از جانب خود آنها و با اجازت پادشاه تعیین می‏شدند، با این وصف وزیر که اداره امور نایبان را عهده دار بود، در انتخاب آنها صاحب نظر بود.

چنان که احمد بن حسن میمندی در شروطی که برای قبول و پذیرش این شغل داشت با امیر مسعود در باب شرایط قبول وزارت چنین مقرر کرد که این نایبان صاحب برید و صاحب اشراف

«باید از دیوان بنده روند تا کسانی باشند امین و معتمد که بنده ایشان را بشناسد.» و پیداست که وقتی مسعود در باب حدود و وظایف وزیر خاطر نشان می‏کند که:

«خواجه خلیفه ماست در هر چه مصلحت باز گردد. مثال وی و اشارت وی روان است در همه کارها و بر آن چه بیند کس را اعتراض نیست.»،

نظارت دیوان وزارت را در سایر دیوانها به طور ضمنی تأیید و الزام می‏کرد. از این میان تنها دیوان رسالت بود که مستقیماً زیر نظر سلطان قرار داشت و نظارت وزیر در آن ضرورتی پیدا نمی‏کرد.

دیوان خاصه

«وزارت دربار و تشریفات» در عهد غزنویان «583-351 ق/ 1187- 962 م»

نظام حکومت غزنویان به طور کلی به دو بخش عمده؛ دیوان و درگان تقسیم می‏شد که حتی بر امور لشکری نیز از طریق دیوان عرض نظارت کامل صورت می‏گرفت.

آن چه که به درگاه پادشاه مربوط بود و حاجب بزرگ «رئیس / وزیر دربار» به کمک حاجبان دیگر ناظر به نظم و نسق امور بودند، شامل نظارت در امور مربوط به تفریح چوگان، شکار، ترتیب مجالس بار عام، خلعت دادن وزیران و عمال حکومتی و همچنین تنظیم امور غلامان سرایی و بندگان ترک می‏شد که خدمت خاصه بر عهده آنها بود. همچنین نظارت بر حسن اجرای خدمت غلامان خاصه،

ارتقاء تدریجی از درجات پایین به مراتب حاجبی و امیری نیز از جمله وظایف آنها به شمار می‏رفت. اجرای فرامین سلطان هم که شامل زجر و شکنجه و توقیف و مصادره اموال عمال و رعایا بود، به سویله کارکنان درگاه صورت می‏پذیرفت که ریاست آن با امیر حرس «= » و صاحب شرطه «= رئیس شهربانی» بود که در برخی از موارد برای نظارت بر حسن انجام احکام پادشاه، برادر یا معتمدی از سوی شاه نیز خود را برای این منظور نامزد می‏کرد. به نظر می‏رسد که شغل دیوان وکالت نیز در آغاز جزو موزه نظارت حاجب سالار درگاه بوده که ظاهراً بعدها، صاحب آن متولی دیوان جداگانه‏ای به نام دیوان وکالت شده است.

حاجب بزرگ

حاجب بزرگ یا حاجب سالار غالباً از چنان منزلتی برخوردار بود که حتی در برابر سکوت ولایات نیز سر تابع فرود نمی‏آورد. در مواضعی که قدرت وزیر نامحدود می‏شد، حاجب بزرگ از میان کسانی انتخاب می‏شد که با وزیر از در معارضه در نیاید.

در واقع غالب توطئه‏هایی که بر ضد اهل دیوان و وزیران صورت می‏گرفت، سررشته‏اش به درگاه و شخص حاجب سالار باز می‏گشت. به خصوص که غلامان سرایی و سالاران آنها به سازمانهای درگاه وابسته بودند، چنان که نظام الملک توصیف می‏کند، ترتیب ارتقاء این غلامان از مراتب نازل تا مدارج عالی امارت، تحت نظارت و اشارت حاجب درگاه بود.

از این رو، همواره نوعی برخورد و رقابت پنهانی بین درگاه و دیوان، که انعکاسی از رقابت وزیر با حاجب بزرگ و امیران لشکری بود، همواره وجود داشت. به طوری که بسیاری از اختلافها و اختلالهایی که در دستگاه حکومت شاهی روی می‏داد و منجر به ضعف و انحطاط قدرت و دگرگونی در ترتیب جانشینی می‏شد، از همین رقابتها سرچشمه می‏گرفت.

دیوان وکالت در عهد غزنوی

شغل «وکیل در» که به قول نظام الملک «احوال مطبخ و شرابخانه و آخور و سراهای خاص و فرزندان و حواشی بدو تعلق داشت.» در آغاز جزو وظایف و حوزه نظارت حاجب سالار درگاه بوده است .

ظاهراًَ بعدها صاحب آن، متولی دیوان جداگانه‏ای به نام دیوان وکالت شده است که ضیاع خاصه و املاک سلطانی هم جزو آن به شمار می‏رفت.

شاید از طرفی کسانی هم که از جانب متولیان ولایات در درگاه کارگزار خدمت می‏کرد، به نحوی به دیوان وکالت مربوط می‏شدند. با این وجود، دیوان وزارت گه گاه در آن موارد هم برای خود حق نظارت قائل می‏شد.

دیوان استیفا و خراج در عهد غزنوی

مستوفی که صاحب دیوان استیفا و خراج محسوب می‏شد، نظارت بر جمیع اموال دیوانی، ضبط کل دخل و خرج تمام مملکت را بر عهده داشت. از این رو، متصدی آن از بین معتمدان و خاصان دیوان انتخاب می‏شد که لزوماً شایستگی در این امر معیار انتخاب سلطان برای این پُست مهم نبود.

چنان که در زمان مسعود غزنوی و پس از فوت خواجه میمندی، هنگامی که سلطان برای انتخاب صاحب دیوان استیفا با بزرگان دربار به مشورت پرداخت، همگی شخصی به نام طاهر مستوفی را پیشنهاد کردند، در حالی که سلطان فرد شایسته‏تری از او را سراغ داشت، ولی با این وصف او را برای این مقام انتخاب نکرد تا این که عاقبت طاهر ستونی که فردی معتمد در دربار بود، برای این پست حساس برگزیده شد.