سلسله گورگانیان(تیموریان)- جانشینان تیمور لنگ
|
دودمان تیموریان
امیران و کسان خاندان تیموری و سالهای حکمرانی آنها از اینقرارند:
- تیمور (۷۷۱ – ۸۰۷ ه. ق) (۱۳۷۰ - ۱۴۰۵ م.)
- خلیل سلطان (۸۰۷ – ۸۱۲ ه. ق.) (۱۴۰۵ - ۱۴۱۰ م.)
- شاهرخ (۸۰۷ – ۸۵۰ ه. ق.) (۱۴۰۵ - ۱۴۴۷ م.)
- بایسنقر میرزا
- الغ بیگ (۸۵۰ – ۸۵۳ ه. ق.) (۱۴۴۷ - ۱۴۴۹ م.)
- عبداللطیف (۸۵۳ – ۸۵۴ ه. ق.) (۱۴۴۹ - ۱۴۵۰ م.)
- عبدالله (۸۵۴ – ۸۵۵ ه. ق.) (۱۴۵۰ - ۱۴۵۱ م.)
- ابوسعید (۸۵۵ – ۸۷۳ ه. ق.) (۱۴۵۱ - ۱۴۶۹ م.)
- سلطان حسین بایقرا در هرات (۸۶۲ – ۹۱۱ ه. ق.) (۱۴۷۰ - ۱۵۰۶ م.)
- سلطان احمد (۸۷۳ – ۸۹۹ ه. ق.) (۱۴۶۹ - ۱۴۹۴ م.)
- سلطان محمود (۸۹۹–۹۰۰ ه. ق.) (۱۴۹۴ - ۱۴۹۵ م.)
- دورهٔ هرج و مرج (۹۰۰ تا ۹۱۱ ه. ق) (۱۴۹۵ - ۱۵۰۶ م.)
این سلسله بهدست امرای شیبانی منقرض شد.
تیمور گورکانی
تیمور در توابع سمرقند در شهر قِش یا کِش که امروزه شهرسبز نامیده میشود در ترکستان قدیم و ازبکستان فعلی در ۷۳۶ ه.ق / ۱۳۳۵ م دیده به جهان گشود و خیلی زود در سوارکاری و تیر اندازی مهارت یافت. پدرش تراغای، از جنگجویان ایل برلاس بود که طایفهاش در این نواحی از قدرت و نفوذ محلی برخوردار بودند. در ۷۶۱ ه.ق / ۱۳۶۰ م، فردی به نام تغلق تیمور، از نوادگان جغتای، از ترکستان به ماوراءالنهر لشکر کشید. حاجی برلاس که دفاع از شهر کش را در مقابل این مهاجم دشوار یافت، دفاع از ولایت را به پسر تراغای یعنی تیمور سپرد که در آن هنگام ۲۵ سال داشت.[۱]
تیمور به زودی در رمضان ۷۷۱ ه.ق/ آوریل ۱۳۷۰ م توانست با شکست امیر حسین از نوادگان قزغن در کابل که مدعی منصب اجدادی خود بود، بلخ را تسخیر و حکومتی مستقل تشکیل دهد. تیمور از این پس خود را «صاحبقران» خواند. پس از آن طی پنج سال از ۷۷۲ تا ۷۷۷ ه.ق/ ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۵ م، تیمور سه بار به خوارزم و پنج بار به قلمرو خانان جَثَه در آن سوی سیحون لشکر کشید. با این وجود در سال دهم سلطنتش موفق به فتح خوارزم شد و عاقبت توانست آنجا را ویران کند.[۲]
تیمور دشت قبچاق و مغولستان را نیز زیر فرمان خود آورد. او سپس در سال ۷۸۳ ه.ق فرزند ده ساله خود، میرانشاه را با سپاهی، مامور تسخیر خراسان کرد و خود نیز به آنها پیوست. تیمور نیشابور و هرات را تصرف کرد و در هرات از سرهای مردم منارهها ساخت. سپس مازندران را که تا سال ۷۵۰ ه.ق در تصرف ملوک باوند بود به تسخیر خود درآورد. او در یورشی سه ساله که از ۷۸۸ تا ۷۹۰ ه.ق طول کشید آذربایجان، لرستان، ارمنستان، گرجستان و شروان را نیز تصرف کرد و در سال ۷۹۳ ه.ق مردم خوارزم را قتل عام کرد. حملهٔ پنج ساله وی بین سالهای ۷۹۴ تا ۷۹۸ ه.ق صورت گرفت و پس از آن حکومت هر شهر را به یکی از فرزندان یا خویشاوندان خود سپرد. سپس مسکو را فتح کرد و به هندوستان یورش آورد. در سال ۸۰۱ ه.ق آنجا را نیز تصرف کرد و صد هزار نفر را به قتل رساند. تیمور سپس به سمرقند بازگشت. لشکرکشی وی به ایروان از سال ۸۰۲ تا ۸۰۷ ه.ق طول کشید که آن را یورش هفت ساله مینامند. در سال ۸۰۳ ه.ق با عثمانیان جنگید و چندین شهر را گرفت. در همین هنگام سفیرهایی به مصر فرستاد، ولی چون نتیجهای نگرفت، مصمم شد به مصر حمله کند و در طول این لشکرکشی، حلب، دمشق و بغداد را نیز تصرف نمود. در سال ۸۰۴ ه.ق بایزید سلطان عثمانی را مغلوب و اسیر کرد. بعد از آن تصمیم گرفت چین را تسخیر کند و عازم آنجا شد. او با سپاهیانش تا کنار رود سیحون نیز رفت ولی در اترا بیمار شد و در رمضان سال ۸۰۷ ه.ق / فوریه ۱۴۰۵ م، در سن ۷۱ سالگی درگذشت.[۳]
تیمور از ۷۷۸ ه.ق / ۱۳۷۷م تا هنگام مرگش در ۸۰۷ ه.ق / ۱۴۰۵ م، به مدت ۲۹ سال، بخش عظیمی از جهان را زیر فرمان خود آورد و بنیان امپراتوری را گذاشت که بالافاصله پس از مرگش، انحطاط و زوال و تجزیه آن آغاز شد. فتوحات تیمور که به قیمت خونریزیهای دهشتبار و ویرانیهای بسیار به دست آمده بود چندان پایدار نماند و به زودی قلمرو او با توجه به منازعات بین بازماندگانش و ظهور دو طایفه ترکمان قراقویونلو و آق قویونلو تجزیه و بعدها توسط دولت صفوی دوباره یکپارچه و متمرکز شد.[۴]
مرگ تیمور و نزاعهای پس از او
امیر تیمور پس از ۳۶ سال فرمانروایی و کشورگشایی با بر جای گذاشتن قلمروی گسترده، در ۸۰۷ ه.ق در اُترار درگذشت. از وی ۳۱ پسر، نوه، نتیجه و نتیجهزاده باقی ماند[۵] از پسران او عمرشیخ و جهانگیر در زمان حیاتش درگذشته بودند و میرانشاه و شاهرخ نیز چون مورد توجه پدر نبودند، به جانشینی انتخاب نشدند[۶] و تیمور، پیر محمد پسر میرزا جهانگیر را که در آن زمان والی کابل بود، به جانشینی خود برگزید [۷][۸]. اما بهرغم علاقهای که سرداران سپاه تیمور نسبت به اجرای واپسین خواست او مبنی بر جانشینی نوهاش پیرمحمد جهانگیر نشان میدادند، مجالی برای اجرای این وصیت پیدا نشد.[۹]
سیاست تیمور در ادارهٔ شهرهای تسخیر شده، واگذاری حکومت هر ولایت به یکی از اعضای خاندانش یا حکامِ محلیِ مورد اعتماد و قرار گرفتن خودش در رأس همهٔ امور بود[۱۰]. به نظر میرسد او این سیاست را از چنگیز تقلید میکرد. اما بر خلاف چنگیز که پسرانش بلافاصله بعد از او، با جانشینی که او برگزیده بود کنار آمدند و با حفظ اتحاد، از فروپاشی امپراتوری جلوگیری کردند، بازماندگان تیمور به درگیری با هم پرداختند.
با اعلام خبر درگذشت تیمور، امیرزادگان و مدعیانِ سلطنت، که بیشتر از نوادگانش بودند، بر سر جانشینی او به به مخالفت با یکدیگر پرداختند. منازعات طولانی خانوادگی و درونی بین بازماندگان تیمور قلمرو وسیعی را که او با وجود آن همه جنگ و شقاوت به هم پیوند داده بود تجزیه کرد.
ابتدا همراهان تیمور مرگ او را پنهان کردند. آنها طرح حمله به چین را بی آنکه لغو نمایند، متوقف کردند و چون نوه تیمور که باید بنا به وصیتش جانشین او میشد یعنی پیرمحمد فرزند میرزا جهانگیر در آن هنگام دور از پایتخت و در حدود غزنین بود، موقتاً شخص دیگری را به نیابت از او جانشین تیمور کردند. این شخص نوه دیگر تیمور، خلیل سلطان پسر میرانشاه بود که در آن هنگام با لشگر تیمور همراه و حاضر بود. این اقدام هم نتوانست تمرکز را در خاندان تیمور حفظ کند و بهزودی با مخالفت بازماندگان مواجه شد. بهتدریج این اختلافات طولانی شد و دامنه پیدا کرد. چنان که در اندک مدتی، توطئهها و تحریکات، میراث عظیم تیمور را به حکومتهای مستقل و متخاصم تبدیل کرد.[۱۱]
جانشینان تیمور
میرانشاه و پسرش ابابکر در دیار بکر و عراق عرب حکومت داشتند. عمر، پسر دیگر میرانشاه، حاکم آذربایجان و عراق عجم بود. پیرمحمد و رستم و اسکندر (پسران عمرشیخ)، به ترتیب فارس، اصفهان و همدان را تحت فرمان داشتند. هریک از آنان میکوشیدند تا با کمک امیران و لشکریان، هر چه زودتر سمرقند، تختگاه تیمور، را فتح کنند.
پیرمحمد که تیمور وصیت کرده بود جانشینش باشد در قندهار بود و نتوانست بهموقع به سمرقند برسد. برخی از امیران تیمور، به بهانهٔ عملی کردن نقشهٔ لشکرکشی تیمور به چین، خلیل سلطان پسر میرانشاه را که در تاشکند بود، بر تخت نشاندند [۱۲][۱۳]. اما خلیل سلطان با مخالفت سایر امیرانِ قدرتمند تیمور، از جمله امیرشاه ملک و امیرشیخ نورالدین و دیگر مدعیان حکومت روبرو شد. نخستین فرد از خاندان تیمور که مخالفت جدّی خود را با او آشکار کرد، سلطان حسین، نبیرهٔ دختری تیمور، والی ماورای سیحون بود [۱۴][۱۵] اما نتوانست حمایت لشکریان را جلب کند و ناگزیر به شاهرخ پیوست و سپس در هرات به دستور او به قتل رسید [۱۶][۱۷]. شاهرخ در هرات خود را وارث تخت پدر نامید و به سبب اقتدار و کفایتش توانست تا اندازهای بر دیگر مدعیان چیره شود. پیرمحمد در شیراز بر خلاف برادرانش، حمایتش را از شاهرخ که ناپدریاش نیز بود، اعلام کرد[۱۸][۱۹][۲۰].
در همین زمان درگیری و کشمکش میان مدعیان حکومت، یعنی پسران عمرشیخ (رستم، اسکندر، پیرمحمد و بایقَرا) و پسران میرانشاه (عمر و ابابکر و خلیل سلطان) آغاز شد[۲۱][۲۲]. شاهرخ با اینکه بسیاری از امیران، همچون امیرشاه ملک و حاکمان محلی، از او حمایت میکردند از درگیری مستقیم با افراد خاندانش اجتناب کرد و به سروسامان دادن هرات مشغول شد.
از طرفی در تبریز، اصفهان، شیراز، کرمان و سبزوار بهسبب بیکفایتی خلیلسلطان و درگیری مدعیان جانشینی، آشوب شده بود[۲۳]. خلیلسلطان پس از چهار سال حکومت در سمرقند و از بین بردن خزاین تیمور، گرفتار خدایداد حسینی، والی ماورای سیحون شد[۲۴][۲۵]. شاهرخ در ۸۱۱ ه.ق به ماوراءالنهر لشکر کشید، خدایداد را کشت و خلیلسلطان را پس از رهایی به ری فرستاد و سمرقند را به اُلُغبیگ داد [۲۶].
حکومت شاهرخ
طی پانزده سال پس از درگذشت تیمور بهتدریج قدرت پسر او شاهرخ بر سایر امیرزادگان و مدعیان تاج و تخت فزونی یافت و به خارج از مرزهای خراسان راه پیدا کرد. در واقع نزاع اولیه بین مدعیان تاج و تخت تیمور که پس از مرگ وی قریب سی سال طول کشید با چیرگی تدریجی شاهرخ بر تمامی قلمرو تیمور، دورانی هر چند کوتاه از ثبات و امنیت را تجربه کرد.
شاهرخ پس از تسخیر مازندران در ۸۰۹ ه.ق، ماوراءالنهر و مغولستان را در ۸۱۱ ه.ق،بلخ و تخارستان را در ۸۱۲ ه.ق و خوارزم را در ۸۱۵ تحت فرمانروایی خود درآورد. در ۸۱۷ ه.ق عراق عجم و فارس را از اسکندر گرفت و همانند تیمور حکومت این نواحی را میان پسران و نوههایش تقسیم کرد. در این مدت بسیاری از مدعیان حکومت از بین رفتند: عمر در ۸۰۹ ه.ق به دست برادرش ابابکر کشته شد و ابابکر را ایدکو (والی کرمان) کشت، میرانشاه در ۸۱۰ ه.ق به دست قرایوسف ترکمان و پیرمحمد جهانگیر در ۸۱۱ ه.ق به دست وزیرش پیرعلی تاز به قتل رسیدند، خلیل سلطان هم در ۸۱۴ ه.ق به مرگ طبیعی درگذشت [۲۷].
شاهرخ که توانسته بود از سرزمینهای از هم گسیخته، قلمرو تقریباً یکپارچهای فراهم سازد با همسایگان و رقیبانش روابطی دوستانه برقرار کرد چنانکه سفیرانی از چین، هند، شروان و دشت قپچاق به دربار او آمد و رفت داشتند[۲۸] اما او هیچگاه نتوانست قدرت تیموریان را در خارج از مرزهای ایران و ماوراءالنهر تثبیت کند. شاهرخ با وجود کامیابیهایش در سامان دادن به امور داخلی و از بین بردن رقیبان، پس از قدرت گرفتن ترکمانان قراقوینلو در آذربایجان، نتوانست اقتدار خویش را در آنجا حفظ کند. با مرگ قرایوسف ترکمان در ۸۲۳ ه.ق، شاهرخ حدود یک سال تبریز را در اختیار داشت و سه بار نیز به آذربایجان لشکر کشید که آخرین بار در ۸۳۹ ه.ق بود ولی با وجود این پیروزیها نتوانست آنجا را حفظ کند و چون از بیم پسران قرایوسف، کسی حکومت آذربایجان را نمیپذیرفت [۲۹][۳۰]، شاهرخ مجبور شد فقط به ذکر نامش در خطبههایی که در آذربایجان خوانده میشد، بسنده کند. وی در اواخر عمر با شورشِ سلطان محمد، پسر بایسنقر و حاکم ری، مواجه شد و با وجود بیماری، به تشویق همسرش گوهرشادآغا بیگم، در ۸۵۰ ه.ق به آنجا لشکر کشید. سلطان محمد گریخت و شاهرخ پس از ۴۳ سال سلطنت، در ری درگذشت [۳۱][۳۲][۳۳]. شاهرخ در سن هفتاد و دو سالگی و به سال ۸۵۰ ه.ق / ۱۴۴۶ م چشم از جهان فروبست. شورش سلطانمحمد و مرگ شاهرخ، موجب تسریع در زوال این خاندان شد.
نزاع دوباره مدعیان تاج و تخت و افول نهایی
هنگام مرگ شاهرخ از میان پسرانش تنها الغ بیگ میرزا در قید حیات بود، که او هم بیشتر یک محقق و عالم ریاضی بود تا یک فرمانروا. از این رو پس از یک دوره نسبی ثبات، انحطاط خاندان تیموری دوباره آغاز شد و این بار با سرعت بیشتری هم رو به تلاشی و اضمحلال رفت. کشمکش بین بازماندگان شاهرخ ده سالی به طول انجامید تا این که ابوسعید، نواده میرانشاه و پسر میرزا سلطانمحمد مدتی تفوق یافت، اما دیری نپایید که دوران فرمانروایی او نیز به پایان رسید به طوری که در یک دهه بعد، به دست میرزا یادگار محمد، نواده بایسنقر که به اردوی آق قویونلو پیوسته بود به قتل رسید. به این ترتیب با مرگ ابوسعید در رجب ۸۷۲ ه.ق / فوریه ۱۴۶۸ م، دوران فرمانروایی تیموریان بهسر آمد.[۳۴]
در این دوره ثبات و آرامش نسبی و رونق اقتصادی که در قلمرو تیموریان، بخصوص در شرق ایران فراهم شده بود، از میان رفت. منازعات داخلی بیشتر شد و حریفان قدرتمندی همچون ازبکان از شمال و قراقوینلوها و آق قوینلوها از غرب، حکومت تیموریان را تهدید میکردند. شاهرخ، بر خلاف تیمور، جانشینی برای خود انتخاب نکرد. دو فرزندش، بایسنقر و جوکی میرزا در زمان حیات او درگذشته بودند [۳۵][۳۶] و فرزند دیگرش، الغ بیگ، بیشتر اوقات در سمرقند بود و به عنوان مهمان به دربار پدر دعوت میشد و در امور سلطنت دخالتی نداشت [۳۷]. بجز الغ بیگ و فرزندش عبداللطیف، دیگر مدعیان جانشینی عبارت بودند از: ابراهیم سلطانق، پسر دیگر شاهرخ که در زمان پدر حاکم فارس بود؛ علاءالدوله و سلطان محمد، فرزندان بایسنقر. ابتدا سلطان محمد توانست بر دیگر حریفان چیره شود و علاءالدوله را که از حمایت گوهرشادآغا برخوردار و قائم مقام شاهرخ در هرات بود، از این شهر فراری دهد [۳۸].
در این دوره قلمرو تیموری به سه بخش تقسیم گردید: ۱- الغ بیگ و عبداللطیف میرزا در ماوراءالنهر، ۲- ابوالقاسم بابُر در خراسان ۳- سلطان محمد در عراق عجم، فارس، کرمان و خوزستان
آذربایجان همچنان در اختیار قراقوینلوها بود. دیری نپایید که کشمکشهای خونینی میان مدعیان حکومت در گرفت. الغبیگ، پس از دو سال درگیری با پسرش، عبداللطیف، عاقبت در ۸۵۳ ه.ق به دست او کشته شد. عبداللطیف هم یک سال بعد با توطئهٔ امیرانش به قتل رسید و عبداللّه پسر ابراهیم، فرمانروای ماوراءالنهر شد ولی حکومت او هم دوامی نداشت و در ۸۵۴ ه.ق ابوسعید گورکان، نوهٔ میرانشاه، او را کشت و سرزمین او را گرفت[۳۹][۴۰].
در همین زمان جهانشاه قراقوینلو با بهرهگیری از درگیری امیرزادگان تیموری، همدان و قزوین را گرفت و سپس برای مقابله با سلطان محمد به اصفهان رفت، اما پیش از رسیدن به آنجا در جُربادقان (گلپایگان) متوقف شد. با وساطت گوهرشادآغا ـ که به سبب استیلای ابوالقاسم بابر بر خراسان به سلطان محمد پناه آورده بود ـ غائله بدون جنگ خاتمه پذیرفت و حکومت سلطانیه و قزوین و همدان به جهانشاه تعلق گرفت. سلطان محمد نیز پس از توافقی ناپایدار با ابوالقاسم بابر، گرفتار برادر شد و به دستور او در ۸۵۵ ه.ق به قتل رسید[۴۱][۴۲][۴۳]. با مرگ سلطانمحمد، قلمرو تیموریان کوچکتر شد، جهانشاه، یزد و عراق عجم و فارس را نیز گرفت و ابوالقاسم بابر به حکومت خراسان بسنده کرد[۴۴]. در این مرحله در خاندان تیموریان، دو مدعی جدید سر برآوردند: سلطان ابوسعید که با کمک ابوالخیرخان ازبک و حمایت نقشبندیان بر ماوراءالنهر مسلط شد[۴۵] و سلطان حسینِ بایقرا که در مرو حکومت تشکیل داد.
ابوالقاسم بابر، پس از ده سال حکومت، در ۸۶۱ ه.ق درگذشت و پسر یازده سالهاش، میرزا شاه محمود، در هرات جانشین او شد اما با حملهٔ ابراهیم، پسر علاءالدوله، از آنجا گریخت. جهانشاه در ۸۶۲ ه.ق، هرات را فتح کرد و ابراهیم را فراری داد. اما حکومت او در هرات هشت ماه بیشتر دوام نیاورد و با شنیدن خبر شورش فرزندش، حسنعلی قراقوینلو، ناگزیر در ۸۶۳ ه.ق هرات را به سلطان ابوسعید واگذار کرد و به آذربایجان بازگشت [۴۶][۴۷][۴۸].
سلطان ابوسعید در ۸۶۳ ه.ق پس از غلبه بر لشکریان مشترک علاءالدوله و ابراهیم سلطان و سنجرمیرزا (نوهٔ عمرشیخ) توانست به استقلال بر خراسان حکومت کند و با مرگِ این مدعیانِ حکومت، سلطان ابوسعید از فتنهٔ آنان آسوده شد و تا ۸۷۳ که به آذربایجان لشکر کشید، از بازماندگان خاندان تیموری، کسی قدرت مقابله با او را نداشت[۴۹]. با کشته شدن جهانشاه به دست سپاهیان اوزون حسن آق قوینلو، اقتدار سلطان ابوسعید با خطری جدّی مواجه شد. اوزون حسن، یادگارمحمد (نوهٔ بایسنقر) را اسماً در آذربایجان بر تخت نشانده بود و خود به نام او حکومت میکرد. سلطان ابوسعید در ۸۷۲ ه.ق با لشکریان بسیار و امید دریافت کمک از شروانشاه (فرخ یسار)، به آذربایجان لشکر کشید، ولی به سبب خیانت اطرافیان، اسیر اوزون حسن گردید و در ۸۷۳ ه.ق کشته شد[۵۰][۵۱][۵۲]. با مرگ سلطان ابوسعید و پایان حکومت هجده سالهٔ او و نیز با قدرت گرفتن اوزون حسن در غرب ایران و عراق عجم، خاندان تیموری با سرعت بیشتری رو به زوال رفت. از سلطان ابوسعید ده پسر باقی ماند اما هیچکدام اقتدار او را نداشتند[۵۳].
بازماندگان تیموریان
هرچند پس از شاهرخ حکومت تیموریان به عنوان یک حکومت بزرگ و فراتر از یک منطقه خاص، دیگر وجود نداشت اما حکومت محلی در منطقه هرات و اطراف آن برقرار ماند. این حکومت که توسط سلطان حسین بایقرا اداره میشد، تا سال ۹۱۲ ه.ق ادامه یافت. سلطان حسین بایقرا، هرات را از مناطق مهم و تأثیرگذار در تاریخ ایران و تاریخ هنر ایرانی تبدیل نمود و باعث شد تا مکتب هرات در نقاشی و خوشنویسی ایرانی نامی ماندگار بیابد.[۵۴]
[ویرایش] حکومت محلی تیموریان
سلطان حسین بایقرا در ۸۷۳ ه.ق پس از سلطان ابوسعید، بر هرات استیلا یافت، اما یادگار محمد با کمک آق قوینلوها هرات را از او گرفت. سلطان حسین پس از دو سال بر یادگار محمد چیره شد و بعد از کشتن او با ایجاد ثبات نسبی و احیای رونق فرهنگی در خراسان، توانست حدود ۳۵ سال در آنجا حکومت کند[۵۵]. ولایات دیگر ایران، ارمنستان و دیار بکر در اختیار آق قوینلوها بود که تا ۸۸۲ ه.ق در کمال قدرت بودند. سلطان حسین چهارده پسر داشت[۵۶] و پس از چندی با حملات ازبکها به خراسان از سمت شمال، با نافرمانیِ پسرانش، بهویژه بدیع الزمانِ تیموری (حاکم قندهار) مواجه شد. سلطان حسین که به سبب بیماری نمیتوانست با ازبکان مقابله کند، از فرستادن نیرو برای بدیعالزمان به منظور دفع ازبکان، خودداری کرد. با وخیمتر شدن اوضاع، درباریان در ۹۱۱ ه.ق، بدیعالزمان و مظفرحسین میرزا (پسر دیگر سلطان حسین) را بهطور مشترک بر تخت نشاندند[۵۷][۵۸]. سلطان حسین در همین سال درگذشت و چندی بعد شاهزادگان تیموری دو باره درگیر منازعات داخلی شدند. شیبک خان ازبک با استفاده از کشمکشهای آنها، در ۹۱۳ ه.ق هرات را گرفت و به سلطهٔ دویست سالهٔ تیموریان در خراسان پایان داد. بسیاری از شاهزادگان تیموری کشته شدند و در ۹۱۴ ه.ق بدیع الزمان به شاه اسماعیل صفوی پناه برد [۵۹][۶۰]. محمد زمان میرزا، فرزند بدیعالزمان و آخرین مدعی سلطنت تیموریان، برای احیای حکومت خاندانش تلاش کرد. وی مدتی در بلخ بود اما عاقبت به دست ازبکان افتاد[۶۱].
هر چند جانشینان تیمور به لحاظ ساختار حکومتی وارث تشکیلاتی بودند که تیمور بر اساس سنتهای مغولی بنا نهاده بود، به سبب نبود حکومتی متمرکز، بخصوص پس از شاهرخ، و تجزیة قلمرو تیمور در نیمهٔ دوم سدهٔ نهم، تشکیلات او نتوانست بر آن اساس باقی بماند. تفاوت اساسی در ساختار حکومتی جانشینان تیمور با خود او، رجحان دادن قوانین اسلامی بر قوانین مغولی (یاسا) بود که پس از آنکه شاهرخ، در ۸۱۵ ه.ق قوانین یاسا را لغو و فقه اسلامی را جانشین آنها کرد، رایج گردید. پس از او نیز بیشتر فرمانروایان تیموری، از جمله ابوسعید و سلطان حسین بایقرا، به رعایت سنتهای اسلامی پایبند ماندند[۶۲][۶۳][۶۴].
در دورهٔ تیموریان، صوفیگری رواج و گسترش یافت و مشایخ و علما از احترام بسیاری برخوردار بودند. شاهرخ و سلطان حسین و سلطان ابوسعید از نقشبندیان حمایت میکردند. از دیگر سلسلههای مهم صوفیه در این دوره نوربخشیه بودند فرقهٔ حروفیه نیز در همین دوره شکل گرفت[۶۵][۶۶]. حروفیه ظاهراً دارای تشکیلات سیاسی گستردهای بوده و بنابر منابع، در سوءقصد به شاهرخ در ۸۳۰ ه.ق نیز نقش اساسی داشتهاند[۶۷][۶۸].
گورکانیان هند
بعدها ظهیرالدین محمد بابُر، (فرزند میرزا عمر شیخ فرزند سلطان ابوسعید فرزند میرزا محمد فرزند میرانشاه) که در مناطق اطراف ماوراءالنهر حکومت داشت و برای دفع شیبک خان با بدیعالزمان متحد شده بود، نتوانست با ازبکان مقابله کند و به هندوستان رفت و و آنجا را فتح نمود و بر خلاف جدش تیمور در همانجا سکونت گزید. او در ۹۳۲ حکومت تیموریان هند (بابریان) را در آنجا پایه گذاری کرد[۶۹][۷۰][۷۱].
جانشینان او که به گورکانیان هند و یا مغولان کبیر هند معروف هستند، درخشانترین سلسلههای حکومتی در شبه قاره هند را تشکیل دادند و نقشی مهم در تاریخ آن سرزمین ایفا نمودند. چنانچه اکبر شاه از بزرگترین حاکمان تاریخ هند از این سلسله است.[۷۲] و این سلسله را آخرین امپراطوری دوران طلایی چهان اسلام مینامند.
نوادگان امروزی تیموریان
نوادگان پادشاهان تیموریان هنوز ساکن ایران هستند و اکثریت آنان در نواحی اطراف تهران(به ویژه رودهن) و همدان پیرو مسلک صوفیگری هستند. زبان مادری بازماندگان این سلسله گویشی از ترکی است که ویژهٔ خودشان است و پیوندهای خانوادگی در بین آنها بسیار رایج است. گاهی گفته میشود آنان شاخهای از اهل حق نیز به شمار میروند هرچند اختلاف عقیدهٔ بسیاری میان آنان و دیگر پروان اهل حق دیده میشود. برای نمونه سبیل خود را کوتاه نگاه داشته، محمد را خاتم انبیا دانسته و حتی علی را تنها یک انسان با روحیات خداوندی میشناسند. همچنین گفته میشود آنان به مانند اجداد خویش و بر خلاف دیگر پیروان اهل حق، به دانش و هنر بسیار دلبستگی داشته و در امور اقتصادی بسیار پرکار هستند.
دانش و هنر در زمان تیموریان

تیمور با اینکه بسیار خونریز بود ولی به دانش و هنر علاقه نشان میداد. از اینرو هنرمندان و صنعتگران از کشتارهایش در امان بودند. فرزندان او نیز سیاست بنیانگذار دودمان تیموریان را پی گرفتند ازجمله میتوان به راه اندازی رصدخانه، مسجد و مدرسه اشاره کرد. هنر نگارگری یا نقاشی ایرانی و نیز خوشنویسی در این دوره از تاریخ ایران به شکوفایی قابل توجهی دست یافت.
شاهرخ پسر تیمور پیرو جدی علوم و صنایع بود و مسجد گوهرشاد و بقعهٔ امام رضا که زیارتگاه شیعیان است از اوست. پسر شاهرخ، الغبیگ فرمان داد زیجی (زیج یا زیگ، جدول یا کتابی است برای تعیین احوال و حرکات ستارگان) ترتیب دادند. برادران الغبیگ یعنی بایسنقر میرزا و تاحدی برادر او ابراهیم میرزا که نوه تیمور بودند خود از خوشنویسان طراز اول و از حامیان هنری مهم در تاریخ ایران بهشمار میروند. خلیل نوهٔ تیمور که هیچگونه شباهتی به وی نداشت، کوشش کامل به رفاه و خوشبختی کشور معطوف داشت و خدماتی به دانش و ادب کرد. حسین بن بایقرا نیز حامی علوم و ادبیات بود. ابوسعید پادشاه توانا، با کفایت، هنردوست این خاندان نیز خود هنرمند بود. او پیرو صوفیگری و اهل عرفان بود و مشایخ صوفیه را گرامی میداشت و بعد او بود که خاندان تیموریان به صوفیگری روی آوردند.
دورهٔ تیموریان به رغم نابسامانی و منازعات داخلی و درگیری امیران این خاندان با ترکمانان قراقوینلو، دوره رونق فرهنگ، ادبیات، تاریخ، ریاضی و نجوم بود. دربارهای هرات، سمرقند، شیراز، تبریز و اصفهان بهسبب هنرپروری و هنرمندی فرمانروایان تیموری، محل تجمع و آمد و شد هنرمندان و ادیبان برجسته بود[۷۳][۷۴].
اختلاف مهم دیگر در شیوهٔ حکومتی تیمور با بازماندگانش، نحوهٔ واگذاری بخشهای حکومت بود. فرمانروایان تیموری با اینکه خود را سلطان مینامیدند و قدرت مطلقهای برای خود قائل بودند، چون اقتدار تیمور را نداشتند، برای تثبیت قدرت و حفظ قلمروشان، بهحمایت لشکریان نیاز داشتند و چون خزاین حکومتی بر اثر درگیریها و اوضاع نابسامان داخلی تهی شده بود، مجبور به دادن سُیورغال به امیران و حاکمان محلی شدند. در اواخر دوره تیموریان این نوع بخشش به علما و هنرمندان و شاعران نیز تعلق گرفت که نه فقط قدرت حاکمان و امیران لشکری را افزایش داد بلکه موجب فقر و نابسامانی اجتماعی و تضعیف قدرت فرمانروایان تیموری و زوال این خاندان نیز شد
تیموریان یا گوركانیان ایران (۷۷۱ – ۹۱۱ ه. ق) (۱۳۷۰ - ۱۵۰۶ م) دودمانی مغول تبار بودند. بنیادگزار این دودمان تیمور گورکانی بود که در آسیای میانه میزیست و سمرقند پایتختش بود. امیرتیمور كشورى وسیع و دولتى عظیم ایجاد كرد و خطهٔ ماوراءالنهر را به مقامى از اهمیت رسانید كه تا آن زمان هیچگاه بدان پایه نرسیده بود. او مرزهای خود را نخست در سرتاسر آسیای میانه و آنگاه سرتاسر خراسان و آنگاه همهٔ بخشهای ایران و عثمانی و بخشهایی از هندوستان گسترد. و چون فتوحات تیمور بیشتر جنبهء یورش و هجوم داشت تا تسخیر واقعى غالب ممالك مفتوح به زودى از تصرف تیموریان خارج شد. با این حال ماوراءالنهر مدتى مركز دولتى شد كه قسمت اعظم ایران و افغانستان را علاوه بر ولایات ماوراءالنهر شامل بود. هنگامى كه ممالك وسیع تیمورى تجزیه یافت دورهء هرج و مرج پیش آمد. به محض اینكه تیمور مرد، تركان عثمانى و آل جلایر و تركمانان درصدد تصرف ممالك ازدسترفتهء خود برآمدند. معهذا، اولاد تیمور موفق شدند كه شمال ایران را در مدت یك قرن جهت خود نگاهدارند. ولى آنان غالباً با یكدیگر در نزاع بودند. با وجود این شاهرخ موفق شد كه مناقشات اقوام خود را تا حدى رفع و قدرت و اعتبار مملكت را حفظ كند. اما پس از مرگ او ممالكش به قسمتهاى كوچكتر مجزا شد و بر اثر همین كیفیت صفویان و امراى شیبانى آنها را به متصرفات خود ضمیمه كردند. با این حال خاندان تیمورى از میان نرفت و نوادگان تیمور چندی پستر فرمانروایی خود را به هندوستان بردند و دولت سلسلهٔ بابرى را بنیاد گذاردند كه اروپائیان آن را «مغول كبیر» مینامند.
افراد خاندان تیمورى از این قرارند:
تیمور (771 – 807 ه. ق) (1370 - 1405 م)
خلیل سلطان (807 – 812 ه. ق) (1405 - 1410 م)
شاهرخ (807 – 850 ه. ق) (1405 - 1447 م)
بایسنقر میرزا
الغ بیك (850 – 853 ه. ق.) (1447 - 1449 م)
عبداللطیف (853 – 854 ه. ق.) (1449 - 1450 م)
عبدالله (854 – 855 ه. ق.) (1450 - 1451 م)
ابوسعید (855 – 873 ه. ق.) (1451 - 1469 م)
سلطان حسین بایقرا در هرات (862 – 911 ه. ق) (1470 - 1506 م)
سلطان احمد (873 – 899 ه. ق.) (1469 - 1494 م)
سلطان محمود (899–900 ه. ق.) (1494 - 1495 م)
دورهٔ هرج و مرج (900 تا 911 ه. ق) (1495 - 1506 م)
این سلسله بدست امرای شیبانی منقرض شد.
دانش و هنر در زمان تیموریان
تیمور با اینکه بسیار خونریز بود ولی به دانش و هنر کشش نشان میداد، از اینرو هنرمندان و صنعتگران از کشتارهایش در امان میماندند. فرزندان او نیز سیاست بنیادگذار دودمان تیموریان را پی گرفتند که میتوان به تأسیس رصدخانه، مسجد و مدرسه اشاره کرد. هنر مینیاتور نیز در این دوره از تاریخ ایران به اوج خود رسید. خلیل نوهء تیمور كه بدو هیچگونه شباهتى نداشت، اهتمام كامل به رفاه و سعادت مملكت معطوف داشت و خدماتى به علم و ادب كرد. شاهرخ طرفدار جدى علوم و صنایع بود و مسجد و بقعهء مقدس رضوى كه زیارتگاه شیعیان است از اوست. پسر او، الغبیك فرمان داد زیجى ترتیب دادند. حسینبن بایقرا نیز حامى علوم و ادبیات بود. ابوسعید پادشاه توانا، با کفایت، هنر دوست این خاندان نیز خود هنرمند بود. او طرفدار متصوفه و اهل عرفان بود و مشایخ صوفیه را گرامی میداشت و بعد او بود که خاندان تیموریان به صوفی گری روی آوردند.
بازماندگان تیموریان
نوادگان پادشاهان تیموریان هنوز ساکن ایران هستند و اکثریت آنان در نواحی اطراف تهران(به ویژه رودهن) و همدان پیرو مسلک صوفی گری هستند. زبان مادری بازماندگان این سلسله گویشی از ترکی است که خاص و ویژه خودشان است و پیوندهای خانواگی در بینشان بسیار رایج است. گفته میشود آنان بعضا شاخهای از اهل حق نیز میباشند. ولیکن اختلاف عقیدهٔ بسیاری بین آنان و دیگر پروان اهل حق است. برای مثال سبیل خود را کوتاه نگاه داشته، محمد را خاتم انبیا دانسته و حتی علی را تنها یک انسان اما با روحیات خداوندی میشناسند.
همچنین گفته میشود آنان همچنین به مانند اجداد خویش و بر خلاف دیگر پیروان اهل حق، به علم و هنر بسیار علاقه داشته و در کارهای اقتصادی سالم بسیار فعال هستند.