تختجمشید: بنای میهنی ایرانیان و انجمن همپرسگی ملی
بخش چهارم
نبشتههای میخی
بخش اعظم کتیبههای موجود در تختجمشید علاوه بر اینکه به زبان و خط میخی فارسی باستان نوشته شدهاند، به زبان و خط عیلامی و بابلی نیز ترجمه و در همانجا نویسانده شده است. این کار بجز اینکه نشان دهندۀ حضور مردمانی از سرزمینهای گوناگون است، نشانۀ ارزش و احترامی است که هخامنشیان برای صاحبان دیگر فرهنگها و تمدن ها قائل بودهاند.
داریوش، کاخ تچر، D pa
این سنگنبشته در شش سطر کوتاه و در بخش علیایی جناح داخلی درگاه جنوبی کاخ تچر نویسانده شده است:
«داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورها، پسر ویشتاسپ، هخامنشی، آنکه این تچر را ساخت».
داریوش، کاخ تچر، D pb
بر چین جامه سنگنگارههای درگاه جنوبی تچر نوشتههای کوتاهی بوده است که امروزه بخش وسیعی از آن بر اثر ضربه و آسیب نابود شده است. نسخهبرداریهایی که قبلاً از آن صورت پذیرفته است، متن زیر را ارائه میدهند:
«داریوش ، شاه بزرگ، پسر ویشتاسپ، هخامنشی».
داریوش، کاخ تچر، D pc
از داریوش کتیبه دیگری نیز در کاخ تچر موجود است و آن نوشته کوتاهی است که در بالای ۱۸ تاقچه سنگی دیده میشود و ترجمه عیلامی و بابلی آن در دو سوی همین تاقچه نوشته شده است. تمام آنها یک متن را عرضه میدارند:
«آستان سنگی در کاخی که داریوش شاه ساخت».
داریوش، کاخ تچر، D pi
این کتیبه بر روی دسته در لاجوری کاخ تچر نوشته شده و اکنون در موزه ایران باستان است:
«دسته در از سنگی گرانبها در کاخی که داریوش شاه ساخت».
داریوش، جبهه جنوبی سکوی تختجمشید، D pd,e
بر دیواره جنوبی صفه تختجمشید یعنی همان جایی که در آغاز ساختمان، مدت کوتاهی در ورودی تختجمشید بوده است، چهار کتیبه موجود است که دو تای غربی آنها به فارسی باستان، دیگری به زبان و خط عیلامی و آنکه در سوی شرقی است به زبان و خط بابلی نویسانده شده است و تنها کتیبههای تختجمشید هستند که متون عیلامی و بابلی آنها ترجمه برابر متن فارسی باستان همجوار خود نیستند:
متن نخست فارسی باستان
«اهورامزدای بزرگ که خدای بزرگ است، داریوش شاه را آفرید، او را شهریاری بخشید. به خواست اهورامزدا، داریوش شاه است. گوید داریوش شاه: این کشور پارس که اهورامزدا مرا ارزانی داشت، زیباست و دارای اسبان خوب و مردم خوب است. به خواست اهورامزدا و من، داریوش شاه، این کشور از دشمن نمیهراسد. گوید داریوش شاه: اهورامزدا و ایزدان مرا یاور باشند. اهورامزدا این کشور را بپاید از: دشمن، از خشکسالی و از دروغ. به این کشور نیاید نه دشمن، نه خشکسالی، نه دروغ. این را من از اهورامزدا خواهانم. اهورامزدا با ایزدان این بخشش را بهره من سازد».
متن دوم فارسی باستان
«من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای بسیار، پسر ویشتاسپ، هخامنشی. گوید داریوش شاه: به خواست اهورامزدا اینهایند کشورهایی که من به یاری مردم پارس فرمان راندم، اراده مرا پذیرفتند و مرا خراج گذاردند: عیلام، ماد، بابل، عربستان، آشور (سوری)، مصر، ارمنستان، کاپادوکیه، سارد، یونان خشک و آنکه در جزایر است، کشورهای آن سوی دریا، ساگارتیا، پارت، زرنگ (سیستان)، هرات، بلخ، سغد، خوارزم، سَتَه (ثَتَه) گوش، رُخَج، هند، گنداره، سکا، مکا. گوید داریوش شاه: اگر تو چنین اندیشه کنی که از دشمن نمیترسم، آنگاه این کشور را بپایی، اگر این کشور پارس پاس داشته شود، اهورامزدا شادی بیکران بر این کشور ارزانی خواهد داشت (بشود که شادی از اهورا فرو رسد.)».
متن عیلامی
«… آنگاه که این بنا در اینجا ساخته شد، در اینجا بنایی ساخته نشده بود، بخواست اهورامزدا من این بنا را ساختم. اهورامزدا و دیگر ایزدان خواستند که این بنا ساخته شود. پس من آن را ساختم. من آن را بزرگ و زیبا ساختم. آن طور که اراده من بود. گوید داریوش شاه: اهورامزدا و ایزدان مرا بپایند. این بنا را بپایند. مبادا که آنچه در اینجا ساخته شده به چنگ بدخواه و بداندیش افتد».
متن بابلی
«خدای بزرگ است اهورامزدا، که آسمان و زمین را آفرید، که مردم را آفرید، که برای مردم شادی آفرید. که داریوش را شاه کرد و او را شهریاری بزرگی بخشید. که دارای سرزمینهای بسیار است: پارس، ماد و دیگر کشورها. با زبانهای گوناگون. یک جا کوهستانی، یک جا دشت. هم در این سویش دریاست و هم در آن سویش دریا. هم در این سویش بیابان و هم در آن سویش بیابان. گوید داریوش شاه: اینهایند کشورهایی که آنچه در اینجا تصمیم گرفته شده و به تأیید اهورامزدا رسیده است، انجام دادند. همانگونه که فرمان داده شد: پارس و ماد و سرزمینهایی که مردم زبانهای گوناگون دارند. هم کوهستان دارند و هم دشت دارند. هم این سوی دریا هستند، هم آن سوی دریا. هم این سوی بیابانند و هم آن سوی بیابان. هر آنچه کردم به پشتیبانی اهورامزدا بوده است. بادا که اهورامزدا و دیگر ایزدان مرا به آنچه که بنا میکنم، بپایند» (نگاره ص۱۹).
داریوش، کاخ آپادانا، D ph
در چهار گوشه تالار مرکزی کاخ آپادانا و از درون جعبهای سنگی که در زیر پی دیوار کار گذاشته شده بود، لوحههایی زرین و سیمین بدست آمد که تا چند سال پیش یکی از نسخههای آن در موزه ایران باستان نگهداری میشد. اما اکنون اعلام شده که دزدیده شده و طلای آن آب شده است. این لوحهها به فارسی باستان، عیلامی و بابلی بودهاند. داریوش در آن زمان بیتردید به امروزی که چیزی از آپادانا باقی نمیماند اندیشه کرده است و میدانسته که این الواح پس از هزاران سال به دست فرزندان آینده ایران خواهد افتاد:
«داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمینها، پسر ویشتاسپ، هخامنشی. گوید داریوش شاه: این است شهریاری که من دارم: از سکاهایی که آن سوی سغدند تا حبشه از هند تا اسپارت. این است که اهورامزدا مرا فرا داد، او که خدای بزرگ است. اهورامزدا مرا و شاهنشاهی مرا بپاید».
داریوش، سنگ توزین
از داریوش همچنین کتیبهای بر روی سنگ وزنه بدست آمده که در موزه ایران باستان نگهداری میشود:
«من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورها، شاه این سرزمین، پسر ویشتاسپ».
داریوش، شوش، D sf
لوح آجری که از پی بنای کاخ آپادانا در شوش بدست آمده است، متضمن نکاتی است که در چند جا در این کتاب از آنها یاد شد و ما در اینجا ترجمه این کتیبه را می آوریم:
«خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که شادی برای مردم آفرید، که داریوش را شاه کرد. یک شاه از بسیاری، یک فرمانروا از بسیاری. من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورها، شاه در این زمین، پسر ویشتاسپ، هخامنشی. داریوش شاه گوید: اهورامزدا که بزرگترین خدایان است مرا آفرید. او مرا شاه کرد. او به من این شهریاری را ارزانی نمود. کشوری که بزرگ، که دارای اسبان خوب و دارای مردان خوب است. به خواست اهورامزدا، پدر من ویشتاسپ و نیای من اَرشام هر دو زنده بودند آنگاه که اهورامزدا مرا شاه در این زمین کرد.
اهورامزدا را چنین کام بود. در همه این زمین مردی چون مرا برگزید. مرا در همه این زمین شاه کرد. من اهورامزدا را پرستش کردم. اهورامزدا مرا یاری داد. آنچه به انجام آن از سوی من فرمان داده شد، انجام آن را برای من نیک گردانید. آنچه من کردم همه را به خواست اهورامزدا کردم.
این کاخ که در شوش بنیان گذاردم، مصالح و زیورهایش از جایهای دور آورده شد. خاک زمین به ژرفی کنده شد تا آنجا که به زمین سخت و سنگ رسیدم. یک آبگذر ساخته شد و آنگاه به جای خاک، شن و سنگریزه در آن انباشته شد. گاه به ژرفای ۴۰ اَرَش و گاه ۲۰ اَرَش. کاخ را بر این سنگریزهها بنا کردم. کندن و پر کردن و خشتهای قالبی کار مردمی از بابل بود. تیرهای سدر از کوهستانی بنام لبنان آورده شد. مردم آشور آنها را تا بابل آوردند و مردمی از اهالی کاریه و ایونیه آن را از بابل به شوش آوردند. الوار درخت یاکا از قـندهار و کرمان آورده شد. زر از سارد و بلخ آمد و در اینجا بکار رفت. لاجورد گرانبها و عقیق شنگرف از سرزمین سـغد و سنگ گرانبهای فیروزه از خراسان فراهم شد. نقره و آبنوس از مصر آمد. زیورهای دیوارها از ایـونـیه است. عـاج از حـبشه، هند و آراخوزیه آورده شد. سنگ ستونها از ناحیهای بنام آبیرادو در عیـلام بود. سنگبران و پیکرتراشان سـاردی و ایـونی بودند. آنان که زرگری کردند، مادی و مصری بودند.
درودگران ساردی و مصری بودند. آنان که آجر پخته ساختند، بابلی بودند. آنان که دیوارها آراستند، مادی و مصری بودند. داریوش شاه گوید: فرمان دادم تا کاری بزرگ در شوش انجام شود و این کار به خواست من انجام شد. اهورامزدا مرا و ویشتاسپ پدر مرا و سرزمین مرا بپاید».
خشیارشا، دروازه همه ملتها، X pa
از خشیارشا سنگنبشتههای بیشتری در تختجمشید دیده میشود. مهمترین این نبشتهها بر بخش علیایی جناح داخلی درگاههای شرقی و غربی دروازه ملتها نویسانده شده است و ترجمههای عیلامی و بابلی آن نیز در دو سوی نبشته فارسی باستان افزوده شده است. به موجب این کتیبه بوده است که ما از نام واقعی تختجمشید مطلع شدیم. خشیارشا در این کتیبه از تخت جمشد بنام «پارسَه» یاد کرده است (← تختجمشید چه بوده است؟).
«خدای بزرگ است اهورا مزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که خشیارشا را شاه کرد. یک شاه از بسیاری، یک فرمانروا از بسیاری. من خشیارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهایی که مردم بسیار دارند، شاه این کشور بزرگ، دور و گسترده، پسر داریوش شاه، یک هخامنشی. گوید خشیارشا شاه: به اراده اهورامزدا این دروازه همه ملتها را من ساختم. بسیار ساختمانهای زیبای دیگری که من برای پارسه ساختم و پدرم ساخت. هر بنایی که زیبا است ما به یاری اهورامزدا ساختیم. گوید خشیارشا شاه: مرا اهورامزدا پایدار دارد و کشورم را. هر آنچه پدرم ساخته آن را اهورامزدا بپاید». (نگاره صص ۱۵ و ۷۳)
خشیارشا، کاخ آپادانا، X pb
این سنگنبشته دو بار در جبهه شمالی و شرقی کاخ آپادانا نویسانده شده است:
«خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را داد، که آن آسمان را داد، که مردم را داد، که شادی داد مردم را، که خشیارشا را شاه کرد. یک شاه از بسیاری، یک فرمانروا از بسیاری. من خشیارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهایی با مردم گوناگون، شاه در این زمین بزرگ و فراخ، پسر داریوش شاه، هخامنشی. گوید خشیارشا، شاه بزرگ: آنچه من در اینجا ساختهام و آنچه دورتر ساختهام، همه را به پشتیبانی اهورامزدا کردم. مرا اهورامزدا بپاید با دیگر ایزدان و کشور مرا و هر آنچه من ساختهام».
خشیارشا، کاخ تچر، X pc
در این نبشته که بر نمای جبهه جنوبی کاخ تچر و نیز بر ایوان این کاخ نوشته شده است، از کاخ تچر بنام هدیش نام برده شده است:
«خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که شادی برای مردم آفرید. که خشیارشا را شاه کرد، یک شاه از بسیاری، یک فرمانروا از بسیاری. من خشیارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای دارای همه گونه مردم. شاه در این زمین بزرگ، دور و پهناور. پسر داریوش شاه، هخامنشی. خشیارشا، شاه بزرگ گوید: به خواست اهورامزدا این هدیش را داریوش شاه، که پدر من بود، ساخت. باشد که اهورامزدا با دیگر ایزدان مرا و آنچه را که ساختهام و آنچه را که پدرم داریوش شاه ساخته است، بپایند».
خشیارشا، کاخ تچر، X pk
این نبشته نیز بر چین جامه سنگنگارههای کاخ بوده است که بر اثر ضربه نابود شده است:
«خشیارشا، پسر داریوش شاه، یک هخامنشی».
خشیارشا، کاخ هدیش، X pd
این سنگنبشته سه بار در کاخ هدیش تکرار شده است. یکبار بر نمای پلکان غربی، یکبار بر نمای پلکان شرقی و بار دیگر بر جناح داخلی ایوان این کاخ:
«خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که شادی برای مردم آفرید، که خشیارشا را شاه کرد. یک شاه از بسیاری، یک فرمانروا از بسیاری. من خشیارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهایی که ملل گوناگون دارند. شاه در این زمین بزرگ، دور و گسترده، پسر داریوش شاه، هخامنشی. گوید خشیارشا، شاه بزرگ: به خواست اهورامزدا این هدیش را من ساختم، باشد که اهورامزدا با ایزدان دیگر مرا و کشور مرا و هرچه من ساختهام را بپاید».
خشیارشا، کاخ هدیش، X pe
در اینجا نیز همچون نبشته نابود شده کاخ تچر، قطعه کوتاهی بر چین جامه سنگنگارههای درگاه ورودی کاخ هدیش دیده میشود:
«خشیارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، پسر داریوش شاه، هخامنشی».
خشیارشا، لوح سنگی، X pf
این لوح سنگی اکنون در موزه تختجمشید نگهداری میشود:
«خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که شادی برای مردم آفرید، که خشیارشا را شاه کرد. یک شاه از بسیاری، یک فرمانروا از بسیاری. من خشیارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهایی که مردم گوناگون دارند، شاه این سرزمین دور و پهناور، پسر داریوش شاه هخامنشی. گوید خشیارشا شاه: پدر من داریوش، پدر داریوش ویشتاسپ، پدر ویشتاسپ اَرشام بود. هم ویشتاسپ و هم آرشام هردو زنده بودند آنگاه که اهورامزدا را اراده بر آن شد که پدر من داریوش را بر این جهان فرمانروایی دهد. آنگاه که داریوش، شاه شد، بناهای بسیار شکوهمند ساخت. گوید خشیارشا شاه: داریوش شاه را پسران دیگر هم بود، اما اراده اهورامزدا چنان بود که داریوش پدر من، مرا جانشین خود کرد. آنگاه که پدر من داریوش از جهان برفت، بخواست اهورامزدا من بجای پدرم شاه شدم و بر تخت نشستم. هنگامی که شاه شدم، بسیار بناهای با شکوه ساختم. آنچه را که به فرمان پدرم ساخته شده بود، من نگهداری کردم و بناهای دیگر بر آن افزودم. آنچه را که من افزودم و آنچه را که پدر من ساخته است، همه را اهورامزدا بپاید».
خشیارشا، کاخ آپادانا، X pg
بر دیوار کاخ آپادانا مجموعهای از آجرکاشیهای رنگین بوده است که بر روی آنها نبشتهای از خشیارشا نوشته شده است. این آجرکاشیها اکنون در موزه ایران باستان نگهداری میشود:
«گوید خشیارشا، شاه بزرگ: به خواست اهورامزدا، بسی بناهای زیبا به فرمان پدرم داریوش ساخته شد. به خواست اهورامزدا من بر آن بناها افزودم و آنها را بیشتر کردم. اهورامزدا و دیگر ایزدان مرا و شهریاری مرا پایدار سازند».
خشیارشا، لوح سنگی، X ph
لوحههای سنگی دیگری از خشیارشا در تختجمشید پیدا شده است که بنام «کتیبه دیوان» معروف است و نکات جالب توجهی در آن نوشته است:
«خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که شادی برای مردم آفرید، که خشیارشا را شاه کرد. یک شاه از بسیاری، یک فرمانروا از بسیاری. من خشیارشا، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهایی که دارای مردمان گوناگون است. شاه در این سرزمین بزرگ و پهناور، پسر داریوش شاه، هخامنشی، پارسی پسر پارسی، آریایی از نژاد آریایی. خشیارشا شاه گوید: اینست کشورهایی بجز پارس که بخواست اهورامزدا من شاه آنها هستم. من بر آنها فرمانروایی دارم، پیش من خراج میآورند، آنچه از سوی من به آنها فرمان داده میشود، آنرا انجام میدهند. قانون من آنجاها روا است: ماد، عیلام، رخج، ارمنستان، زرنگ، پارت، هرات (آریا)، بلخ، سغد، خوارزم، بابل، آشور، ستهگوش، سارد، مصر، یونانیهای آن سوی دریاها، مکا، عربستان، گندار، هند، کاپادوکیه، داهه، سکاهای هومخوار، سکاهای تیزخود، اسکودرا، پونتیا، لیبی، کاری، حبشه. خشیارشا شاه گوید: هنگامی که من شاه شدم در میان این کشورها نافرمانانی بودند. پس اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست او من آن کشور را درهم نوردیدم و بجای خود نشاندم. در بین کشورها پیش از من جاهایی بود که دیوان را میپرستیدند. پس من به فرمان اهورامزدا آن پرستشخانه دیوان را برافکندم و فرمان دادم دیوان را پرستش نکنند. هر جا پیش از من دیوان را پرستش میکردند، در آنجا من اهورامزدا و ارت را با فروتنی ستایش کردم و آنچه نادرست بود، درست کردم. این کارها که از من سرزد همه به خواست اهورامزدا بود. او مرا یاری کرد تا این کارها را بکنم. تو که در پسین روزگاران می آیی، اگر اندیشه کنی که در زندگی شاد و در مرگ خجسته باشی، به آن دستورهایی که اهورامزدا فرموده است، ارج گذار. اهورامزدا و ارت را با فروتنی ستایش کن. مردی که آن دستوری را که اهورامزدا فرموده ارج گذارد و اهورامزدا و ارت را ستایش کند، در زندگی شاد و پس از مرگ خجسته خواهد بود. خشیارشا شاه گوید: اهورامزدا مرا از هر بدی نگاه دارد، همچنین خاندان مرا و این کشور را. این را من از اهورامزدا درخواست می کنم. اهورامزدا همه اینها را به من ببخشد».
خشیارشا، لوح سنگی، X pi
نوشتههای این لوح شبیه به سنگنبشتهای است که داریوش بزرگ بر نمای بیرونی آرامگاه خود در نقشرستم نویسانده است:
«خدای بزرگ است اهورامزدا که این جهان شگفت آفرینش را آفرید، که برای مردم شادی آفرید، که خرد و توانایی را بر خشیارشا شاه بخشید. خشیارشا شاه گوید: به خواست اهورامزدا من چنانم که راستی را دوست میدارم و از دروغ بیزارم. من نمیخواهم که توانا بر ناتوان ستم کند و هم نخواهم به توانا از ناتوان آسیب رسد. آنچه راست است آنرا میپسندم. خواست خدا در زمین آشوب نیست، بلکه صلح، نعمت و حکومت خوب است. من دوست دروغگویان نیستم. در دل تخم کینه نمیکارم. هر آنچه مرا به خشم آورد از خود دور میدارم. با نیروی خرد بر خشم خود سخت چیرهام. هرکه همکاری و همراهی پیشه کند، در خور کوشش او را پاداش میدهم. آنکه گزند رساند و ستم کند به اندازه گوشمالش میدهم. نمیخواهم کسی زیان برساند و کیفر نبیند. آنچه کسی بر ضد کسی دیگر گوید مرا قانع نتواند کرد مگر آنکه بنا به قانون نیک گواه درست آورد و داوری بیند. از آنچه کسی فراخور توانایی خویش انجام دهد و بجا آورد، شادمان و خرسند میشوم و خوشنودیم را کرانهای نیست. چنین است هوش و اراده من. نپندار که زمزمههای پنهانی و درگوشی بهترین سخن است، بیشتر به آنی گوش فرادار که بیپرده میشنوی. تو بهترین کار را از توانمندان ندان و بیشتر به چیزی بنگر که از ناتوانان سر میزند. آنگاه که تو از آنچه بر دست من رفته، چه در زادگاهم و در چه در آوردگاه ببینی و بشنوی، بدان که اینست توانایی من، که برتر و تیزتر از نیروی پندار است. این است کاردانی من: تا جایی که توش و توان دارم، در جنگجویی هماوردی خوبم. چون در آوردگاه باشم کسی را که از دور میبینم به نیروی ادراک و خرد میدانم که بدخواه است تا که دژ اندیش نیست. به نیروی ادراک و اراده خویش همواره نخستین کسی هستم که تصمیم میگیرد کار شایسته را. چون دشمن را ببینم و چون دوستداری را. مردی هستم ورزیده، هم به دست و هم به پا. به هنگام سوارکاری، سوارکاری خوبم. در تیرافکنی تیراندازی چیره دست، چه بر اسب باشم و چه با پای پیاده. در نیزهوری، نیزهوری نیکم، خواه از روی اسب، و خواه از روی خاک. اینها هنرهایی است که اهورامزدا مرا بخشیده است و توانایی به کار بردن آن را داشتم. آنچه بر دستم رفته است به یاری یزدان همه را با هنرهای خویش که ارزانی اهورامزدا بوده است به انجام رساندهام. اهورامزدا مرا و کارهای مرا بپاید».
اردشیر یکم، کاخ «هـ»، A1 pa
تنها نبشتهای که از اردشیر یکم در تختجمشید بدست آمده، همین کتیبه است که بر جناح شمالی کاخ «هـ» قرار دارد. تیلیا باستانشناس و مرمتگر ایتالیایی ثابت کرده است که این کتیبه و تمام ملحقات آن در واقع در جبهه جنوبی کاخ «ج» قرار داشتهاند و در اینجا به جای این، مجموعه پلکان و سنگنگارههای زیبایی وجود داشته که امروزه نابود شده است و قطعات پراکندهای از آن در محل به چشم میخورد:
«خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که برای مردم شادی آفرید، که اردشیر را شاه کرد. یک شاه از بسیاری، یک فرمانروا از بسیاری. من اردشیر، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای دارای ملل بسیار، شاه در این زمین بزرگ، دور و گسترده. پسر خشیارشا شاه، نوه داریوش، هخامنشی. اردشیر، شاه بزرگ گوید: به خواست اهورامزدا این کاخ را خشیارشا شاه که پدر من بود بنیان گذارد. پس از آن من بنا را به پایان بردم. اهورامزدا مرا و شهریاری مرا و آنچه به وسیله من انجام شده را بپاید».
اردشیر سوم، کاخ تچر و کاخ «هـ»، A3 pa-d
از اردشیر سوم نیز تنها یک کتیبه که چهار بار تکرار شدهاند در تختجمشید دیده شده است. سه تا از آنها بر جبهه شمالی کاخ «هـ» و دیگری که بسیار سالم و خوشخط باقی مانده است در جبهه غربی کاخ تچر قرار دارد:
«خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که برای مردم خوشبختی آفرید، که مرا اردشیر شاه کرد. یک شاه از بسیاری، یک فرمانروا از بسیاری. گوید اردشیر، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورها، شاه این سرزمین: من اردشیر شاه، پسر اردشیر شاه، اردشیر پسر داریوش شاه، داریوش پسر اردشیر شاه، اردشیر پسر خشیارشا شاه، خشیارشا پسر داریوش شاه، داریوش پسر ویشتاسپ، ویشتاسپ پسر اَرشام، هخامنشی. گوید اردشیر شاه: این پلکان سنگی را من ساختم. گوید اردشیر شاه: بادا که اهورامزدا و خدای مهر مرا و کشور مرا و آنچه انجام دادهام را بپایند».
از دیگر شاهان هخامنشی یعنی داریوش دوم، اردشیر دوم و داریوش سوم هیچ نبشتهای در تختجمشید پیدا نشده است.
بخش پنجم
جامعه هخامنشی
برابری و آزادی
در تختجمشید همه مردم برابرند. هیچگاه کسی را در حال خضوع و خشوع و کرنش و تسلیم نمیبینیم. هیچکس لگدمال نشده است. هیچکس فروتر از دیگران نمایانده نشده است. در میان پیادهها هیچکس را سواره بر اسب نمیبینیم. هیچ چهرهای خشمگین و غضبآلود نیست. چهرهها همه آرام، موقر و با تبسمی ملایم هستند. در بسیاری جایها دستان یکدیگر را به گرمی و با مهربانی در دست گرفتهاند و یا دست خود را بر پشت دیگری گذارده اند و یا گلی زیبا را به هم تعارف میکنند. مردمان ملل گوناگون با پوشاک اختصاصی خود و آرایش سر و صورت خاص خود، در اینجا حاضر شدهاند. هرگز آنان در لباسهای پارسیان در نیامدهاند. خط و زبان و فرهنگ آنان محترم بوده است. به پاس حضور آنان در هیچ کجا کسی را در حال انجام مراسم مذهبی خاصی نشان ندادهاند تا مبادا مردم تصور کنند کسی قصد تبلیغ دین خاصی را در سر دارد. آنان را از قهر و غضب هیچ خدایی نترساندهاند.
ایرانیان عصر هخامنشی تصور نمیکردند که اندیشهها و آرمانها و اعتقاداتشان برتر و درستتر از دیگر ادیان است و به این لحاظ تلاش نمیکردند تا خود و اندیشههای خود را بر دیگران تبلیغ و تحمیل سازند. بلکه آنان به دنبال اتحاد و پیوند و همبستگی با تمام ملل جهان بودند. به دنبال جامعهای صلحآمیز و دوستانه که از همه گونه ملل و اقوام و ادیان و تفکرها تشکیل شده باشد. جامعۀ آرمانی جهانی.
امور روزمره بر اساس لوحههای گلی
متأسفانه منابع و مآخذ ما برای بررسی زندگی روزمره و هنرهای مردمی آن روزگاران بسیار معدود و محدود است. این کمبود باعث شده تا سفرنامهها و تواریخ مورخینی همچون هرودوت، سرچشمه اصلی نویسندگان شود.
استفاده از این منابع در حالیکه پاسخهایی تا اندازهای مفید برای پرسشهای فراوان یافته است، اما در کنار آن، دستیابی به بسیاری از واقعیتها را پیچیدهتر ساخته است.
وضعیت امروزی ما از لحاظ داشتن منابع معتبرتر یک تفاوت عمده کرده است و آن کشف سی هزار لوحه گلی در تختجمشید است. این لوحهها که هرکدام تقریباً به اندازه یک کف دست هستند، به دفعات در دهۀ ۱۳۱۰ خورشیدی در نتیجه کاوشهای کاخهای خزانه و صدستون کشف شدند. اینها نبشتههایی بودند که از ۲۵۰۰ سال پیش و از زمان داریوش بزرگ و بدون هیچ تغییری فرادست میآمد و در نتیجه هیچ مورخ و سیاستمداری نتوانسته بود مثل همیشه متن تاریخی آن را تحریف کند. آتشسوزی، علیرغم اینکه باعث سوختن و از بین رفتن همه چیز شده بود، اما موجب شده بود تا این گلهای خام در آن حرارت داغ پخته شوند و تا به امروز از بین نروند.
تقریباً تمام این لوحهها به خط و زبان عیلامی نوشته شدهاند و همگی اسناد حسابداری و اداری و امور داخلی تختجمشید است. قرائت این لوحهها به تعدادی از پرسشهای ما پاسخ داده است.
به موجب این لوحهها، ما امروزه دانستهایم که کارکنان تختجمشید را بردگان تشکیل نمیدادند، بلکه مردان و زنان آزادهای بودند که بطور یکسان و برابر و به اندازه کاری که انجام میدادند، دستمزد میگرفتند. به آنان نه تنها دستمزد و حقوقی شایسته، بلکه در مواقع خاصی پاداش و هدیه و کمک هزینه جنسی نیز پرداخت میشده است. آنان میتوانستند به هنگام ازدواج، در هنگام تولد نوزادی تازه رسیده، در جشنها و در بیماریها از این پاداشها برخوردار شوند. زنان در تختجمشید نه تنها کار میکردند بلکه پا به پای مردان حتی در کارهای تخصصی و عالی شرکت داده میشدند. در اغلب مواقع زن و شوهر با هم در تختجمشید شاغل بودهاند و کودکان خود را به مهد کودک آنجا میسپردهاند.
نظام اداری تختجمشید کاملاً دقیق و منظم بوده است. دستمزدها و پاداشها و کمک هزینهها تماماً در اسناد کافی ثبت شده و از طرف هر دو نفر مهر شده است و آنگاه به دقت طبقهبندی و بایگانی شدهاند و رونوشتی از این اسناد بنا به اقتضا برای ناحیهها و شهرهای دیگر ارسال میشده است. هیچکس از این رویه مستثنا نبوده است و حتی مخارج بزرگان و وابستگان دربار و حتی شخص شاه به دقت کنترل و حسابرسی میشده است.
به موجب همین لوحهها معلوم شده است که علاوه بر گِل از چرم و اوراق دیگر نیز برای نوشتن استفاده میشده است که امروزه هیچ نمونهای از آن بدست نیامده است.
لوحهها به ما پاسخ میدهد که پیروان همه ادیان نه تنها در امور داخلی آزاد بودند، بلکه برای مراسم خاص خود مقرری و کمک هزینه دریافت میداشتهاند.
اشخاصی که به سفر اعزام میشدند، گذرنامۀ ویژهای به همراه داشتند که به موجب آن در شهرهای بین راه غذا و مایحتاجشان تأمین میشده است. این مسافر، فوقالعاده دوری از مرکز نیز دریافت میکرده است. در تختجمشید به کسانی که کاری دشوار و تخصصی بر عهده داشتهاند، اضافه دستمزدی با پول نقره و با اجناسی مانند جو، گوسفند، خرما، شراب و میوه پرداخت میشده است.
عدالت، قانون و صلح
نظام اجتماعی هخامنشیان از بعضی جهات همچون جامعهای آرمانی بوده است که امروز نظریهپردازان در جستجوی چگونگی ایجاد آنند. این نظام بر بنیاد همکاری و همفکری و همبستگی تمام مردمان ایرانی و حتی تمام مردمان جهان بوده است. سنگنگاره «اورنگداران» نمادی از همین واقعیت است. و نیز دیدیم که در ساخت تختجمشید مردمانی از نیل تا سند و از حبشه تا سغد شرکت داشتهاند.
در این اجتماع ایرانی همه تلاشها برای ایجاد جامعهای مبتنی بر عدالت و راستگویی و حمایت از ناتوانان و درماندگان بوده است. ما اینها را در کتیبهای که دائماً در معرض توجه عمومی و خواندن بوده است، میبینیم:
«من نمیخواهم که توانا بر ناتوان ستم کند و هم نخواهم که به توانا از ناتوان آسیب رسد». توجه و علاقه و اعتقاد آنان به راستی بیش از هر چیز دیگر بوده است: «بخواست اهورامزدا من چنانم که راستی را دوست می دارم و از دروغ بیزارم، آنچه راست است، آنرا میپسندم، من دوست دروغگویان نیستم». در نظام اجتماعی هخامنشی همه باید کار کنند و نباید کسی از بیکاری خود دستمزدی داشته باشد. توانا به اندازۀ تواناییاش و ناتوان به هر اندازه که میتواند: «از آنچه کسی فراخور توانایی خویش انجام دهد و بجا آورد، شادمان و خرسند میشوم و خوشنودیم را کرانه ای نیست. تو بهترین کارها را از توانمندان ندان و بیشتر به کار ناتوانان نگاه کن». آنان از جنگ و از خشم دوری میجویند: «خواست خدا در زمین جنگ نیست، بلکه صلح، نعمت و حکومت خوب است. من در دل خود تخم کین نمیکارم. هرآنچه مرا به خشم آورد از خود دور میسازم. با نیروی خرد بر خشم خود سخت چیرهام». اما از دیگر سو، راه متجاوزان و بدکاران و دروغگویان را باز نمیگذارند و با آنان مطابق قانون رفتار میکنند: «آنکه گزند رساند و ستم کند به اندازه گوشمالش میدهم. نمیخواهم کسی زیان برساند و کیفر نبیند. آنچه کسی بر ضد کس دیگر بگوید، مرا قانع نمیکند مگر آنکه مطابق قانون نیک، گواه درست آورد و داوری شود».
آنان از گفتگوها و مجالس سری و محرمانه دوری میگزیدند چراکه جامعه ایرانی خانوادهای بزرگ بود که هیچ چیز نمیبایست از دیگران پنهان میشد: «تو نپندار که گفتگوهای محرمانه و درگوشی بهترین سخن است، بیشتر به آنهایی گوش فرا دار که بیپرده میشنوی» (← لوح سنگی X pi).
بهترین نیایشها و دعاها که بسیار در کتیبهها دیده میشود، تقاضای شادی است: «خدای بزرگی که برای مردم شادی آفرید»، «اهورامزدا شادی بیکران بر این کشور ارزانی دارد». در نبشتههای بدست آمده باز هم شواهدی راجع به صلح، دوری از جنگ، حمایت از ناتوانان، آبادانی شهرها و اجرای قانون در دست است: «کشورها جنگ میکردند و یکی دیگری را میکشت، من به خواست اهورامزدا آنان را آشتی دادم تا دیگر همدیگر را نکشند. هر کس بر جای خویش است، چون از قانون من میهراسند. در قانون من زورمند ناتوان را نمیزند و لگدمال نمیکند». از دیگر نیایشها و خواستهای مرد هخامنشی از خدا این بوده است:
«اهورامزدا این کشور را بپاید از دشمن، از خشکسالی و از دروغ. به این کشور نیاید نه دشمن، نه خشکسالی، نه دروغ. این را من از اهورامزدا خواهانم. این را به من ببخشد».
زن هخامنشی
پیش از کشف لوحههای گلی تصور میشد که زنان هخامنشی اشخاص کممرتبه ای بودهاند که صرفاً وظایف زنانه را به عهده داشتهاند. این فکر علاوه بر اظهارات برخی مورخان، از آنجا ناشی میشد که در تختجمشید بجز نقش زنانه مبهمی در محور چرخ گردونهها، سنگنگارهای از زن وجود ندارد.
اما ما با نگاره زن هخامنشی بیگانه نیستیم و از جمله مجسمه کوچکی از او سراغ داریم. این مجسمه سردیس کوچکی است که لعابی آبی رنگ و لاجوردین دارد و چشمهایش از آلیاژی شیشهای درست شده است. این سردیس تنها نزدیک به ۷ سانتیمتر بلندی دارد و در داخل اتاقهایی که در شرق تالار صدستون قرار دارند، پیدا شده است. این سردیس به احتمال از ابتدا بدون تندیس بوده و تنها سر آن ساخته شده است. محل نگهداری فعلی این مجسمه در موزه ایران باستان است.
برای این مجسمه نامها و القاب متعددی ذکر شده است: امیر جوان، شاهزاده، پادشاه و گاهی حتی به نام خشیارشا نامیده شده است. یعنی تصور میشده که این سر یک مرد است و این اشتباه از آنجایی ناشی شده است که آنان میپنداشتند سیمای او به اندازه کافی زنانه نیست.
اما به گمان ما این سیمایی از یک بانوی هخامنشی است. چراکه در تختجمشید هرگز مردان را با ریش و سبیل تراشیده نشان ندادهاند و اصولاً در هیچیک از آثار هخامنشی(جز خواجهسرایی در کاخ تچر) با مرد ریش تراشیده آشنا نیستیم. از دیگر سو نمیتوان این مجسمه را غیر هخامنشی به شمار آورد چرا که تمام ملاحظات سبکشناسی اعم از طرز ساخت، جعد موها، حالت چشم و ابرو و شکل خاص کلاه و کنگرههای آن، سبک ناب هخامنشی را به اثبات میرساند.
این کلاه بر سر هیچ مردی دیده نشده است. اما دلیلی در دست داریم که نشان از استفاده از این کلاه توسط زنان دارد و آنان نقش زنان بر دستبافته هخامنشی معروفی است که از پازیریک بدست آمده است. در اینجا ما نقش کاملاً واضح چهار زن را میبینیم که همگی کلاه هایی مانند کلاه همین مجسمه بر سر دارند.
دیگر آنکه طرز آرایش و بلندی موها و قوس بزرگ آن هیچکدام مردانه نیست. اما در عین حال ویژگیهای دیگر او کاملاً زنانهاند: چشمهای بادامی و مورب، ابروهای بلند و کمانی که با چشم فاصله بیشتری نسبت به دیگر سنگنگارهها دارند، دهان کوچک، بینی جمعوجور، چانه ریزنقش و صورت نسبتاً فربه؛ همگی نشانههایی زنانهاند. بدین لحاظ این مجسمه، صورتی از یک بانوی ایرانی و هخامنشی است. بانویی متشخص و بسیار باوقار و آزرمگین. او میتواند نمونهای از زن ایرانی در عصر هخامنشی باشد و ما قصد نداریم به هیچ روی و بدون دلیل، نام شخص خاصی را بر او بگذاریم.
از زن هخامنشی چند نمونه سنگنگاره، نگاره بر مُهر و منسوجات دیده شده است.
کشف و قرائت لوحههای گلی تختجمشید پرده از بسیاری رازها و پرسشها درباره مقام و موقعیت زن ایرانی در دوران هخامنشی برداشت.
زن هخامنشی در تمام امور، همچون مردان کار و فعالیت میکرده است و حقوقی همانند مردان و برابر با مردان دریافت میکرده است. او حتی در هنگام زایمان و پس از آن از مرخصی با حقوق و نیز هدایایی که بعضاً از اجناس مختلف تشکیل میشد، بهره میبرد. زن ایرانی حتی در کارهای تخصصی و هنری همچون تراشیدن و پرداخت سنگنگارهها توانایی خود را نشان میداده است. آنان میتوانستند در هنگام کار در تختجمشید، کودکان خود را به مهد کودک بسپارند.
لوحههای گلی به ما نشان میدهد که در بعضی مواقع مردان در خدمت زنان انجام وظیفه میکردهاند و ریاست کارها با زنان بوده است. لوحها همچنین زنانی را معرفی میکند که املاک وسیع و کارگاههای بزرگی داشتهاند که تعداد بسیاری کارگر و کارمندهای ساده و متخصص برای آنان کار میکردهاند. این زنان شخصاً به همه کارها نظارت و رسیدگی میکردند و اسناد و حسابها را مورد کنترل قرار میدادند. مهر آنان به دفعات و به تعداد زیاد بر پای لوحههای گلی به چشم میخورد. زنان عصر هخامنشی میتوانستند بدون دخالت شوهران خود در املاک و داراییهای خود هرگونه تصرفی که مایل بودند، بنمایند.
بررسی لوحهها نشان میدهد که خانواده هخامنشی را تنها یک مرد و یک زن تشکیل میدادند و گویا چند همسری (جز در دربار) تداول نداشته است.
بیگمان بررسی بیشتر لوحههای تختجمشید مقام و منزلت زن ایرانی را بیشتر از آنچه گفته آمد، مشخص خواهد ساخت.
دین در دوره هخامنشی
در زمان هخامنشیان و نیز در تختجمشید، دین نقشی در هیئت حاکمه و دربار نداشته است. چراکه قلمرو آن بسیار وسیعتر از آن بود که بتوان دین خاصی را در قلمرو آن دخیل دانست. در مکاتبات رسمی اداری و بخشنامهها و صدور فرمانها اثری از دین دیده نمیشود. مجالس رسمی و گردهماییها به انگیزههای دینی بر پای نمیشود. در تختجمشید در هیچ کجا و در هیچ سنگنگاره یا سنگنبشتهای اثری از دین و اعتقادات مذهبی دیده نمیشود.
آیا چنین سکوتی نشانه این است که ایرانیان در زمان هخامنشی و یا لااقل خود هخامنشیان دین نداشتهاند؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت که هم ایرانیان و هم هخامنشیان نه تنها دین داشتهاند، بلکه به گواهی لوحههای گلی، پیروان ادیان گوناگونی در ایران و حتی در دربار زندگی میکردهاند که بعضاً عقایدی متضاد همدیگر داشتهاند. اما دلیل این سکوت در برابر دین دو چیز است:
نخست اینکه تختجمشید جایگاهی بود که فرستادگان و نمایندگان تمام ملتها و همه اقوام با اعتقادهای گوناگون دینی در آنجا حاضر میشدند. پس به احترام آنان در اینجا درباره هیچ دین بخصوصی تبلیغ و تأیید صورت نگرفته است و اصولاً مردمان در تختجمشید برای سگالش و مشورت درباره مسائل و مشکلات مهم سرزمین خود و روابط بین خود در اینجا جمع میآمدند و اعتقادهای شخصی خود را به دیگران تحمیل و تبلیغ نمیکردند.
دوم اینکه هخامنشیان تا اندازهای بنای حکومت خود را بر تساهل و آزادی مذهبی و اعتقادی گذاشته بودند. با اینکه خود به اهورامزدا و تا حدودی به مهر، ناهید و ارته اعتقاد داشتند، اما پیروان تمام ادیان و پرستندگان هرگونه خدایی را نه تنها احترام بلکه تأیید نیز میکردند. به امور داخلی مذهبی آنان دخالت نمیکردند و دین مورد اعتقاد خود را برتر و کاملتر از دیگر ادیان نمیدانستند و آن را رواج نمیدادند. حتی راجع به آن جز در زندگی خصوصی خود سخن نمیراندند و دین را حوزه امور شخصی و خصوصی هر کس میپنداشتند. اما با این همه آنان مقرری ویژهای را برای انجام مراسم دینی پیروان ادیان مختلف تعیین کرده بودند و از همه آنان حمایت و پشتیبانی میکردند. در زمان هخامنشی هیچ جنگی بر اثر انگیزهها و اختلافهای دینی در نگرفت و هیچکدام از جنگهای آن زمان ریشه دینی و مذهبی نداشته است. این رویه تا پایان دوره اشکانیان نیز ادامه داشته است و تنها در دوره ساسانیان بوده است که دینی رسمی با پشتیبانی حکومت قدرت مییابد و دین از حکومت و حکومت از دین تأثیر میپذیرد و موجب جنگهای دینی و آدمکشی بین ایران و روم میشود.
امروزه، واژه اهورامزدا به عنوان یک نام به خدای بزرگ اطلاق میشود، اما به نظر میرسد که این واژه مرکب در نبشتههای فارسی باستان نام خاص خدا نبوده است؛ بلکه صفتی ترکیبی است که معنای آن «بزرگترین خردمندان» یا به عبارت دیگر «آن کس که بیشتر از همه میداند» بوده است. شاید آنان اینطور میپنداشتند که اگر نام خاصی بر خدا بگذارند، مقام او را در حد موجودی ساخته انسان پایین میآورند.
سوختن تختجمشید
حزنانگیزترین بخش کتاب را با گفتهای از معلم اسکندر یعنی ارسطو آغاز میکنم. آنجا که این معلم اول در کتاب سیاست درباره ایرانیان چنین به شاگردانش تعلیم می داد:
«این حق یونانیان است که بر آنان حکومت کنند. چراکه آنان با برده برابرند و جامعه آنان متشکل از یک غلام نر و یک غلام ماده است».
اسکندر مقدونی ابتدا به دقت و با فرصت کافی که در اختیار داشت، تختجمشید را غارت کرد و آنگاه آن را به آتش کشید. او تحمل دیدن این شاهکار بزرگ فرهنگی ایرانی را نداشت. او میپنداشت که تا زمانی که چنین بنای شگفتانگیزی بر پای است، روح ایرانی زنده است و تسلط بر آن دشوار. او قادر به سلطه بر آن نبود و خواست تا با به آتش کشیدن مظهر روح ایرانی، آن را از پای درآورد و به آن ضربه زند. ضربهای که برای ما ایرانیان به بهای گرانی تمام شد و آن سوختن تختجمشید و اسارتی بسیار دراز آهنگ و بلند مدت بود.
حتی مورخان یونانی همچون کورتیوس در کتاب تاریخ خود اذعان دارند که: لشکریان اسکندر تختجمشید را ابتدا غارت کردند، پارچههای زیبا را تکهتکه کردند تا هرکدام پارهای از آنرا بربایند. پیکرههای سنگین را خرد میکردند تا پارهای از آنرا صاحب شوند. صندلیهای با شکوه را میشکستند تا قطعات عاج و سنگهای گرانبهای آن را به یغما برند و هرچه را که نمیتوانستند ببرند، نابود میکردند.
آنان آنگاه مشعلهای خود را به میان ۸۷۳ ستون تختجمشید انداختند و بنایی که ۱۹۰ سال بود که با همکاری و همفکری تمام مردمان ایرانی و جهان آنروز ساخته میشد را به آتش کشیدند. آنهمه سقفهای چوب سدر، آنهمه پیکرههایی که جزئیات آن نه با قلم و پتک، بلکه به دقت یک جواهرتراش و با سوزن تراشیده شده بودند، از بلندای بیست متری بر زمین در میغلطیدند و خرد میشدند.
آنهمه ایوان و تالار و دیوارهای نگارین، آنهمه مردان با چهرههایی آکنده از آرامش و وقار، و آنهمه کتیبههایی که در آنها از راستی، از صلح، از عدالت و از شادی گفتگو شده بود، در میان شعلههای آتش سوخت و رفت.
ـــــــــــــــــــــــ
کتابشناسی گزیده:
اومستد، ا. ت.، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه دکتر محمد مقدم، چاپ سوم، ۱۳۷۲٫
بختورتاش، ن.، حکومتی که برای جهان دستور مینوشت، تهران، ۱۳۷۴٫
بدیع، امیرمهدی، یونانیان و بربرها، ترجمه احمد آرام، چاپ دوم، تهران، ۱۳۶۴٫
بریان، پی یر، تاریخ شاهنشاهی هخامنشیان، ترجمه دکتر مهدی سمسار، تهران، ۱۳۷۷٫
بنی احمد، احمد، راهنمای تاریخی شاهنشاهی ایران، تهران، ۱۳۴۵٫
بهار، مهرداد، و نصراله کسرائیان، تختجمشید، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۷۷٫
پوپ، آ.، معماری ایران، ترجمه غلامحسین صدری افشار، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۰٫
پیگولوسکایا، ن. و.، تاریخ ایران از دوره باستان تا پایان سده هجدهم، ترجمه کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۴٫
تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، بکوشش ژاله آموزگار، تهران، ۱۳۷۶٫
تقوی نژاد دیلمی، محمدرضا، معماری، شهرسازی و شهرنشینی ایران در گذر زمان، چاپ دوم، تهران، ۱۳۶۶٫
تیلیا، آ.، تختجمشید و دیگر اماکن باستانی فارس، ترجمه کرامتاله افسر، تهران، بی تا.
جاماسب جی دستور منوچهر جی جاماسب، متون پهلوی، گزارش سعید عریان، تهران، ۱۳۷۱٫
جکسن، آ.، سفرنامه جکسن، ترجمه منوچهر احمدی و فریدون بدره ای، چاپ سوم، تهران، ۱۳۶۹٫
داندامایف، م. آ.، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، ترجمه روحی ارباب، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۳٫
دیاکونوف، میخائیل میخائیلوویچ، تاریخ ایران باستان، تهران، ۱۳۴۶٫
دیولافوا، ژان، ایران، کلده و شوش، ترجمه علیمحمد فرهوشی، چاپ پنجم، تهران، ۱۳۷۱٫
راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، جلد اول، تهران، ۱۳۵۶٫
رضی، هاشم، فارسی باستان، تهران، ۱۳۶۷٫
سامی، علی، پاسارگاد یا قدیمیترین پایتخت کشور ایران، شیراز، ۱۳۳۰٫
سامی، علی، و محمد تقی مصطفوی، تختجمشید، شیراز، ۱۳۳۴٫
سامی، علی، تمدن هخامنشی، شیراز، ۱۳۴۱٫
سامی، علی، گزارش کاوشها و عملیات انجام گرفته در تختجمشید در سال۱۳۳۱ تا سال ۱۳۳۸ در: گزارشهای باستانشناسی، جلد چهارم، تهران،
شاپور شهبازی، ع.، شرح مصور تختجمشید، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۵٫
شارپ، رلف نارمن، فرمانهای شاهنشاهی هخامنشی، تهران، بی تا.
شارپ، رلف نارمن، نظریاتی درباره نوشتههای پارسی باستان، تهران، بی تا.
عبدی، کامیار، پایتختهای هخامنشی، در: پایتختهای ایران، به کوشش محمدیوسف کیانی، تهران، ۱۳۷۴٫
غفوراُف، باباجان غفوروویچ، تاجیکان، تاریخ قدیمیترین قدیم و عصر میانه، به خط سیرلیک، دوشنبه، ۱۹۸۳٫
فرای، ریچارد، میراث باستانی ایران، ترجمه مسعود رجبنیا، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۷۳٫
فرشاد، مهدی، تاریخ مهندسی در ایران، تهران، ۱۳۶۲٫
فریه، ر.، هنرهای ایران، ترجمه پرویز مرزبان، تهران، ۱۳۷۴٫
فلاندن، اوژن، و پاسکال کوست، سفر در ایران، تهران، ۱۳۵۵٫
کتاب مقدس، ترجمه فارسی، دارالسلطنه لندن، ۱۹۴۷٫
کخ، هاید ماری، از زبان داریوش، ترجمه پرویز رجبی تهران، ۱۳۷۶٫
گابریل، آلفونس، تحقیقات جغرافیایی راجع به ایران، ترجمه فتحعلی خواجهنوری، تهران، ۱۳۴۸٫
گدار، آندره، هنر ایران، ترجمه بهروز حبیبی، چاپ سوم، تهران، ۱۳۷۷٫
گیرشمن، رمان، هنر ایران در دوران ماد و هخامنشی، ترجمه عیسی بهنام، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۱٫
گیرشمن، رمان، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، چاپ دهم، تهران، ۱۳۷۲٫
مشکور، محمد جواد، ایران در عهد باستان، تهران، ۱۳۴۷٫
موله، م.، ایران باستان، ترجمه ژاله آموزگار، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۷۲٫
نصر، سید تقی، ابدیت ایران، جلد یکم، چاپ سوم، تهران، ۱۳۵۵٫
نیبرگ، هـ. س.، دینهای ایران، ترجمه سیفالدین نجم آبادی، تهران، ۱۳۵۹٫
واندنبرگ، لویی، باستانشناسی ایران باستان، ترجمه عیسی بهنام، تهران، ۱۳۴۵٫
ویدنگرن، گئو، دینهای ایران، ترجمه منوچهر فرهنگ، تهران، ۱۳۷۷٫
ویسهوفر، یوزف، ایران باستان، ترجمه مرتضی ثاقب فر، تهران، ۱۳۷۷٫
هوار، کلمان، ایران و تمدن ایرانی، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۵٫
Cambridge History of Iran II: The Median and Achaemenian Periods, 1985.
Cameron, G., PersepolisTtreasury Tablets, Chicago, 1948.
Cook, J. M., The Persian Empire, London. 1983.
Curzon, G. N., Persia and the Persian Qustion. London, 1892.
Dandamaev, M., Political History of the Acaemenids, Lieden, 1990.
Dandamaev, M. & Lukonin, V., Economic and Social History of Ancient Iran, Cambridge, 1989.
Hollock, R. T., Persepolis Fortification Tablets, Oriental Institute Publications, Chicago, 1970.
Hertzfeld, E., Iran in the Ancient East, London, 1941.
Kent, R. G., Old Persian, New Haven, 1957.
Krefter, F., Persepolis, Rekonstruktion, Berlin, 1971.
Roaf, M. C., The King and Kingship in Achaemenid Art, Leiden, 1979.
Roaf, M. C., Sculptures and Sculptors at Persepolis, in: Iran, Journal of the british Institute of Persian Studies, Vol. 21, London, 1983.
Schmit, E. F., Persepolis, Chicago, 1953-1970.
Sekunda, N., The Persian Army, 560-330 B. C., London, 1992.
Tilia, Ann Britt, Resturations at Persepolis and other Sites of Fars, Rome, 1972-1978.
Witte, S. S., Veber die bildung der schriftsprache und den ursprungder Keilformingen inschriften Zu Persepolis, Rostock, 1799.
رضا مرادی غیاث آبادی