اواخر عمر امیر اسماعیل سامانی
اسماعیل سامانی در اواخر عمر، به قول مؤلف تاریخ بخارا، به حکم خلیفه «از عقبه حلوان و ولایت خراسان تا ماوراء النهر و ترکستان و سند و هند» را در ولایت خویش داشت.
اما به بخارا علاقه خاصی میورزید و از آن جا به «شهر ما» یاد میکرد که در توسعه و ترقی آن اهتمام بسیاری نیز به خرج داده بود.
در آخر عمر هم که فردی رنجور شده بود، طبیبان بخارا تغییر آب و هوا را برایش لازم دیدند.
از این رو از «جوی مولیان» که کوشک امیر در آن جا بود و آب و هوایی مرطوب داشت به قریهای به نام زرسان، نزدیک بخارا منتقل شد و در آن جا مدتی به تفریح و شکار اشتغال داشت تا آن که در صفر 295 ق / نوامبر 907 م« درگذشت. پس از مرگ وی ، او را امیر ماضی خواندند، چنان که اخلاف نیز بعدها او را پس از مرگ به القاب خاص میخواندند.
ابو نصر احمد بن اسماعیل سامانی
« 295- 301 ق / 914- 907 م»
پس از امیر اسماعیل، پسرش «ابو نصر احمد» به جای پدر بر تخت نشست و جایگاهش از سوی خلیفه، المکتفی بالله تأیید شد. در واقع با اعلام خبر وفات امیر اسماعیل، خلیفه وقت، به قول طبری :
«لوای احمد به دست خویش بست و آن را با عهد و منشور امارت با خلعت مناسب برای وی به خراسان فرستاد. » ربیع الثانی 295 ق / ژانویه 908 م.
آغاز روی کار آمدن ابو نصر احمد
ابو نصر احمد هم که در اواخر عهد پدر، امارت سیستان را داشت وقتی در دنبال اظهار اطاعت نسبت به خلیفه و ارسال هدایا به بغداد، کارها را در بخارا به نظم آورد، در صدد برآمد تا کار سیستان و ری را که مقارن آن ایام عرصه آشوبها شده بود، سامان دهد. از این رو، نخست قصد ری کرد، زیرا از آن دیار نفوذ و قدرت بخارا بیشتر مورد تهدید بود، اما به نصیحت نیکخواهان و اطرافیانش، تصمیم گرفت تا ابتدا کار عموی خویش، اسحاق بن احمد را که امیر سمرقند بود و داعیه امارت ماوراء النهر را داشت یکسره کند. به این ترتیب با ورود ابو نصر احمد به سمرقند، اسحاق بدون مقاومت تسلیم گردید و به بخارا فرستاده شد. «295 ق / 907 م».
سپس احمد از جیحون گذشت و از خراسان قصد جرجان و ری کرد. چون کار ری را سامان داد، آن را به ابو جعفر صعلوک داد تا از جانبش در آن جا فرمان براند و خودش هنوز در ری بود که فرمان خلیفه تازه، المقتدر بالله به او رسید «296 ق / 908 م».
پس از چندی احمد به بخارا بازگشت و در «298 ق / 910 م» قصد عزیمت به هرات را کرد و از هرات سردار خود حسین بن علی مرورودی را با لشکری به سیستان فرستاد و خویشانی همچون: احمد بن سهل و ابراهیم سیمجور را نیز با او روانه کرد.
رویارویی های ابو نصر احمد با همسایگانش
رویارویی سامانیان با صفاریان و خوارج در سیستان
تصرف سیستان از سوی ابو نصر احمد سامانی
سیستان، که از چندی پیش جزو قلمرو سامانیان محسوب میشد، در این هنگام، در دست معدل بن علی از نوادهگان یعقوب لیث صفاری بود که بعد از شکست عمرو لیث باز همچنان در رأس قدرت محلی باقی مانده بود. برادر معدل، محمد بن علی، در «رخج» و «بست» به مال اندوزی مشغول بود و امیر احمد که میخواست ریشه نفوذ صفاریان را در سیستان به کلی براندازد، خود بدانجا تاخت و محمد را که ممکن بود به برادر خود یاری رساند، اسیر کرده با خود به هرات برد و از آن جا به بغداد فرستاد.
معدل هم در سیستان به محاصره افتاد و چون از کمک برادر ناامید بود، زنهار خواسته و تسلیم شد. بدین گونه سیستان به دست سامانیان افتاد و امیر احمد، امارت آن دیار را به پسر عم خود، منصور بن اسحاق سپرد.
شورش سیستانیان بر حکمران سامانی
اما طولی نکشید که سیستان بر حکمران جدید خویش شورید و این نه به خاطر علاقه به صفاریان بود که در این شورش، تجدید امارت آنان عنوان میشد، بلکه بیشتر به سبب ناخرسندیهایی بود که حکام جدید در آن جا به وجود آورده بودند.
در واقع یکی از پیران خوارج، به نام محمد بن هرمز معروف به مولی صندلی، این بار موفق شد تا ناراضیان ولایت را بر سامانیان بشوراند و به بهانه حمایت از یک پسر بچه ده ساله از خاندان صفاری، حکومت خوارج را در سیستان دوباره احیاء کند.
امیر احمد باز هم ناچار شد لشکری تازه به سیستان گسیل دارد که این بار نیز سپهسالاری لشکرش با حسین مرورودی بود که مدت 9 ماه سیستان را در محاصره داشت وی در طی این مدت با دشواریهای بسیاری مواجه شد. عاقبت، تنها مرگ مولی صندلی، او را موفق به تسخیر زرنج کرد. با آن که سیستان به دست حسین مرورودی فتح شد، احمد حکومت آن جا را که مرورودی حق خود میدانست به سیمجور دواتی داد.
شورش سیستان که تا حدی نتیجه تند خویی و بی تدبیری منصور بن اسحاق و خویشانش بود با این وصف از طرف امیر بخارا به حکومت نیشابور رفت «300 ق / 912 م»، چنان که پدرش اسحاق نیز مدتی پیش از آن عفو شده و به سمرقند بازگشته بود.
رویارویی سامانیان با علویان طبرستان
مقارن حکمرانی ابو نصر احمد سامانی ، در طبرستان که بعد از قتل محمد بن زید علوی «287 ق / 900 م»، به قلمرو آل سامان الحاق یافته بود، شورش تازهای درگرفت و حسن بن علی از علویان طبرستان ملقب به ناصر کبیر معروف به اطروش، به دعوی امارت برخاست و خویشانی هم که در آن ولایت از حکومت عمال سامانی ناراضی بودند در این قضیه با او همداستان شدند «298 ق / 910 م».
ابوالعباس صعلوک والی ری، که در این هنگام امارت طبرستان نیز به او تفویض شده بود، واقعه را به بخارا گزارش داد و به این ترتیب امیر احمد نیز در صدد سرکوبی این شورش برآمد.
گویند غیر از سی هزار سوار که در بخارا داشت ده هزار سوار دیگر از نواحی ترکستان تجهیز کرد تا به طبرستان عزیمت کند.
هنگام حرکت تهدید کرده بود تا «خاک طبرستان را به بخارا برد»، اما فرصتی برای اجرای این تهدید پیدا نکرد و هنوز دو منزل از بخارا دور نشده بود که در لشکرگاه، غلامانش او را در خواب سر بریدند (جمادی الثانی 301 ق / ژانویه 914 م).
ابونصر احمد به سبب تندخویی، تنگی حوصله و سخت گیریهایش، دشمنان فراوانی در دربار داشت که همین امر سبب قتل او توسط اطرافیانش شد. پس از مرگ، ابونصر احمد را «امیر شهید» لقب دادند.
نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی
(امیر سعید) « 331- 301 ق / 943 - 914 م»
درخشانترین دوران فرمانروایی سامانیان، دوران امارت نصر بن احمد بود که هنگام جلوس بیش از هشت سال سن نداشت و مدت سی سال و سه ماه بر ماوراء النهر و خراسان حکمروایی کرد.
با آن که پدرش احمد، به تحریک و توطئه سران سپاه کشته شده بود، حمایت دیوانیان - و سعی و تدبیر وزیرانی چون ابو عبدالله جیهانی و ابوالفضل بلعمی - آغاز فرمانروایی او را از تزلزل و بی ثباتی ایمن ساخت.
امیر خردسال بعدها به کمک این وزیران، در حمایت از اهل ادب و احیاء فرهنگ ایرانی سعی قابل ملاحظهای نشان داد که تشویق رودکی در به نظم کردن کلیله و دمنه یک نمونه آن بود.
در آغاز کار، وزیرش ابو عبدالله جیهانی به کمک سپهسالار حَمّویه بن علی ، اداره امور را تحت نظم در آوردند و شورشها و توطئههایی را که در آغاز امارت وی روی داد با قدرت فرو نشاندند.
ناآرامیها در قلمرو نصر بن احمد سامانی در واقع در همان آغاز امارت نصر، بار دیگر اسحاق بن احمد عموی پدرش در سمرقند به دعوی امارت برخاست، اما به وسیله حمویه مغلوب شد.
شورش دیگری به رهبری حسین بن علی مرورودی در نیشابور رخ داد که ظاهراً اسماعیلیه خراسان در پشت سرش بودند. این شورش هم به وسیله احمد بن سهل که از دهقانان خراسان و از خاندانهای اشرافی بلخ بود، فرو نشست. اما خود احمد تقریباً بلافاصله بعد از آن سر به شورش گذاشت و سپهسالار حمویه آن را دفع کرد.
آرامشی که بعد از این وقایع در قلمرو آل سامان به وجود آمد، ده سال به طول انجامید و در این مدت، نصر بن احمد که سالهای کودکی را پشت سر گذاشته بود، زمام امور را در دست گرفت.
شورشی هم که در این ایام در فرغانه به وسیله الیاس بن اسحق در گرفت هر چند نواحی شرقی قلمرو نصر را برای مدتی دچار اغتشاش کرد، اما سرانجام با پیروزی نصر خاتمه یافت. در این میان الیاس هم مورد عفو قرار گرفت وبه دربار بخارا بازگشت.
وقتی نصر برای تنظیم امور خراسان و دفع تحریکات علویان طبرستان به نیشابور رفت، حادثه تازهای در بخارا روی داد.
فتنه ی برادران نصر
فتنه ی برادران نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی
برادران نصر؛ یحیی، ابراهیم و منصور که در قهندز بخارا محبوس بودند، به کمک آشپز خویش؛ ابوبکر خباز که مردی ماجراجو بود، ظاهراً به تحریک طرفداران علویان و دیلمیان که در بخارا بودند و تنی چند از عیاران و ناراضیان که مؤلف زین الاخبار از آنان به نام «خصومیان» یاد میکند، ایجاد نوعی طغیان عمومی کردند و بدین گونه شورشی سخت بر علیه امیر نصر به وجود آمد.
ابوبکر خباز با برادران نصر، پنهانی برای ایجاد این طغیان تبانی کرده بود و هنگامی که امیر نصر از بخارا خارج شد، صبحگاه یک روز جمعه او دروازهبان قهندز را اغفال کرد و با عدهای از همدستان خویش به آنجا رفت و امیر زادگان را از زندان بیرون آورد.
عاقبت، کار آنها بالا گرفت و یحیی خود را امیر خراسان خواند و خباز را هم سرهنگ سپاه کرد. در این احوال بخش عمدهای از خزانه نصر در بخارا به باد غارت رفت.
نصر که با شنیدن این خبر، آهنگ بخارا کرده ، خباز را در نزدیک جیحون دستگیر و با عذابی سخت به قتل رساند، اما تعقیب یحیی و برادرانش مدت زیادی امیر را در خراسان بین بلخ و نیشابور سرگردان ساخت.
با این وجود با تدبیر وزیر، ابوالفضل بلعمی ، ماجرا خاتمه یافت و غوغا فرو نشست. ماجرای خباز و فتنه برادران نصر که چندین سال موجب دل مشغولی امیر سامانی شد، مجالی بود تا امیر چغانیان، ابوبکر محمد بن مظفر چغانی آل محتاج، در دفاع از نصر و حمایت او خدمات شایستهای انجام دهد و نصر نیز به دنبال این خدمات، او را امیر و سپهسالار خراسان کند.
ابوبکر چغانی به خاطر حکایت آن نیش عقرب که در حضور امیر تحمل کرد و همچنین جرأت، ادب و مقاومت فوق العادهای که از این بابت از خود نشان داد، مورد توجه و اعتماد خاص امیر واقع شد و خدمات ارزندهای نیز به او کرد.
از جمله با استفاده از اختلاف بین ماکان کاکی و مردآویج زیاری، ماکان را تشویق به التجاء به امیر بخارا کرد و این سردار ماجراجوی دیلم را که غالباً در حدود جرجان و ری برای خراسان مایه تهدید بود به هر نحو ممکنی مدتی به دستگاه امیر نصر جلب نمود «حدود 317 ق / 933 م».
امیر چغانی به وسیله ماکان فتنه الیاس را که بر کرمان غلبه یافته بود، فرو نشاند و ماکان از جانب وی ولایت کرمان یافت «322 ق / 934 م».
در همین دوران ماکان نیز در کرمان بر سر قدرت بود که داستان رسول امیر جعفر بانویه میان آنها رخ داد و دلیری، چابکی و عیاری این امیر صفاری در رفع اهانتی که از جانب ماکان به رسول وی شده بود، دربار بخارا و خود امیر نصر را با آن که ماکان در واقع گماشته خود وی بود به اعجاب و تحسین نسبت به امیر جعفر واداشت. نصر ظاهراً به قصد ایجاد دوستی و حصول از عدم مداخله احتمالی او در حدود خراسان، با ارسال هدایای دوستانه و تشویق کردن رودکی در نظم قصیده «نونیه» معروف در ذکر مناقب او جانب امیر جعفر را نگه داشت.
در حقیقت، دو دستگیهایی در دربار نصر پدید آمده بود که منجر به روی کار آمدن ابو علی جیهانی، پسر ابو عبدالله جیهانی وزیر و نایب معروف نصر شد «326 ق / 937 م».
این کامیابیها نصر را از توطئه مرموزی که در بخارا ناگهان بنیاد حکومت سامانیان را به شدت متزلزل کرد، نرهانید. این توطئه که منجر به کناره گیری نصر و روی کار آمدن نوح شد، مبتنی بر اتهام نصر به تمایلات شیعی بود، هر چند که مداخله فقیهان بخارا و امیران دربار، نصر را وادار به کناره گیری کرد، ولی در عین حال امارت سامانیان را از انقراض و سقوطی که ممکن بود خشم و ناخرسندی فقهای ولایت و عامه اهل سنت بدان گرفتار شوند، نجات داد.
پایان کار نصر بن احمد
نصر بن احمد در اواخر عمر به بیماری سل دچار شد و به رغم کامیابیهایی که سردارانش در کارهای مربوط به خراسان و جبال حاصل میکردند او به تدریج در خود احساس انزوا جویی و میل به عزلت و کناره گیری زاهدانه میکرد.
امیر سامانی، وقتی به نفع پسر خویش، نوح، کنار رفت و از امارت استعفاء داد توطئهای که فقها همراه با عدهای از رؤسای متعصب ترک بر ضد خاندان سامانی چیده بودند، نقش بر آب شد.
اما خود او تحت نظر قرار گرفت و یا مجبور به انزوایی اجباری شد تا بالاخره عمرش در گوشه عزلت به پایان آمد (رجب 331 ق / مارس 943 م). بعد از وفاتش، او را امیر سعید خواندند.
نوح بن نصر سامانی
(امیر حمید) « 343- 331 ق / 954- 943 م»
روایات راجع به پایان روزگار نصر بن احمد بن اسماعیل سامانی تا حدی مغشوش است.
به خصوص نکتهای که بالافاصله بعد از وفات او، وزارت نوح به دست یک تن از فقهای عصر، معروف به حاکم جلیل که مدتی نیز حاکم بخارا بود، میافتد، نشانگر آن است که برکناری نصر با غلبه فقها باید ارتباط داشته باشد.
همچنین گفتهاند که در پایان روزگار امیر نصر، هیچ کس از بزرگان دولت سامانیان باقی نمانده بود، چرا که برخی مرده و بعضی دیگر در حق یکدیگر سعایتها کرده و موجب هلاک یکدیگر شده بودند.
از این مطلب چنین بر میآید که اواخر عهد فرمانروایی این امیر، در توطئههای مرموز طولانی سپری شده است و شاید به دلیل از بین بردن عمدی اسناد رسمی، از آن احوال در تاریخ به اشارههای کوتاهی اکتفا شده است.
اوضاع داخلی قلمرو سامانی
وزارت حاکم جلیل در بخارا با امارت رسمی نوح در شعبان 331 ق / آوریل 943 م، که با غلبه فقها و عامه همراه شد، آثار ضعف و انحطاط در اقتدار امیران بخارا پدید آمد.
وزیر وی، فقیه ابوالفضل محمد بن احمد که حاکم جلیل و به قولی شمس الائمه نیز خوانده میشد بیشتر اوقات خود را به عبادت میگذراند و به همین دلیل از امور مملکت داری بی بهره بود.
البته چنین شخصی قادر به جلوگیری از دشواریهای ناشی از بحرانهای اواخر امارت نصر نبود به خصوص مساله ویرانی خزانه را که در سالهای طغیان بخارا و ماجرای برادران نصر مخارج سنگینی بر آن تحمیل شده بود ،تنوانست جبران کرده و تدارک ببیند.
از اینرو وزارت او بر فقر خزانه، نارضایتی لشکر و پریشانی عامه افزود و سعیش در دفع این دشواریها نیز بی حاصل ماند. به روایت گردیزی مبلغ شصت میلیون درهم به لشکریان داد ولی با این حال هیچ کس از او خشنود و راضی نشد.
از طرفی دیگر در اطراف مملکت شورشهایی روی داد که برای دفع آنها پول و لشکر لازم بود که هیچ یک از آن دو مهیا نبود.
ناکار آمدی حاکم جلیل و قتل وی
وقتی نوح به اشاره این وزیر، ابوعلی چغانی را که در عهد امارت نصر، خود و پدرش خدمتها و جانفشانی هایی در راه سامانیان کرده بودند به سعایت بدخواهان و مخالفان از امارت خراسان معزول کرد «333 ق / 944 م»، با تحریک و توطئه طرفداران ابوعلی مواجه شد.
در بخارا احمدبن حمویه یکی از خویشاوندان ابوعلی به ایجاد نارضایتی در بین اهل سپاه متهم شد و به تحریک وزیر و امر نوح در زیر ضربات تازیانه جان سپرد «335 ق / 946 م».
ابوعلی چغانی زیر بار عزل نرفت و ابراهیم سیمجور نیز که از جانب نوح به جای ابوعلی چغانی منصوب شده بود نتوانست خراسان را از ابوعلی باز ستاند . در مرو که امیر نوح به قصد دفع عصیان ابو علی چغانی لشکر آورد، با شورش و غوغای سپاه خویش مواجه شد که عزل وزیر را طلب میکردند و او را موجب خشم لشکر و محرک عصیان امیر چغانی میشمردند. در واقع با وزارت این فقیه، بی نظمی در کارها رخنه کرده بود:
مواجب لشکریان عقب میافتاد و در جمع آوری خراج نیز نابسامانیها رخ میداد که موجب نارضایتی عموم مردم بود. بالاخره ناراضیان لشکر، ظاهراً با موافقت پنهانی نوح، وزیر فقیه را به قتل رساندند که بدین گونه دو ماه پس از قتل احمد بن حمویه او نیز کشته شد.
اتحاد ناکام مخالفان نوح بن نصر سامانی ابوعلی چغانی ، ابراهیم بن احمد عموی نوح نصر سامانی
ولی حتی قتل وزیر و رهایی از استبداد او هم، نوح را از خشم و ناخرسندی لشکر که طالب عزل و قتل او بودند نرهانید. تا این که عاقبت همین ناخرسندیها سبب شد کار ابوعلی چغانی و همدستانش در اظهار تمرد نسبت به امیر بخارا بالا گیرد. در واقع ابو علی ، ابراهیم بن احمد، عموی نوح را که بعد از ماجرای خباز به موصل گریخته بود، به خراسان دعوت و او را به امارت گماشت.
لشکریان نوح نیز که بعد از قتل حاکم جلیل، همچنان به سبب خالی بودن خزانه از دریافت مواجب خویش محروم بودند، غالباً به امید دریافت حقوقشان به شورشگران میپیوستند.
ابوعلی از جیحون گذشت و در بخارا ابراهیم بن احمد را به امارت اعلام کرد که به همین دلیل نوح ناچار به سمرقند گریخت. اما اتحاد ابراهیم با امیر چغانی بیشتر از دو ماه طول نکشید.
ابو علی چون از جانب ابراهیم ایمنی نداشت به چغانیان رفت و در عوض ابراهیم که از عهده مخالفت با اهل بخارا که هوا خواه امیر نوح بودند بر نمیآمد، نوح را به بخارا خواند و به این ترتیب از وی معذرت خواست. نوح در بخارا، بر خلاف پیمان، ابراهیم را توقیف کرد و با شورشیان هم به خشونت رفتار کرد. به این ترتیب امارت خراسان را به منصور بن قراتکین، از ترکان اسپیجاب داد که لشکری نستوه و در عین حال به سامانیان در جنگها خدمت بسیار کرده بود ، داد.
رویارویی نوح بن نصر با ابوعلی چغانی ابوعلی چغانی که هنوز داعیه امارت خراسان را داشت از بلخ راه بخارا را پیش گرفت و در آن جا به تهدید امیر نوح پرداخت.
اما در جنگ سختی که میان دو طرف در گرفت، شکست خورده و ناچار به چغانیان عقب نشینی کرد.
با آن که لشکر بخارا چغانیان را غارت کرد، سرانجام کار به مصالحه کشید و ابو علی ناچار به همان حکومت چغانیان که از قدیم به خاندانش اختصاص داشت راضی شد. اما در این میان منصور بن قراتکین، از افراط در شرابخواری وفات یافت . نوح بار دیگر امارت خراسان را به ابو علی چغانی داد بدین ترتیب ابو علی به خراسان بازگشت و کار امارت آن دیار را به دست گرفت «340 ق / 951 م».
این بار خراسان توسط ابوعلی نظم و امنیت از دست رفته خود را باز یافت و ابو علی بعد از اعاده نظم، با آل بویه که در این ایام در عراق قدرتی یافته و قلمرو سامانیان را در خراسان تهدید میکردند، در حدود ری در گیر شد. با این وجود صلحی که او با رکن الدوله دیلمی کرد، مقبول دربار بخارا واقع نشد و نوح، ابو علی را مجدداً از امارت خراسان عزل کرد. اما مقارن همین ایام نوح وفات یافت «ربیع الثانی 343 ق / آگوست 954 م». بعد از مرگش او را امیر حمید خواندند.
عبدالملک بن نوح سامانی
عبدالملک بن نوح سامانی (امیر رشید) «350 - 343 ق / 961- 943 م»
پس از درگذشت نوح، پسرش عبدالملک امارت یافت، اما سرکردگان سپاه همچنان از این امر ناخرسند و نگران باقی مانده بودند. منازعه قدرت میان دیوانیان و سپاهیان بکربن مالک، سپهسالار خراسان که عبدالملک او را به حکومت آن ولایت ابقا کرد، در بخارا به دست البتکین، سرکرده عدهای از سپاهیان ناراضی کشته شد.
این امر اختلاف بین ترکان سپاه و دیوانیان را که میخواستند سپاه را تحت نظارت خویش درآورند، شدت داد :
محمد بن عُزیر، که از جانب عبدالملک وزارت به وی واگذار شده بود، به ناچار کناره گیری کرد.
بعد از آن که وزارت، به ابو جعفر عُتبی و حکومت خراسان به ابو الحسن سیمجور داده شد، ضعف عبدالملک در برابر قدرت سپاهیان نماینگر شد. در تمام این عزل و نصبها دست پنهانی البتکین که سرکرده غلامان ترک بود، در کار بود، اما هیچ یک از این عزل و نصبها موجب خرسندی سپاه نشد. با کنار نهادن آنها، عبدالملک کوشید تا خود را از سلطه البتکین برهاند:
عتبی را به اتهام اسراف در خرج «348 ق / 959 م» و سیمجور را به سبب اجحافهایی که در خراسان کرده بود «349 ق / 960 م» کنار گذاشت. اما در این اثنا که دربار و دیوان سامانیان به شدت دستخوش مطامع غلامان ترک و سرکردگان سپاه بود، رهایی از سلطه البتکین برای عبدالملک ممکن نشد:
امارت خراسان بعد از سیمجور به ابو منصور محمد بن عبدالرزاق داده شد که سرداری از دهاقین نام آور خراسان بود. اما چندی بعد بر خلاف میل قلبی خویش، عبدالملک او را از امارت برکنار کرد و هرات و حکومت خراسان را به البتکین داد. وزارت نیز به ابو علی بلعمی که در واقع متحد یا دست نشانده البتکین بود داده شد. در همین اوقات عبدالملک در یک بازی چوگان از اسب فرو افتاد و درگذشت «شوال 350 ق / نوامبر 961 م». و به این ترتیب تخت بخارا خالی ماند. عبدالملک را بعد از مرگ امیر رشید خواندند.
ابو صالح منصور بن نوح
(امیر سدید) «365 -350 ق / 976 - 961 م»
بعد از وفات عبدالملک بن نوح، بلعمی وزیر به اشارت البتکین حاکم هرات، پسرش نصر بن عبدالملک را به امارت گذاشت. اما این انتخاب با تأیید و قبول بزرگان مواجه نشد.
منازعات و اختلافات تجدید گشت و حتی سرای امارت غارت و طعمه حریق شد ; نصر بن عبدالملک برکنار شد و به الزام ابوالحسن فایق - یکی دیگر از سرکردگان غلامان خاصه - ابو صالح منصور بن نوح برادر عبدالملک به امارت انتخاب شد.
البتکین که دربار و سپاه بخارا را بر ضد خود دید، از صحنه رقابت با امراء کنار کشیده، از خراسان خارج و از اه طخارستان به غزنه رفت، جایی که بعدها اخلاف او امارت غزنویان را در آن جا بنیاد نهادند.
دربار بخارا
در بخارا قدرت به دست فایق خاصه که از کودکی مصاحب و مربی ابو صالح منصور بود و در او نفوذی تمام داشت ، افتاد:
بلعمی نیز چون با فایق کنار آمد «363 ق / 973 م» وزارت خود را تا پایان عمر حفظ کرد که در عین حال سابقه این اتحاد با البتکین مانع از ادامه وزارتش نشد.
حکومت خراسان بار دیگر به ابو منصور محمد بن عبدالرزاق داده شد. عبدالرزاق که شاهنامه منثور به امر او در خراسان تدوین شد، به دلیل یأس و ناخرسندی از حکومت سامانیان که به دست غلامان ترک افتاده بود، به دیالمه پیوست و با وشمگیر زیاری که در آن ایام با سامانیان متحد شده بود، درافتاد. وشمگیر زیاری که در حدود جرجان صاحب داعیه بود، نفوذ آل بویه را در آن نواحی تهدیدی برای قدرت خویش مییافت، به همین دلیل برای دفع ابو منصور محمد بن عبد الرزاق به حیلهای متوسل شد که در عین اظهار دوستی با وی، با مخالفانش پنهانی همداستان شد.
دربار بخارا نیز با عزل عبدالرزاق، امارت خراسان را با عنوان سپهسالاری به ابوالحسن سیمجور داد «ذی الحجه 350 ق / ژانویه 962 م».
مرگ ابو منصور محمد بن عبدالرزاق
حذف رقیب خطرناک
آغاز دوره ی آرامش در قلمرو سامانی
سیمجور نیز این بار، بر خلاف گذشته بر استمالت قلوب اهل خراسان کوشید.
با رعایا به عدل رفتار کرد و با اهل علم معاشرتی نیکو پیش گرفت و کوشید تا از آن چه در زمان گذشته موجب رنجش خلق ولایت از او شده بود، خود داری کند.
در هر حال جنگ با ابو منصور محمد بن عبدالرزاق برایش اجتناب ناپذیر شد و در نبردی که بین آن دو درگرفت، ابو منصور عبدالرزاق به سبب زهری که طبیب ترسای او - یوحنا - به تحریک وشمگیر به وی داده بود، از جنگ باز ماند و در بیابان به دست غلامی از اهل اسلاو کشته شد «351 ق / 962 م».
به این ترتیب با مرگ ابو منصور عبدالرزاق; دولت سامانیان از یک رقیب خطرناک رهایی یافت .
خراسان نیز برای ابوالحسن سیمجور باقی ماند و ابو الحسن تا پایان عهد منصور بن نوح همچنان امیر خراسان بود.
با از میان رفتن عبدالرزاق، ادامه فرمانروایی منصور در آرامشی نسبی گذشت که تنها با خلف بن احمد حاکم سیستان که با او از در دشمنی درآمده بود، درگیری پیدا کرد که عاقبت آن نیز به نوعی آشتی انجامید. وی غزنه را که پس از وفات البتکین «352 ق / 963 م» عرصه منازعه مدعیان بود، تحت نظارت درآورد.
مرگ ابو منصور بن نوح
فرمانروایی ابو صالح منصور بن نوح حدود شانزده سال به طول انجامید تا این که در اثر یک بیماری در شوال 365 ق / ژوئن 976 م درگذشت. پس از مرگ او را امیر سدید خواندند.
ابوالقاسم نوح بن منصور
ابوالقاسم نوح بن منصور « 387- 365 ق / 997 -975 م»
امیر نابالغ سامانی
پس از وفات ابو صالح منصور، فرزند خردسالش ابوالقاسم نوح بن منصور به امارت نشست.
این امیر نابالغ که به هنگام جلوس تنها سیزده سال سن داشت، بازیچه کشمکشهای عناصر مختلف دربار بود:
حکومت وی نیز همچون پدرش به سر نیزه نفوذ ترکان دربار متکی بود و از حکومت جز نامی ظاهری نداشت.
ازدیاد نفوذ غلامان ترک که امراء دربار بخارا نیز از آن میان بر میخاستند موجب تهدید مستمر دبیران و وزیران بود و طبقه ممتاز دهقانان ایرانی را تدریجاً از دستگاه امیر بخارا دور میکرد.
انحطاط طبقه ممتاز دهقان، سلسله سامانیان را از حمایت این اشراف متوسط محروم کرده و آنها را ملعبه اغراض امیران ترک ساخت.
از طرفی نگهداری لشکر نیز بدون آن که غنایم و عوایدی از جنگها از آن حاصل شود تنها با تحمیل مالیاتهای سنگین ممکن بود.
تحکیم قدرت
نوح بعدها چون دوران سرپرستی مادر را پشت سر گذاشت، برای تحکیم موضع خود در مقابل مدعیان خاندانی با ابوالحسن سیمجور حاکم خراسان و با ابوالحارث فریغونی حاکم ولایت جوزجانان طرح خویشاوندی سببی ریخت و ابوالحسن عتبی را هم به وزارت برگزید . هر چند ابوالحسن سیمجور والی خراسان که در این ایام ناصرالدوله خوانده میشد با وزارت عتبی مخالف بود.
وزارت عتبی با وجود جوانی او با وزارتی بود همراه با درایت و تدبیر. او در دربار بخارا از توسعه نفوذ سران سپاه جلوگیری کرد و چون به حاجب ابوالعباس تاش که مورد اعتمادش بود و تا حدی رقیب ابوالحسن سیمجور به حساب میآمد، توجه بیشتری نشان داد، خشم و ناخرسندی ناصرالدوله را بر ضد خود برانگیخت.
سامانیان دستخوش منازعات دیوانی و سپاهی
وزارت ابوالحسن عتبی
ابوالحسن عتبی، ناصرالدوله سیمجوری را با وجود خویشاوندی که با امیر نوح داشت از امارت خراسان معزول کرد و حکومت خراسان را به ابوالعباس تاش که از پرورش یافتگان خاندان خویش بود، سپرد و بعد از آن او را حسام الدوله خواند.
فایق خاصه را به جنگ با آل بویه که ناصرالدوله بین آنها با آل سامان پیمان عدم تعارض بسته بود، مشغول داشت. با آن که فایق و ناصرالدوله، پنهانی بر ضد او متحد شدند، عتبی با اعتماد بر حسام الدوله تاش، در دربار قدرت بی معارض یافت و با کفایت و با درایت کم نظیری که داشت، تفوق دیوان را بر درگاه که جناح سپاهیان از آنجا تقویت میشد، تحقق داد.
اما خود او مدتی بعد به دست «غلامان ملکی» که مزدور فایق و ناصرالدوله بودند به قتل رسید «372 ق / 982 م» و با مرگ او ابوالقاسم نوح امیر بخارا از وجود وزیر با کفایتی که ممکن بود او را از نفوذ فاجعه آمیز سرکردگان سپاه نجات دهد، محرم شد.
وزارت عبدالله بن محمد بن عزیر
وزارت به عبدالله بن محمد بن عُزَیر که با حسام الدوله تاش و ابوالحسن عتبی دشمنی دیرین داشت رسید و چون میدانست تاش، او و محرکان قتل عتبی را تحت تعقیب قرار خواهد داد، تاش را از حکومت خراسان معزول کرد و خراسان را بار دیگر به ناصرالدوله سیمجور سپرد.
بدین گونه دربار بخارا، با وزارت عبدالله بن محمد بن عُزیر، دستخوش مداخله و منازعه دایم ناصرالدوله و فایق شد; و آغازی برای حضور امرای غزنه در دربار سامانی چون تاش نتوانست یا نخواست با وضع جدید دربار کنار بیاید، خراسان را ترک گفت و به آل بویه پیوست.
دربار ابوالقاسم نوح بن منصور بعد از منازعات دیوانی و سپاهی دربار سامانیان که منازعات دایم بین امراء سپاه، آن را به شدت متزلزل کرده بود، تحت نفوذ سبکتکین و پسرش محمود واقع شد.
بعد از آن جریانات، نوح خود را در اکثر امور حتی در انتخاب وزیران خویش به مشورت با غزنه ناچار میدید. چندی بعد، نوح بن منصور در رجب 387 ق / جولای 997 م، درگذشت و پس از مرگ امیر رضی خوانده شد.
ابوالحارث منصور بن نوح
ابوالحارث منصور بن نوح « 389-387 ق / 999- 997 م»
بعد از نوح که وفاتش بر اثر عارضه دو سه روزهای روی داد «رجب 387 ق / جولای 997 م»،
پسر خردسالش ابوالحارث منصور بر تخت نشست ، با این همه ظاهراً اختلاف امراء، جلوس او را بر مسند امارت چند روزی به تأخیر انداخت.
امیر نوخاسته سامانی
سیاستهای منصور بن نوح که جوان نوخاستهای بیش نبود و درباریان و سرکردگان سپاه، قدرتش را چندان جدی تلقی نمیکردند، موجب ناخرسندی درباریان شد؛ از این رو، برخی از آنها، ایلک خان را به تسخیر بخارا دعوت کردند.
اما ایلک خان ، فایق را که از حانب وی در سمرقند حاکم بود به بخارا فرستاد، و فایق با اظهار دوستی و بندگی نسبت به ابوالحارث منصور، زمام امور را در بخارا به دست گرفت و به این ترتیب دربار بخارا را تحت نظارت خویش درآورد.
توافق بر سر عزل ابوالحارث منصور بن نوح
چون سیف الدوله محمود، در همین ایام برای دستیابی به غزنه که مرگ پدرش سبکتکین «387 ق / 997 م» موجبات ادعاهای برادرش اسماعیل را برای جانشینی پدر فراهم کرده بود ، به آن سرزمین رفته بود.
ابوالحارث منصور «بکتوزون » حاجب را به جای او به حکومت خراسان فرستاد.
فایق هم چون از واگذاری خراسان به بکتوزون، راضی نبود پنهانی با نامه و پیام، ابوالقاسم سیمجوری ، برادر ابوعلی را به مخالفت با او برانگیخت.
اما جنگی که بین آنها رخ داد به صلح منجر شد و قهستان و هرات به سیمجور واگذار و خراسان در تصرف بکتوزون باقی ماند «ربیع الاول 388 ق / مارس 998 م».
در این میان، سیف الدوله محمود از غزنه بازگشت و چون خود را حاکم خراسان میدانست، در دفع و طرد بکتوزون از خراسان تردیدی به خود راه نداد.
چون ابوالحارث منصور برای رفع این اختلاف به همراه فایق و سپاه خویش عازم خراسان شد، بکتوزون شکست خود را از محمود نتیجه بی ثباتی منصور میدانست، در سرخس به موکب او رسید.
در آنجا دو سرکرده سپاه، پنهانی در خلع ابوالحارث منصور توافق کردند. بالافاصله او را توقیف و چشمهایش را میل کشیدند و برادرش ابوالفوارس عبدالملک را که کودکی خردسال بود به جای او به امارت گذاشتند «صفر 389 ق / فوریه 999 م».
ابوالفوارس عبدالملک بن نوح
«389 ق / 999 م» پس از آن که امیر منصور در صفر 389 ق / فوریه 999 م، نابینا شد، فایق و بکتوزون و دیگر امیران سامانی، برادر ابوالحارث منصور بن نوح، ابوالفوارس عبدالملک را که کودکی خردسال بود به جای او به امارت نشاندند.
مدعیان قدرت در دوره ی ابوالفوارس عبدالملک بن نوح
محمود غزنوی
نابینا کردن امیر منصور سامانی دستاویزی شد برای سیف الدوله ، محمود غزنوی ، تا به بهانه انتقام از خلع و کور کردن منصور، بکتوزون و فایق را تنبیه کند.
سیف الدوله ، محمود ، در مرو در جمادی الاولی 389 ق / آوریل 999 م ، آنها را شکست داد و خود در خراسان به داعیه استقلال به پا خاست و به این ترتیب از قبول امارت عبدالملک سرپیچی کرد.
با آن که بکتوزون و فایق به حمایت امیر زاده دست نشانده خویش عازم مقابله با محمود شدند، اما مرگ ناگهانی فایق در شعبان 389 ق / آگوست 999 م، ایشان را از دنبال کردن این هدف باز داشت.
در این میان حکومت سیف الدوله محمود غزنوی بر خراسان از جانب بغداد نیز تأیید شد و محمود از خلیفه لقب یمین الدوله و امین المله را با خلعت و فرمان دریافت کرد و خطبه به نام وی خوانده شد و سکه را به نام او ضرب شد.
ایلک خان ترک
از این رو، ایلک خان ترک؛ شمس الدوله بونصر ، که در آن هنگام فرمانروایی ترکستان را داشت چون از احتمال اقدام محمود برای تسخیر بخارا نگرانی داشت، حمایت از عبدالملک خردسال را بهانهای کرد تا در ظاهر با دعوت و حمایت عناصر ضد حکومت در بخارا بتواند با شتاب خود را به تختگاه سامانیان برساند «ذی الحجه 389 ق / دسامبر 999 م».
اما بر خلاف آن چه در ظاهر می نمود ، از عبدالملک حمایت نکرد. بلکه او را با برادر مخلوعش منصور، همراه با بکتوزون و تمام امیر زادگان و امیران بازمانده از سامانیان دستگیر و به زندان انداخت.و بدین گونه بخارا ، تختگاه سامانیان را به قلمرو ترکان ملحق کرد .
غروب امارت سامانی
به این ترتیب در ماوراء النهر نیز همچون خراسان، روزگار قدرت سامانیان پایان یافت.
پس از این در فاصله یک سال بعد از عزل و توقیف منصور، قلمرو او بین ایلک خانیان و غزنویان تقسیم شد.
امیر اسماعیل منتصر سامانی
امیر اسماعیل منتصر سامانی «395 - 389ق / 1004-999 م»
با زندانی شدن تمامی امیران و بزرگان سامانی در 389 ق / 999 م، الحاق تختگاه سامانیان به قلمرو ترکان و تقسیم سرزمینهای سامانیان، دولت سامانی فرو پاشید.
با این حال یک مقاومت نومیدانه اما طولانی که از جانب امیر اسماعیل منتصر سامانی برادر کوچک منصور و عبدالملک رهبری شد، آخرین سالهای حیات سامانیان را در خراسان و ماوراء النهر به رنگ یک مقاومت مسلحانه تازه درآورد ؛ مقاومت فارسی زبانان شهرنشین تاجیک، در مقابل غلبه سرکردگان جنگجوی ترک.
تلاشهای امیر اسماعیل منتصر سامانی برای احیای قدرت سامانیان
پس گرفتن بخارا و سمرقند این واپسین بازمانده دلیر سامانیان، از حبس ایلک خان گریخت و به خوارزم رفت و با نیرویی که از هواخواهان خاندان سامانی گرد آورده بود، ترکان را از بخارا و بعد از آن از سمرقند بیرون راند، اما در مقابل انبوه سپاه مهاجم تاب نیاورد و به ناچار به خراسان گریخت.
در آن جا بر نیشابور دست یافت، اما محمود او را از آن دیار بیرون راند.
جنگ با ایلک خانیان
در بازگشت به ماوراء النهر، از ترکان غز، لشکری مزدور گرد آورد و باز با سپاه ایلک خانیان که بین آنها و غزان دشمنی دیرین وجود داشت، درآویخت.
یک بار اشغالگران را مغلوب کرد «رجب 394 ق / آوریل 1004 م» لیکن چون سرکردگان غز، او را فرو گذاشتند، عازم خراسان شد.
در بازگشت از آن جا امیر اسماعیل منتصر سامانی از سپاه ایلک خانیان شکست خورد و با وجودی که از مهلکه جان سالم به در برد اما در بیابان مرو به دست یک قبیله از اعراب مهاجر که در آن حدود به سر میبردند، کشته شد (395 ق / 1004 م).
به این ترتیب آخرین تلاش سامانیان برای اعاده قدرت از دست رفته، ناکام ماند.
قطعهای حماسی گونه از شعر فارسی که روح نستوه این آخرین امیر سامانی را روحیه یک جنگجوی فوق العاده استوار، مصمم و بی تزلزل نشان میدهد، آخرین نمونه شعر پارسی در عصر سامانیان است که دوران زایندگی و فزایندگی زبان فارسی به شمار میرفت.